_______________________________________________________________
هو العليم
شرح دعای ابو حمزه ثمالی
مجلس دوم: تکیهگاه انسان در نجات از نفس امّاره فقط خداوند است
حضرت علامه آیت الله حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی
_______________________________________________________________
أعوذ باللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ
بِسمِ اللهِ الرَّحمٰنِ الرَّحیمِ
و صَلَّی اللَهُ عَلَی محمَّد و آلِهِ الطّاهِرینَ
وَ لَعنَةُ اللَهِ عَلَی أَعدَائِهِم أَجمَعینَ مِنَ الآنَ إِلَی قیامِ یومِ الدّین
لَستُ أتَّکلُ فِی النَّجَاةِ مِن عِقَابِک عَلَی أعمَالِنَا بَل بِفَضلِک عَلَینَا لِأنَّک أهلُ التَّقوَی وَ أهلُ المَغفِرَه، تُبدِئُ بِالإحسَانِ نِعَمًا وَ تَعفُو عَنِ الذَّنبِ کرَمًا فَمَا نَدرِی مَا نَشکرُ أَجَمِیلَ مَا تَنشُرُ أم قَبِیحَ مَا تَستُر أم عَظِیم مَا أبلَیتَ وَ أَولَیتَ أم کثِیرَ مَا مِنهُ نَجَّیتَ وَ عَافَیتَ.
تکیهگاه انسان در نجات فقط خداوند است نه عمل صالحش
خدای من اینطور نیستم من که اتّکال کنم، اعتماد کنم، تکیه کنم در نجات و رستگاری و رهائی از عذاب تو، بر اعمالی که میکنیم، بلکه اتّکال من در نجات، به فضل توست بر ما، چون تو اهل تقوی و اهل مغفرتی.
یک وقت انسان اتّکال میکند و اعتماد میکند برای رهائی خود به اعمالی که بجا آورده، در این صورت باید دید این اعتماد و اتّکال صحیح است یا نه؟!
اوّلاً اعمالی که انسان بجای آورده، اعمال سیئه که هیچ، اعمال صالحهای که بجا آورده، تمام اینها از ناحیه خدا و توفیق خدا بوده و اگر او اراده نمیکرد، انسان موفّق به عمل خیر هم نمیشد، پس احسانی از ناحیه او شامل حال انسان شده و انسان موفّق به عمل خیر است، و از همه اینها گذشته حالا شما فرض کنید تمام اعمال خیر را هم انسان انجام داد، تازه آن مقداری که لیاقت پروردگار باشد انجام نداده، آن مقداری که سزاوار مقام ربوبیت اوست، این در مقام عبودیت عمل نکرده، و لذا تمام نفوس در وجدان خود شرمندگی دارند، و این دلالت میکند بر اینکه حقّ خدا آنطور که باید و شاید ادا نشده و مردم به آن حقّ نرسیدهاند و الاّ شکستگی در بین آنها نبود.
از اینها گذشته در مقابل اعمال حسنهای که انسان دارد اعمال سیئه هم دارد، اعمال بد هم دارد و اگر پروردگار علی اعلی بخواهد انسان را بر یکی از آن اعمال بد بگیرد و مؤاخذه کند، آن وقت با کدام برهان و دلیلی انسان میتواند خدا را محکوم کند؟ که برای او چنین حقّی نیست بلکه:
لَک الحُجَّةُ عَلَیّ فِی جَمِیعِ ذَلِک وَ لَا حُجَّةَ لِی فِی مَا جَرَی عَلَیّ فِیهِ قَضَائُک وَ ألزَمَنِی حُکمُک وَ بَلَائُک
حجّت با خداست که بر انسان اقامه میکند، که من خدا بودم و حاضر و عالم و ممیت و محیی؛ و امری هم به تو کردم و تو هم بنده من بودی، چرا مخالفت کردی؟ و این مخالفت تو هم از روی اضطرار و اجبار نبود، که سلب اختیار از تو بکند، نه! از روی اختیار مخالفت کردی؛ و اگر خدا تمام اعمال حسنه انسان را نادیده بگیرد و انسان را بخواهد بر یکی از آن اعمالی که انجام داده از سیئاتش عقوبت کند، این خلاف نکرده، بر روی عدل رفتار کرده چون تمام اعمال حسنهای که انسان انجام داده تازه به مقام لیاقت او نرسیده؛ تازه اعمال حسنهاش کوتاه است، در عین حال سیئاتی انجام داده که از عهده حجّت یکی از آنها نمیتواند بربیاید، و در محکمه عدل و مؤاخذه الهی نمیتواند اقامه حجّت کند، بر یکی از آنها، آن وقت در این صورت، چه کسی میتواند بر عمل خودش اتّکال بکند.
گریه اهل بیت در مناجات به جهت عمق معرفت به خداوند بوده است
دعاهائی که میبینیم ائمّه علیهم السّلام میخواندند، گریه میکردند، زاری میکردند، مناجات داشتند، من چنینم و چنان ضعیفم و چنان گناه کردهام، سزاوار عقوبتم، کرم توست که دست مرا گرفته و چه، اینها از روی تعلیم و تربیت نبوده که میخواستند امّت را این قسم تعلیم کنند و تصنّع نبوده، بلکه حالشان اینطور بوده و حال واقع اینطور است که هر چه علم و معرفت انسان بیشتر میشود، بیشتر به قدرت و عظمت پروردگار پی میبرد و به نیستی و ناچیزی خود پی میبرد، پس حال آنها بوده که اقتضاء این معنا را میکرده و این حال هم بر خلاف واقع نبوده، که یک حالی در آنها پدید بیاد بر خلاف واقع و متن امر، بلکه آن حال مطابق واقع بوده و در مقام عبودیت حتماً آنها خود را شرمنده میدیدند و اگر شرمنده نمیدیدند این از مقام عبودیت خارج بود. امیرالمؤمنین علیه السّلام در یکی از خطبههائی که در یکی از اعیاد، عید فطر بوده یا عید قربان، ظاهراً عید قربان بوده در خطبه، در نمازشان خطبهای میخوانند که مرحوم شیخ صدوق در کتاب من لا یحضره الفقیه نقل میکند و خطبه خیلی مفصّل است در کتاب جواهر هم در ظاهراً باب صلوات عیدین این خطبه را مرحوم صاحب جواهر نقل کرده:
فَوَ اللَّهِ لَو حَنَنتُم حَنِینَ الوَالِهِ العَجلَان وَ دَعَوتُم بِمِثلِ دُعَاءِ الأَنَامِ وَ جَأَرتُم جُؤَارَ مُتَبَتِّلِ الرُّهبَان[1]
خیلی مفصّل است، اگر قسم به خدا شما مانند آن آدم بیچاره دستکوتاه حسرت زده نعره بکشید و فریاد کنید، و مانند آن زن بچّه مرده ناله کنید، و آه جگر سوز از نهاد خود بیرون بیاورید، و در تمام مدّت عمر گریه کنید و بر روی خاکستر بنشینید و و و، و از خدا بخواهید که، یکی از گناهان شما را بیامرزد، شما به این عمل استحقاق برای او پیدا نمیکنید وَ لَکن بِرَحمَتِه تُرحَمُون[2] رحمت خدا میآید و همه را شامل میشود و میبرد و گناه را نادیده میگیرد و میآمرزد و میرود. حالا اگر واقعاً همینطور باشد، همینطور انسان در تمام مدّت عمر در گریه و ناله باشد برای محو سیئهای از سیئات، به این وسیله میتواند خود را محقّ ببیند در ذات و قیمومت خود، خود را محقّ برای ثواب و آمرزش و بهشت و اینها ببیند؟! این حقّ را چه کسی به او داده؟ این احقاق را که به او عنایت کرده؟ مگر خدا عنایت نکرده؟ خدا ربّ است و ملک الملک است و در مقام عبودیت، کسی جرأت مخالفت ندارد، ولکن رحمت او عامّ است میآید و میگیرد و همه را میآمرزد و میبرد وَ لَکن بِرَحمَتِه تُرحَمُون.
اینجا هم حضرت سجّاد علیه السّلام بر همین اساس دعا میکنند که:
لَستُ أتَّکلُ فِی النَّجَاةِ مِن عِقَابِک عَلَی أعمَالِنَا من اینطور نیستم که در رهائی از عقاب تو و عذاب تو بر اعمالی که میکنیم اتّکال کنم، نه اینطور نیست، چه عملی؟ مگر نفرمود: وَ مَا أنَا یا رَبِّ وَ مَا خَطَرِی اصلاً خدایا من که هستم؟ کار من چیست؟ بَل بِفَضلِک عَلَینَا، من اتّکال میکنم به فضل تو بر ما، که تو برما فضل میگذاری و منّت میگذاری و احسان داری، من به احسان تو اتّکال میکنم و این هم جای اتّکال است، چرا؟ لِأنَّک أهلُ التَّقوَی وَ أهلُ المَغفِرَه، تو اهل تقوی هستی و اهل مغفرت، تو اهل انتقام، که بر اساس بخل و طمع و تشفّی قلب، و آز و حرصی که در تو باشد، تو کسی را عذاب نمیکنی، اینها در تو نیست.
اگر عذاب کنی برای تربیت است، و الاّ ذات تو اقتضاء تقوی و مغفرت میکند.
خداوند بدون استحقاق انعام میکند و از گناهان میگذرد
تُبدِئُ بِالإحسَانِ نِعَمًا وَ تَعفُو عَنِ الذَّنبِ کرَمًا، اصلاً کار تو این است، عادت تو این است، که همیشه نعمتها را به واسطۀ احسان ابتدائی خود میریزی احسان ابتدائی، نه احسان ثانوی که روی اصل مُزد و...باشد، یک وقت شما یک باری به یک حمّالی میگوئید بردار بیاور دکان ما، این هم مزدت و این هم انعامت، در مقابل کاری نکرده، امّا یک وقت یک حمّالی دارد میگذرد شما صدایش میکنید ده برابر آن مزدی که میخواهید به او بدهید برای بردن بار به او میدهید بدون اینکه بگوئید بار را ببر، بگیر و آقا برو به سلامت. این تُبدِئُ بِالإحسَانِ نِعَمًا، میشود.
تا احسانی از طرف او نباشد، انسان برانگیخته برای کار خیر نمیشود
نعمتهائی را نه یک نعمت را، نعمتهائی را به احسان خود ابتدائاً دادی، چه نعمتهائی را خدا به تو داده است؟ اصل وجود، تمام حسناتی که از انسان تراوش میکند مال وجود انسان است، اگر وجود انسان نباشد از او کار خیری علمی، قدرتی، حیاتی، چیزی پیدا میشود؟ پس اصل وجود که از عدم به وجود آورد این نعمت پروردگار است، بزرگترین نعمت، به دنبال او سایر نعمتهایش است و این نعمت ابتدائی است، تازه آن جاهائی که موفّق میشود انسان به کار خیر، تا احسانی از طرف او نباشد، انسان برانگیخته برای کار خیر نمیشود، تا توفیق نباشد، نمیشود درست است.
انسان اختیار دارد ولی توفیق از جانب اوست
انسان اختیار دارد ولی توفیق از جانب اوست، کما اینکه خِذلان هم از جانب اوست.
مثلاً فرض کنید شما یک وقتی میخواهید بروید در مسجد نماز بخوانید، به اختیار خود میروید، کسی مجبور نمیکند، و لیکن اسباب جور میشود برای آمدن، اوّلاً وقتی که اراده میکنید کسالت ندارید، خسته نیستید، سرتان درد نمیکند، بر میخیزید وضو بگیرید، فوراً آب خنکی در حوض است وضو میگیرید چراغها روشن است کفش را پیدا میکنید، لباس را میپوشید، میآئید منزل، حالتان خوب است برای عبادت اختیار کردید شما ولی اسباب هی پشت سر هم آمده و یکی دیگری را معاضدت کرده تا اینکه شما را آورده.
یک وقت میل عبادت در شما پیدا میشود، و لیکن هی مانع و مانع میآید، سرتان گیج میرود، دل به هم میخورد، حال خستگی و فتور انسان را گرفته، بلند میشود انسان برود وضو بگیرد، عرض میشود چراغ خاموش میشود، میرود کلید برق را بزند، برق کنتاکت میکند، اصلاً خانه خاموش میشود، صدای همه بلند میشود.
میرود دست کند مثلاً کفشش را بپوشد در آن یک عقرب پیدا میشود، خلاصه مطلب، کتش را میآید بپوشد موش در آستینش میبیند و امثال اینها بعد میخواهد بیاید مسجد، در خانه را باز میکند، تا میآید ببندد دستش میرود لای در، دستش میشکند یا اینکه خون میآید باید برود پانسمان کند، فلان کند بعد اینقدر از این موانع پیش میآید، که اصلاً مسجد دیگر نمیتواند بیاید سر راه، یا تازه هم بیاید آن گوشه میافتد خُر خُر میکند و دیگر حال برایش نمیماند، این را میگویند چه؟ خِذلان، خذلان در مقابل توفیق است.
یک وقتی اسباب برای انسان هی پشت سر هم میآید، این دستگیری خداست، یک وقتی نه، خداوند انسان را توفیق نمیدهد، خذلان میکند، آن هم دست خداست، آن هم روی حساب است، بی حساب نیست.
هیچ چیز در این عالم بیسبب نیست
بزرگان درست این حسابها را کردهاند و میگویند که هر وقتی که انسان در راه، راه میرود و یک وقتی سنگی زیر پای او گیر کرد و این لغزید و افتاد، برود و حساب کار خودش را بکند که چکار کرده؟ تا اینکه عقوبتش این بوده؟ هیچ چیز در این عالم بیسبب و بیحساب نیست، خیلی عجیب است، به اندازهای عجیب است که عقل متحیر میماند، تمام مقدّراتی که برای انسان پیش میآید، روی حساب است، درست است انسان اختیار دارد، و لیکن تا کمک او نباشد، کجا میتواند انسان این کار را بکند؟! بله؟!
خب تُبدِئُ بِالإحسَانِ نِعَمًا، تو ابتدا میکنی به احسان، نعمت داری میدهی، چند تا نعمت، هزاران هزار نعمت، همینطور، آن وقت در مقابل این احسانی که داری. ما گناه میکنیم وَ تَعفُو عَنِ الذَّنبِ کرَمًا، تو به آن بزرگواری و آقائی و سعه خودت، نگاه به کوچکی ما و نگاه به گناه ما و نگاه به تمرّد ما و به تجرّی ما نسبت به مقام سلطنت و عظمت تو و تجاوز ما از دایره عبودیت توجّه نمیکنی، میآمرزی و میروی.
فَمَا نَدرِی مَا نَشکرُ أَجَمِیلَ مَا تَنشُرُ أم قَبِیحَ مَا تَستُر، ما نمیدانیم کدام شکر تو را بجا بیاوریم؟ توی همان مرحله اوّل در گیریم که کدام یک از آنها را بجا بیاوریم آیا این جمیلی که از ناحیه تو انتشار پیدا کرده، این نعمتهای بیپایان را که ابتدائاً میدهی، شکر اینها را بجا بیاوریم؟ یا نه، شکر آن قبائحی که بجا آوردیم و تو سَتر کردی و مخفی کردی و ما را به عقوبت نگرفتی، شکر او را بجای بیاوریم؟
أم عَظِیمَ مَا أبلَیتَ وَ أَولَیتَ أم کثِیرَ مَا مِنهُ نَجَّیتَ وَ عَافَیتَ، آیا آن امتحانات بزرگی که برای ما پیش آوردهای و تو به ولایت خود که بر ما حکومت و سیطره داشتی ما را در تصرّفات مقام عبودیت گرداندی و از همه آن مراحل ما را عبور دادی، ما شکر او را بجا بیاوریم که از امتحانات ما را فارغ کردی و از آن ولایتی که بر ما داشتی و ما از عهده انجام اطاعت و انقیاد بر نیامدهایم شکر او را بجا بیاوریم که ما را عبور دادی؟ یا نه بسیاری از پیشامدهائی که مستحِقّ بودیم حقّاً و تو ما را نجات دادی و عافیت بخشیدی؟
معنای عافیت
انسان بعضی اوقات در ذات خودش مییابد که مستحقّ فلان عذاب و گوشمالی است، اصلاً مستحِقّ خودش را میبیندها؟! و اگر خوب بگردد میبیند که الآن آن گوشمالی از طرف خدا مثل یک مرغی پرواز میکند و الآن میخواهد بر سر او بنشیند، ولی خداوند علی اعلی نجات میدهد و عافیت میدهد و میگذراند، آن هم نه عافیت بدنی، عافیت یعنی عافیت روح، سلامتِ روان، برقراری عقیده و ایمان، ثَبات در طی صراط مستقیم، این حقیقتِ عافیت است، از همه این بلاها نجات میدهی و عافیت میدهی و میگذری.
معنی: یا حَبِیبَ مَن تَحَبَّبَ إلَیک
یا حَبِیبَ مَن تَحَبَّبَ إلَیک وَ یا قُرَّةَ عینِ مَن لَاذَبک وَ انقَطَعَ إلَیک، ای حبیب دل کسیکه به سوی تو تحبّب میکند، ما که حبیب تو نیستیم امّا به سوی تو تحبّب میکنیم، آخر ما چیزی نیستیم که خداوند ما را دوست داشته باشد و ما در قلب او جا داشته باشیم، ما و این سیئات ما و این شالوده ماهیت امکانی و وجود و قیود وجودی ما، ما و این آثار ما، چیزهای لطیف و دلربا و صاف و طیب و طاهری نیست که اقتضاء کند که محبوب تو واقع بشویم، نه، و لذا ما به سوی تو تحبّب میکنیم یعنی کاری میکنیم که خودمان را به محبّت میزنیم، کارهائی انجام میدهیم که تو ما را دوست داشته باشی، یک نمازی میخوانیم همهاش غفلت، و یک روزهای میگیریم هزار مکر، یک حجّی میکنیم هزار مکر، هر کاری میکنیم اینها سرگرمی و مجاز است در مقابل آن حقیقتی که تو هستی.
حال انسان مجاز است امّا نتیجهاش حقیقت است
پس این کارهای ما تحبّب به سوی توست، امّا به واسطۀ همین تحبّب ما، محبّت خودت را آوردی در دل ما و این عجیب است که چگونه این مجاز قنطره حقیقت میشود. حال انسان مجاز است ها امّا نتیجهاش حقیقت است، عیناً مانند یک حیوانی که، حیوان است امّا یک ماسک انسانی میزند و کار انسان میکند. بعد از مدّتی این ماسکش را بر میدارند، میبینند انسان است، تغییر ماهیت داد.
لطف پروردگار است که کسی تصنّعاً یک کاری میکند، آن تصنّع، او را میرساند به حقیقت
و این از سعه لطف پروردگار است، اینقدر راه باز است، کسی که تصنّعاً یک کاری را میکند، آن تصنّع او را میرساند به حقیقت، ما میگوئیم، طالب خدا هستیم و طالبِ لقاء خدا و اینها، اصلاً لقاء خدا چیست؟! خدا چیست؟! اینها اینقدر عالیست، عالیست، عالیست، که تا روز قیامت اصلاً انسان بخواهد فکرش را بکند، بالاتر است. این حرفها کدام است؟ ولی به یک کارهائی مشغول میشویم، کارها هم نزد خودمان خیلی مهمّ است ولی از نزد خدا فقط بازیچه است، مگر انسان میتواند خدا را با این کارها به دست بیاورد؟
عُنقا شکار کس نشود دام باز گیر کانجا همیشه باد به دست است دام را
امّا یک وقتی عنقا افتاد تو دام، افتاد تو دام، این دام از بین رفت، و دیدیم عنقا همه جا را گرفته، کار ما مجاز است، امّا قنطره برای حقیقت، پُل است برای حقیقت، انسان از روی مجاز عبور میکند و آن طرف حقیقت است، یعنی وسیله وصول به حقیقت، مجاز است.
جمله لطیفی از مرحوم آقای انصاری
یک جملهای فرمود مرحوم آقای انصاری رحمة الله علیه، خیلی جمله لطیفی است، ایشان میفرمود:
انسان نمیتواند آن لباسی که مال حرم است او را در خارج از حرم تن کند، وقتی که باید وارد حرم بشود خود به خود لباس را عوض میکنند و لباس حرم میپوشانند.
این خیلی جمله عالی است، معنایش این است که ، آخر ما میگوئیم لباس حرم، لباس حرم که خارج از حرم نمیآید، پس تا آن کسی که وارد حرم نشده، بخواهد لباس حرم را بپوشد آن نمیشود چون که لباس مال حرم است، آن پاکی، آن صفا، آن دید، آن بصیرت، آن عشق، آن روشنائی، آن توحید، اینها لباس حرم است و اینها در خارج حرم پیدا نمیشود، حالا هر چه بگوید من موحّدم، عالمم، زاهدم متّقی هستم،با تقوی هستم، گفتار است، آن لباس حرم نیست، هر چه بگوید من طیِّبم، پاک هستم، این پاکی در دید مجازی است، آن زهد نیست، آن تزهّد است، آن قدس نیست، آن تقدّس است، آن حقیقت نیست، این مجاز است، آن واقعیت نیست، این پیکره و جسد است.
امّا نباید از این کار هم دست برداشت ، چون آن کسانی را که وارد حرم میکنند آن کسانی هستند که به این مجاز خود را در وادی حرم مشغول کردند، لباس حرم به همه کس نمیپوشانند، به آن کسانی میپوشانند که او به دعوی ورود در حرم ادّعائی داشته باشد، کارهای مجازی کند، شب بلند شود دو رکعت نمازی بخواند، صدقهای بدهد، یا اللهی بگوید، و لو اینکه واقعاً یا اللهی که بگوید با آن یا اللهِ کسی که در حرم است هزار سال فاصله دارد، امّا این را باید گفت، اگر این کار را بکند در برایش باز میشود، وقتی در باز شد، لباس حرم تنش میکنند.
وقتی لباس حرم تنش میکنند آن وقت میفهمد که تمام آن لباسهائی که تا حالا داشته، مجازی بوده اصلاً قلاّبی بوده، لباس قلاّبی بوده، مجازی قلاّبی بوده، آبی که آنجا میخورد، آب نبوده خیال میکرده آب است، غذائی که میخورده غذا نبوده، خیال میکرد غذا است، بلبلانی که برای او میخواندند اینها جُغد بودند، بلبل نبودند، قورباغه بودند، میخواندند وسط باغ، خیال میکردیم صدای بلبل است، صدای بلبل اصلاً خارج حرم نیست، این بلبل مال حرم است، اگر بیاید خارج حرم میمیرد، اصلاً، یعنی مال خارج حرم قورباغه هستند، آن وقت چون انسان بلبل ندیده، در آنجا صدای بلبل را که میخواهد دنبال کند، برایش مشتبه میشود صدای قورباغه، دنبال قورباغهها میرود و میگوید: بلبل.
خدا هم میگوید اشکال ندارد قبول داریم، چون به هوای ما حرکت کردی، ما این اُنسی که تو با صدای قورباغه گرفتی، این را قبول میکنیم و کم کم داخلت میکنیم و تو میفهمی که صدای بلبل یعنی چه.
پس این تحبّبی که انسان به سوی خدا میکند، یعنی دروغی خودش را به محبّت میزند، انفاق میکند، حجّ میرود، جهاد میکند، نماز میخواند، اینها همهاش تحبّب است ها! وقتی که در مقام استنطاق میآورند، و انسان را امتحان میکنند و مؤاخذه میکنند و پشت میز بازپرسی در بیاورند معلوم میشود که چه خبر است، ولی دیگر همه را قبول دارد و در نتیجه محبّت او میآید در دل، تحبّب مجازی است، محبّت واقعی که نیست، امّا نتیجهاش محبّت میآورد وقتی محبّت آمد دیگر کار تمام است مگر نفرمود:
محبّت من شفیع به درگاه اوست
وَ حبّی لَک شَفِیعِی إلَیک، محبّت من شفیع توست، محبّت که آمد دیگر این بار را برمیدارد، حرکت انسان به سوی پروردگار، شفیعی چون محبّت نیست، کشش و جاذبه مال محبّت است، وقتی انسان به سوی خدا تحبّب کرد محبّت میآید وقتی محبّت میآید آن کمک میکند انسان را برای برداشتن بار، پس خلاصه هیچ مفرّی نیست، برای رسیدن به مقامات، الاّ اینکه آنچه را که فرمودند به دستور شرع انسان باید رفتار کند، در تابستان باید روزه بگیرد، در زمستان شبها باید نماز بخواند، از مال خودش باید بگذرد، انفاق کند، مجاهده باید بکند، صله رحم بکند به اینها همه باید خودش را مبتلا بکند، گرچه او به هر یک از اینها دست میگذاریم، واقعاً روزه موصل انسان است؟ خدا محتاج روزه ماست؟! خدا محتاج به نماز ماست؟! کدام نماز، نماز دست و پا شکسته؟ نمازی که بعد معلوم میشود که اصلاً بی وضو بوده، نمازی که مثل نماز بی بی تمیز خالدار بود.
داستان نماز بی بی تمیز خالدار
نماز بی بی تمیز خالدار میدانید کدام نماز است؟! عرض میشود که مرحوم شیخ بهائی رحمة الله علیه، این در کتاب ظاهراً نان و پنیرش نقل میکند شیخ بهائی مردی بوده دیندار، چند تا کتابی دارد، خیلی هم کتابهایش فارسی است و به اشعار روان… بگیرید و بخوانید، کتابی دارد به نام نان و حلوا و نان و پنیر و شیر و شکر و اینها، در یکی از این کتابها قضیه بی بی تمیز خالدار را بیان میکند، میگوید:
بی بی تمیز خالدار یک زنی بود که زن مشهدی عالم بود، تمیز، خدمت این را میکرد. و این هر کسی که به خدمتش میرسید و میرفت این بر میخاست بدون اینکه وضو بگیرد، دو رکعت نماز میخواند تا شب، بعد گفتند که آخر بابا جان وضو چه؟؟!، گفت من وضو صبح گرفتم، گفتند به به! عجب وضوی قویی؟! زده زیر وضوی همه، چون وضوی همه به یک خوابیدنی یا ادراری، باطل میشود امّا وضوی این، با این همه تردّد، هیچ تکان نمیخورد، این خیلی وضوی محکمی است، خیلی وضوی عجیبی است.
خوب ما هم نماز میخوانیم و وضو میگیریم و فلان و فلان و فلان بعد مردمان میگویند که این نمازت بی وضو بوده ثابت هم میکنند که وضو یعنی طهارت، یک مشت آب زدید به صورت و دستها، این طهارت است؟
طهارت ظاهر عنوان برای طهارت باطن است
این طهارت عنوان برای طهارت باطن است، این که هی به ما گفتهاند نماز بخوانید و بغض و حسد را از دلتان بیاورید بیرون و با برادران دینیتان فخر نفروشید و چه باشید و چه باشید برای طهارت باطن است، نماز هنگامی درست است و به آسمان میرود و ملائکه آن را عبور میدهند که این شرایط در آن باشد. پس اصلاً نمازتان بی وضو بوده و شما خیال کردید با وضو هستید؟! نه این وضو عنوان برای اوست، و درست هم میگویند، نماز، معراج است، معراج مؤمن است و کسی که میخواهد معراج کند به سوی خدا، بایستی که پاک باشد، طهارت داشته باشد، شستشوئی کن و آنگه به خرابات درآ، و بی طهارت که نمیشود رفت، الصَّلَوةُ مِعرَاجُ المُؤمِن.
این روایت نیست و مرحوم کافی که در حاشیه ظاهراً بحث صحیح و عدم، صحیح و اعمّ به عنوان روایت این را بیان میکند ظاهراً اشتباه کرده، امّا در فرمایشات حضرت سجّاد علیه السّلام در همین رساله حقوق خواندیم که:
الصّلَوةُ وَفَادَةٌ إلَی اللَه و در بعضی از نسخ دارد مِرقَاة إلی اللَه.[4]
مرقاة به معنی معراج است، یعنی نردبانی که انسان درجه به درجه بالا میرود و به خدا میرسد، نماز یک همچنین چیزی است، آن وقت وضویش هم باید مثل آن باشد دیگر، و لذا گفتهاند این وضو را شما بگیر نه اینکه نگیر، امّا با این وضو یک درجه هم از آن باطل پرهیز کن، هی درجه به درجه به درجه، این تحبّب میرساند، انسان را به محبّت.
وَ یا قُرَّةَ عینِ مَن لَاذَ بک، ای موجب راحتی و خوشی و سبکی و سردی چشم کسی که به تو پناه بیاورد قُرَّةَ عینِ، را ما در لسان فارسی معنا میکنیم: روشنی چشم، امّا معنایش روشنی چشم نیست، معنایش خُنکی چشم است، دیدید افرادی که ناراحتند و خستهاند و عصبانیند و گرفتارند، چشم آنها داغ است، باد کرده و داغ است، افرادی که نه، حال سکونت و آرامش برای آنها هست و خیالی ندارند و در خوشی و مسرّت هستند چشمهای آنها یک طراوت و خنکی دارد آن را میگویند قُرَّةَ عینِ، که ما به معنی کنائی و به معنی لازمهاش در لغت فارسی به معنی روشنی چشم معنا میکنیم ای خدائی که تو روشنی چشم افرادی هستی که به تو پناه میآورند
وَ انقَطَعَ اِلَیک، به تو منقطع میشوند، از همه ببرّند و به تو بپیوندند
أنتَ المُحسِنُ وَ نَحنُ المُسِیئُونَ، «تو نیکو کننده هستی، تو نیکو کاری، تو احسان کننده هستی و ما گناهکاران»
فَتَجَاوَز یا رَبِّ عَن قَبِیحِ مَا عِندَنَا بِجَمِیلِ مَا عِندَک، ای پروردگار من از تمام آن قبائحی که در نزد ما است بگذر به چه بگذر؟ به آن خوبیها و جمالی که مال تو است، آخر خوبیها و جمالی که مال تو است لایتناهاست، لایتناهی یعنی طرف پیدا نکند، بیاید این قبحها را بگیرد و بشوید و از بین ببرد
خداوندا! کدام گناه است که کرم تو نتواند آن را در بر بگیرد؟!
وَ أیّ جَهلٍ یا رَبِّ لَا یسَعُهُ جُودُک أو أیّ زَمَانٍ أطوَلُ مِن أنَاتِک، خداوندا! ای پروردگار من! کدام جهلی، کار زشتی از ما سر میزند که جود و کرم تو نمیتواند از بین ببرد آنها را، آن را به ما نشان بده، درست است ما گناهکاریم ولی کرم و جود تو سعه دارد، گشایش دارد، میگیرد این گناهان ما را، بله؟ اگر جود و کرم تو، سعه نداشت، محدود بود، مثلاً جود و کرم تو اختصاص به مردمانِ متّقی و مؤمن و طیبین و مخلَصین داشت و اصلاً شامل افراد غیر نمیشد، اینجا دیگر انسان باید ناامید باشد، چون این جود و کرم اختصاص به این دارد، انسان باید برود دنبال کار خودش دیگر، یا جود و کرم تو از مخلَصین و از مخلِصین و از طیّبین و اینها میگذشت، و شامل حال افرادی که حسناتشان بر سیئاتشان غلبه دارد، میشد، خوب، میگفتیم ما سیئاتمان بر حسناتمان غلبه دارد، دیگر، آن جود و کرم سعه ندارد که ما را بگیرد، باید انسان برود دنبال کار خودش، امّا میفرماید: هرچه ما گناهکار باشیم هر گناهی که متصوَّر باشد و از ما سر زده باشد، جود و کرم تو نسبت به آن سعه دارد، یعنی میآید، میگیرد، پس اصلاً ما متحیریم، کدام جهل و نادانی از ما سر میزند ای پروردگار من، که جود تو او را نمیتواند بگیرد و آن گناه را نمیتواند از بین ببرد؟ و کدام زمانی طولانیتر از حلم و صبر تو است؟ صبر تو اینقدر طولانی است، اینقدر طولانی است، کدام زمانی میتواند به آن برسد؟ زمانها،طلوع، غروب، میآیند و از بین میروند و فانی میشوند باز هم آن مقام صبر تو بر جای خودش استوار است اینقدر عجیب و اینقدر سعه دارد.
وَ مَا قَدرُ أعمَالنَا فِی جَنبِ نِعَمِک، اصلاً ما چه هستیم؟ اعمالی که انجام میدهیم در کنار نعمتهائی که به ما دادی، در قیاس با نعمتهائی که به ما دادی، اصلاً چی هست؟ یک وقت نعمتهائی که خدا به انسان داده، میگوید، هزار تا، اعمال ما یکی، خوب یکی در مقابل هزار تا، خدا را شکر که ما از هزار تا نعمت توانستیم یک عملی انجام بدهیم که یک هزارم نعمتهای او را شکرکرده باشیم، امّا اینطور نیست، نِعَم او هزاران هزار هزار است و اعمال ما نسبت به او یک هزارمِ هزارمِ هزار هم پائینتر، از آن طرف رو به زیادی میرود، از این طرف رو به نقصان، اعمال او کشیده، نعمتهای او کشیده، سر به بینهایت گذاشته، از بزرگی، اعمال ما از نقطه نظر بیمقداری، سر به بینهایت، در جهت منفی، است، این که قیاس نیست
وَ کیفَ نَستَکثِرُ أعمَالًا نُقَابِلُ بِهَا کرَمَک، چگونه ما بزرگ بشماریم اعمالی را که با آن اعمال بخواهیم مقابله بدهیم کرم تو را؟ میگوئیم این عمل در مقابل آن کرم، کدام عملی میتواند مقابله کند با کرم تو؟!
بَل کیفَ یضِیقُ عَلَی المُذنِبِینَ مَا وَسِعَهُم مِن رَحمَتِک، بلکه بر گناهکاران، آن کرمی که از ناحیه تو شامل میشود و میرسد دیگر کدام نقطه ضیق و تنگی برای ما باقی میگذارد؟! یعنی آن رحمت واسعهای که برسد برای گناهکاران، دیگر تنگی و ضیقی باقی نمیگذارد، این شخص گناهکار که در این مضیقه خودش مبتلاست، در صورتی است که رحمت و کرم تو به اینجا نرسد، امّا اگر آمد و رسید و گرفت گناه این شخص مذنب را، او را از ضیق و تنگی بیرون میآورد، گناه او را تبدیل به حسنه میکند، از این عجیبتر میخواهید شما؟
( فاولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات و کان الله غفورا رحیما ﴾[5]
با یک توفیق الهی ماهیت انسان عوض میشود
با یک عمل با یک توفیق، با یک پرش، تمام گناهانی که انسان انجام داده تبدیل به حسنه میشود، این مال چیست؟ مال سعه جود است دیگر، سعه جود میآید در اینجا تغییر ماهیت میدهد، ماهیتش مشرک بود به یک لحظه میشود مؤمن، کافر بود، میشود مصلح، مشرک بود میشود، موحّد، حالا شد موحّد تغییر ماهیت داده، حیوان بود حالا شده انسان، جنّ بود حالا شده ملائکه، او یک منزلی دارد، این یک منزلی دارد، منزل گناه ضیق است و تنگی، منزل ایمان سعه است و رحمت، به لطف خدا تغییر ماهیت پیدا شد از آن منزل حرکت کرد، از آن منزل ضیق و تنگ، وارد شد در سعه رحمت پروردگار،
بَل کیفَ یضِیقُ عَلَی المُذنِبِینَ مَا وَسِعَهُم مِن رَحمَتِک، یا وَاسِعَ المَغفِرَةِ یا بَاسِطَ الیدَینِ بِالرَّحمَة.
ای کسی که مغفرتت خیلی واسع است ای کسی که دو دستهایت به رحمت گشاده است، یهود میگویند: ﴿ید الله مغلولة﴾[6] دستهای خدا بسته است﴿ Ïوقالت الیهود ید الله مغلولة ﴾[7] همه کار نمیتواند بکند، رفع گرفتاریها نمیتواند بکند، چکار نمیتواند بکند، چکار نمیتواند بکند، ما را عذاب نمیتواند بکند، عذابی هم که روز قیامت میکند یک زمان محدودی است، به مدّت همان چهل روزی که پدران ما از حضرت موسی اعراض کردند و به همان ایامی که رفت برای مناجات، و گوساله پرست شدند و تمرّد هارون کردند، ایام معدودی است خدا ما را عذاب میکند، و بعد متنعّم هستیم در بهشت الی الابد همه ما، و نمیتواند خدا غیر از این کار بکند.
خداوند هم میدهد و هم میگیرد تا انسان نعمت را از خود نبیند
امّا اینطور نیست، یا بَاسِطَ الیدَینِ بالرَّحمَةِ،[8] دو تا دست خدا باز است، هم دست جمال، هم دست جلال، و به رحمت باز است نه به نقمت، خدا با آن دستی که به انسان رحمت میدهد، انسان را سیراب میکند، ملتذّ میکند، با دست جلال دیگر هم که از انسان چیزی را میگیرد برای تربیت و ادب انسان، آن دست هم دست رحمت است، پس دادن و گرفتن، قبض و بسطش بر اساس رحمت است، و هر دو برای کمال انسان است، عیناً مانند کسی که در مکتب میرود، هم معلّم به او شیرینی میدهد و کف دستی هم بهش میزند، هم آن اوّلی برایش خوب است هم دویّمی، اگر کف دستی نخورد این بچّه تربیت نمیشود، خطّش خوب نمیشود، حسابش خوب نمیشود، قرآنش خوب نمیشود، اگر معلّم، معلّم قویی نباشد همهاش به این بچّه شکلات میدهد و میترسد او را بزند، این بچّه بیسواد بار میآید. و آن آب نباتها این بچّه را اذیت میکند، روحش را هم اذّیت میکند، امّا آن معلّمی که واقعاً معلّم است به بچّه میگوید درس را باید حفظ کنی، حفظ کرد بارک اللـه! آفرین! دفعه دویّم آفرین! اگر مخالفت کرد، بدون اینکه سیلی تو صورتش بزندها؟! یا اینکه بلندش کند بزند زمین سرش را بشکند، گوشش را بگیرد آهسته و همینطور بمالد هیچ طوری هم نمیشود یا کف دستی به او بزند به مقداری که بچّه که میآید سر کلاس درس، همیشه بفهمد که در درس یک مسئولیتی است، خدای علی اعلی هم به انسان میدهد و میگیرد با جمالش و با جذباتی که از ناحیه او برای ربودن دلها افاضه میشود، دائماً به انسان افاضه نعمت میکند، میدهد تمام نعمتها را و میگیرد، اگر به انسان بدهد و نگیرد، که انسان بیخودی غافل میشود و تمام این نعمتها را نسبت به خود میدهد و انکار میکند که مال خدا نیست، امّا میدهد و میگیرد، قبض و بسط میکند، دائماً این عالم در قبض و بسط است، ما شبانه روز در هر ساعت در هر لحظه در قبض و بسطیم، یعنی میدهد و میگیرد، میدهد و میگیرد، اصلاً دائماً این چرخ دارد کار میکند، این دو دست رحمت پروردگار باسط است، هر دو دستهایش باز است، نه دست جمالش بسته است و نه دست جلالش، ترسو هم نیست که اینجا بترسد، پسِ گردنی نزند، در آنجا بخل کند و بترسد و این کار را نکند، اصلاً عالم روی جمال و جلال پروردگار دارد میگردد، پس ای کسی که دو دست خود را به رحمت گشادهای.
فَوَ عِزَّتِک یا سَیدِی لَو نَهَرتَنِی مَا برِحتُ مِن بَابِک وَ لَا کفَفتُ عَن تَمَلُّقِک لِمَا انتَهَی إلَیّ مِنَ المَعرِفَةِ بِجُودِک وَ کرَمِک، ای پروردگار من، ای سید من، ای آقای من، تو اگر مرا دور کنی، دور باش بزنی، دور کنی مرا، من دست از این خانهات بر نمیدارم، من نمیروم، و دست از تملّق خودم بر نمیدارم، تَمَلُّق و مَلَق و تَمَلَّقَهُ و مَلَقَهُ، به معنی اظهار دوستی و محبّت و ادب کردن ولو اینکه مطابق با واقع هم نباشد، گربه دیدید سر سفره مینشیند؟! خیلی مؤدّب، سرش را هم میاندازد پائین، هیچ هم نمیگوید، یک میو کوچولو میکند که متوجّه باش، این ادبی که به خرج میدهد واقعیت ندارد، میترسد از شما، بلند شو برو تو حیاط و برگرد، میبینی گوشت را برداشته دارد فرار میکند، پس ادبش ادب واقعی نیست، این تملّق است یعنی تودّد و تأدّب تصنّعی، در مقابل به چشمش اگر نگاه کنی میفهمی که این آثار درش است، و در عینی که شما را دارد نگاه میکند و چشمش هم انداخته پائین،کاملاً، صد در صد، مراقب و مواظب تمام جهات است و خودش را میزند به اینکه من همه جا را نگاه نمیکنم، خدایا من دست از تملّق بر نمیدارم، تودّد میکنم، میگویم.... برو قابل نیستی، برو گناهکاری، برو ما افرادی داشتیم از بندگان، که دارای چنین و چنان بودند، برو شیطان تو را گرفته، برو معصیت سر و پای تو را گرفته، من دست بر نمیدارم و نمیروم، چون تمام این حرفها جواب دارد، برو، کجا بروم؟!، به ما یک جا نشان بده که بروم، من میروم، تو گناهکاری! قبول، پس رحمت تو فقط مال ثوابکاران است دیگر، سر و پای تو را گناه گرفته، قبول، حالا کسانی که سر و پای آنها را گناه بگیرد حالا باید چه کار بکنند؟ ما بندگان عالی داریم، ما که از آنها نیستیم، حالا ما چکار کنیم، ما مسکینیم بالأخره غیر از این در، دری نیست و در هم درِ محبّت است.
چرا یأس از خداوند گناه بسیار عظیمی است؟
فقط یک چیز انسان را از پای در میآورد و آن یأس است، که مال شیطان است، اگر یأس پیدا میشود، دیگر کار تمام شده است دیگر ما برویم و بخوابیم دیگر فایده ندارد، یأس در مقابل پروردگار حقیقی و واقعی، یک خدای دروغی و باطل برای انسان ایجاد میکند و انسان را به آن خدای باطل و موهومی گرایش میدهد، این یأس، و این مال شیطان است، و رأس تمام گناهان است، چون یأس اگر در انسان پیدا شد، اصلاً انسانیت انسان را ساقط میکند، آدم را آب میکند و از بین میبرد، آن حقیقت و جوهره و روح را از انسان میگیرد، پس اگر یأس در انسان پیدا شد، دیگر گناهی است که از همه گناهان بالاتر است، اگر یأس پیدا نشد، امید بود، گناه هم بود، بود، گناه لازمه وجود است، ما بشریم، نباید گناه کنیم، حالا گناه شد، خدایا بیامرز، دیگر انسان نباید زیاد اتّکال کند، بر اینکه من گناه کردم و گناه من دیگر قابل مغفرت نیست، چرا قابل مغفرت نیست؟! بله اگر خدای ما غیر از این خدا بود و رحمتش سعه نداشت، درست، ولی خدای ما چنین خدائی است که رحمتش واسع است، هر چه گناه هم بالاترکنیم، از آن هم بالاتر فرض نشود، رحمت خدا از او واسعتر است و میگیرد گناه را پس:
وَ لَا کفَفتُ عَن تَمَلُّقِک، هر چه مرا برانی من دست از این خانه بر نمیدارم و درِ خانه دیگر را نمیشناسم، و دست از تملّق بر نمیدارم.
چرا؟ چون معرفت پیدا کرده دل من، و منتهی شده به چه؟ به جود تو، فهمیدم که تو اهل جود هستی، فهمیدم، چون فهمیدم، این صاحبخانه را شناختم، دیگر دست بر نمیدارم.
بِجُودِک وَ کرَمِک، وَ أنتَ الفَاعِلُ لِمَا تَشَآءُ تُعَذِّبُ مَن تَشَآءُ بِمَا تَشَآءُ کیفَ تَشَآءُ وَ تَرحَمُ مَن تَشَآءُ بِمَا تَشَآءُ کیفَ تَشَآءُ، خدایا تو فاعلی هر کاری که میخواهی میکنی، میکنی أنتَ الفَاعِلُ لِمَا تَشَآءُ، مشیت مال توست، تُعَذِّبُ مَن تَشَآءُ بِمَا تَشَآءُ، عذاب میکنی هر کس را که بخواهی، به هر مقداری که به هر کسی بخواهی، و به هر طور و به هر کیفیتی که اراده کنی تَرحَمُ مَن تَشَآءُ بِمَا تَشَآءُ کیفَ تَشَآءُ، رحمتت را شامل حال کسی میکنی که میخواهی، به هر کیفیتی که بخواهی و هر مقداری که بخواهی، بابا، خدایا، تَرحَمُ مَن تَشَآءُ بِمَا تَشَآءُ کیفَ تَشَآءُ، بابا مشیت مال توست، پس بر ما اینطور بخواه، ما بندگان ضعیف هستیم و از تو تقاضا میکنیم و خودت گفتی که این مجاز قنطره حقیقت است، خوب ما که به مجاز قائل شدیم، پس ما را از افرادی قرار نده که، تُعَذِّبُ مَن تَشَآءُ، باشد از افرادی قرار بده که تَرحَمُ مَن تَشَآءُ، باشد، مورد رحمتت قرار بده، میداینم ما همه کارها دست توست، و همه گرفتاریها به دست تو حلّ میشود، و همه رحمتها از جانب توست، فقط تو بهانه میخواهی، خوب ما که خودمان را در تحت بهانه آوردیم، رحمتت را شامل حال ما بکن.
لَا تُسئَلُ عَن فِعلِک وَ لَا تُنَازَعُ فِی مُلکک وَ لَا تُشَارَک فِی أمرِک وَ لَا تُضَادُّ فِی حُکمِک.
که ان شاء الله این فقرات بماند برای فردا شب اگر خداوند توفیق بدهد و باقی باشیم.
ان شاء الله خداوند علیّ اعلی ما را در تحت رحمت خود بیاورد به آن مقداری که میخواهد و به آن کیفیتی که اراده میکند مجازهای ما را قنطره و پُل برای رسیدن به حقیقت قرار بدهد و بالأخره نتیجه از این گفتگوها را حصول به مقام عزّ خود و به مقام عظمت خود قرار بدهد و ما را به اعمال خودمان نگیرد بلکه سعه جود و رحمت و کرم او که بر گناهکاران شامل شده بر ما هم شامل بشود.
ما را از مضیق جهات و تعینات به مقام عزّ و سعه و بسط و به مقام لایتناهای اسماء و صفات خود و فانی در ذات مقدّس خود قرار بدهد.
و در تمام مواقع، حال ما را به نفس خود وانگذارد.
بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِین وَ صَلَّی اللهُ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیبِین.
.[1] من لا يحضره الفقيه، ج1، ص 504.
[3] حافظ، طبع پژمان، ص 15
[4] الأمالی ( للصدوق) ص 369
[5]. سوره الفرقان (25) آیه70.
[6]. سوره المائدة (5) قسمتی از آیه 64.
[7]. سوره المائدة (5) آیه 64.
|