_______________________________________________________________
دعا و شرایط استجابت آن بهمراه مراسم احیاء
منبر شب 19 ماه رمضان سال 1397 هجرى قمرى در مسجد قائم
سخنران : حضرت علامه آیت الله حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی
_______________________________________________________________
أَعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرًّجِيم
بسم الله الرحمن الرحيم
وَ صَلَّى اللَهُ عَلَى أَشْرَفِ السُّفَرَاءِ الْمُكَرَّمِين خَاتَمِ الْأَنْبِيَاءِ وَالْمُرْسَلِين حَبِيبِ إِلَهِ الْعَالَمِينَ
أَبِى الْقَاسِم مُحَمَّد وَ عَلَى ءَالِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ
وَ لَعْنَة اللَهِ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِينَ مِنَ الآنِ إِلَى قِيَامِ يَوْمِ الدِّيِن
قَالَ اللَهُ الْحَكِيمُ فِى كِتَابِهِ الْكَرِيم:
وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادى عَنِّى فَإِنِّى قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَة الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجيبُوا لى وَ لْيُؤْمِنُوا بى لَعَلَّهُمْ يَرْشُدُون (سوره البقرة آيه 186)
صلواتى ختم كنيد!
از چيزهائى كه هيچ داراى شك و ترديد نيست، دعاست؛ دعا عبادت است، و روح دين عبادت است، و روح عبادت دعاست؛ دعا اتّصال قلب شخص دعا كننده است به مبدأ أعلى و تقاضا كردن از او براى منويّات و حاجات خود.
در اين آيه مىفرمايد: «زمانى كه بندگان من از من سؤالى كنند، چيزى درخواست كنند، من به آنها نزديكم و خواست و تقاضاى دعا كننده را بر مىآورم؛ پس بنابر اين به من متوجّه بشوند، از من چيز بخواهند، من به آنها مىدهم؛ ايمانشان به من زياد باشد، اين راه رشد و راه سعادت است.»
در أخبار ائمّه عليهم السّلام مطالب بسيارى راجع به دعا داريم، و تمام اين مطالب بر يك محور دور مىزند و آن محور خلوص است؛ يعنى شخص دعا كننده كارى كند كه در حال دعا كردن قلبش پاك باشد و از صميم قلب دعا كند، غِلّ و غشّى در قلبش نباشد، اين دعا مستجاب مىشود.
مجموع شرائطى كه براى استجابت دعا در روايات ذكر شده يكوقتى من استقصاء كرده بودم به بيست و چهار شرط رسيده بود، اجمالًا:
يكى از آن شرائط اين است كه انسان با وضو باشد.
يكى از آن شرائط اين است كه انسان رو به قبله بنشيند.
يكى از آن شرائط اين است كه انسان روزه بگيرد و بعد دو ركعت نماز بخواند بعد دعا كند، يا سه روز روزه بگيرد و بعد دو ركعت نماز بخواند و بعد دعا كند.
يكى از شرائط اين است كه در اوّل دعا و آخر دعا صلوات بر محمّد و آل محمّد بفرستد؛ زيرا صلوات دعاست و خداوند علىّ أعلى اين دعا را مسلّم مستجاب مىكند؛ چون درخواست درود و تحيّت است به بهترين افراد عالم، و خداوند خجالت مىكشد كه اوّلِ دعا و آخرِ دعا كه صلوات است آنها را مستجاب بكند ولى بين اين دعا را مستجاب نكند و او را رها كند.
يكى از شرائط دعا اين است كه انسان در اوقات خوش دعا كند؛ مثل شب جمعه، روز جمعه، ايّام متبرّكه، ليالى متبرّكه، اثرش بيشتر است.
يكى از شرائط در مكانهاى مبارك و مقدّس مثل: مكّه، مدينه، مسجد كوفه، حرمهاى ائمّه عليهم السّلام، مساجد، اينها مكانهاى مقدّس است و دعا در آنجاها مستجابتر است.
و يكى از شرائط دعا اين است كه انسان در بين جماعت دعا كند؛ يك نفر دعا كند و همه آمين بگويند، خدا چنين دعا را خيلى دوست دارد كه مؤمنين پهلوى همديگر جمع بشوند و با همديگر يكدل يك مطلبى را از پروردگار تقاضا كنند و بخواهند؛ اين دعا به اجابت خيلى نزديكتر است.
يكى از شرائط دعا اين است كه انسان درحال دعا گريه كند؛ خدا گريه بنده خود را دوست دارد و حتّى در روايات داريم كه اگر گريه نمىتوانيد بكنيد حال حزن و تباكى به خود بگيريد؛ چون خدا مىفرمايد: أَنَا عِنْدَ الْمُنْكَسِرَة قُلُوبُهُمْ «جاى من آن دل شكسته است.» دلى كه داراى استكبار و منيّت باشد جاى خدا نيست؛ چون جاى خدا نيست از آن دل دعاى مستجاب توقّع نبايد داشت.
يكى ديگر از شرائط دعا، بلند دعا كردن است در آنجائى كه جمعيّتى است و آمين مىگويند، و آهسته دعا كردن است در آنجائى كه كسى نيست؛ و لذا دعا هم به عنوان مناجات و هم به عنوان ندا است، إِذْ نادى رَبَّه [1]؛ يا به عنوان مناجات كه آهسته صحبت كردن باشد و تقاضا كردن باشد، در روايات آمده.
يكى از شرائط دعا اين است كه انسان قلب خود را از كينه برادران مسلمان پاك كند، اگر غِلّ و غِشّى نسبت به كسى دارد او را پاك كند؛ و در حالى كه دعا مىخواهد بكند كدورتى از برادران مؤمن، از اقوام و دوستان در دل او نباشد، امر را به خدا واگذار كند.
و ديگر از شرائط دعا اين است كه اگر كسى از انسان طلبى دارد، برگردن انسان دِيْنى است، انسان بدهد و حقوق مردم را أدا كند بعد دعا كند؛ و اگر نمىتواند، لا اقلّ استرضاء كند از طرف و مهلت بگيرد تا زمانى كه مىتواند بدهد؛ و اگر دسترسى به استرضاء ندارد تصميم بگيرد بر اينكه در اوّل وهله امكان حقّ ديگرى را بدهد.
و يكى از شرائط دعا توسّل پيدا كردن به قلوب طاهره است؛ يعنى به دلهاى پاك، مثل پيغمبر، مثل امام، اولياء خدا، و لذا سرِ قبور علماء دعا مستجاب است.
در روايت داريم در حرمهاى مطهرّه دعا مستجاب است؛ چون درآنجا انسان توجّه پيدا مىكند به قلب امام و قلب امام خيلى وسيع است تُؤْتى أُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبِّها (سوره ابراهيم صدر آيه 25 ) آن كلمه طيّبه است كه تمام شاخههايش آسمان را گرفته، و آسمان رحمت از هر نقطه به آن دل متّصل است؛ و انسان وقتى كه از پروردگار تقاضا كرد مطلبى را، و امام را شفيع قرار داد خداوند علىّ أعلى به انسان مىدهد.
امروز نمازى را كه ذكر كرديم براى نماز حاجت، كه عبدالرّحيم قصير خدمت حضرت صادق عليه السّلام عرض كرد: من دعائى اختراع كردم. حضرت فرمودند: دَعْنِى مِن إختِرَاعِك «اختراعت را بگذار، من را با اختراع چكار!» وقتى مىخواهى دعا كنى متوسّل شو به پيغمبر رحمت، دو ركعت نماز بخوان با همان كيفيّتى كه ذكر شد، بعد بگو:
اللهُمَّ إِنِّى أَسْئَلُكَ بِنَبِيِّكَ نَبِىِّ الرَّحْمَة يَا مُحَمَّد يَا نَبِىَّ اللَه إِنِّى أَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ إِلَى اللَه!
اين جمله خيلى معنا دارد! يعنى بگو پروردگارا من از تو تقاضا مىكنم به بركت پيغمبرت، به شفاعت پيغمبرت، به توسّل پيغمبرت، اى پيغمبر! اى نبىّ خدا! اى رسول خدا! من از تو سؤال مىكنم، وليكن تو را واسطه براى سؤال ازخدا قرار مىدهم، كه خلاصه مسئول خداست وليكن از راه نفس پيغمبر انسان خدا را مىخواند، و اين خيلى مهمّ است! خيلى خيلى مهمّ است! بيشتر از دعاهائى كه مستجاب مىشود بر اين اساس است كه انسان يك ولىّ خدا را كه قلبش پاك است بين خود و بين خدا شفيع قرار مىدهد و خداوند علىّ أعلى از آن ناحيه نظر تلطّف مىكند.
سيّد بن طاووس روايت مىكند يك زيارتى را كه انسان در حرمهاى مطهّره مىخواند، و بعد از آن حرم در بالاسر قرار مىگيرد، جملاتى را مىگويد كه مفادش اين است: خدايا اگر من بهتر و پاكتر از اين امام سراغ داشتم او را شفيع قرار مىدادم به سوى تو، و حالا اين امام را شفيع قرار دادهام زيرا كه از اين دلى پاكتر، و بندهاى مقرّبتر سراغ ندارم، بعد سرش را مىگذارد به ضريح و مىگويد: پروردگارا! من از راه دور آمدهام براى عرض حاجت به سوى تو، و اين امام را بين خود و بين تو واسطه قرار دادم، إِذِ القُلُوبُ إِلَيْكَ بِالْجَمِيلِ تُشِير؛ و دعا مستجاب مىشود.
اينها از شرائط دعاست.
حالا بسيارى از اين شرائطى كه گفتيم در ما امشب جمع است؛ اوّلًا همه وضو داريم و ثانياً روزه گرفتيم ديگر، اين روزهاى ماه رمضان كه روزه گرفتيم ما براى خدا روزه گرفتيم، براى غير خدا روزه نگرفتيم؛ عوض دو ركعت نماز هم بيشتر خوانديم؛ زمان خيلى خوب زمانى است، شب قدر است، از شبهاى بسيار ممتاز است در بين تمام سال؛ مكان مكان شريف است، مسجد خانه خداست، خدا هم ما را دعوت كرده به اين خانه خود و ما هم ملتمسيم، و بر عهده اوست كه دعاى ميهمانان خود را اجابت كند و تقاضاى آنها را بدهد؛ و ديگر اينكه همه با همديگر اجتماع كردهايم در اين درخواست و دعا؛ پس بنابراين دلها به يكديگر پيوند مىخورد و براى جلب رحمتِ پروردگار خيلى مؤثّر است.
از تمام اينها گذشته اگر كسى دِيْنى بر گردن انسان دارد، حقّى دارد، انسان الآن تصميم بگيرد كه آن حقّ را ادا كند؛ و اگر كينهاى از برادران مؤمن در دل انسان است انسان به خدا واگذار كند، خدا خيلى بهتر مىتواند از عهده بربيايد؛ ما اينقدر نه عمر، نه حال، نه مجال داريم بر اينكه دل خود را از كينههاى برادران مسلمان پر كنيم؛ چون آن كينه ما را سنگين مىكند، خسته مىكند، از كار مىاندازد، به خدا واگذار مىكنيم و خدا خودش مىداند، چرا ما خودمان را سنگين كنيم؟! و خدا بهترين منتقم است؛ پس تمام اين دلها را الآن از هر كينهاى هست پاك كنيم تا دعائى كه مىخواهيم بكنيم مستجاب بشود.
از طرف ديگر شفيع قرار مىدهيم اميرالمؤمنين را، آن قلب است ديگر؛ اميرالمؤمنين خيلى نفسش واسع است، ولىّ خداست و وصىّ پيغمبر آخر زمان است، نفسش خيلى وسيع است، ولايتش خيلى قوىّ است؛ و اين منصبى كه به اميرالمؤمنين داده شده منصب تشريفاتى نيست، يك خاصّهاى پروردگار درآن وجود مقدّس قرار داده كه آن خاصّه تحمّلِ اين علوم كثير و اين قدرتهاى كثير را مىكند.
و تمام ابتلائاتى كه به هر پيغمبرى داده شده به اميرالمؤمنين داده شده، چون تمام ابتلائات پيغمبران به پيغمبر آخر زمان داده شد، و ابتلائات پيغمبر به اميرالمؤمنين. از طرفى تمام معجزاتى كه به دست انبياء صورت گرفته، به دست پيغمبر صورت گرفته و بعد به دست اميرالمؤمنين؛ به موازات ابتلائات، معجزات و كرامات است؛ و اين ناشى از آن خاصيّت و آن خصوصيّتى است در آن نفس مقدّس، كه ارتباط با پروردگار و در اثر تقرّب و فناء در ذات او، ولايتش تا اين حدّ گسترش پيدا كرده، روحش به تمام موجوداتِ عوالم استيلاء دارد از نقطه نظر ولايت تكوينى و تشريعى. عرض شد بزرگان از اهل تسنّن نوشتهاند:- در كتاب «اسْدُ الغابة» ابناثير مىنويسد در احوالات اميرالمؤمنين- ازجمله إخبارى كه آن حضرت راجع به غيب مىدادند، إخبار دادند راجع به شهادت خود در چندين مورد كه جاى اشكال نيست، و بعد مىگويد: از عجائبى كه از اميرالمؤمنين عليه السّلام سر زد اين است كه بعد از شهادت آن حضرت هر سنگى را كه در بيت المَقْدَس از زمين برداشتند در زير آن خون تازه بود؛ (بيت المَقْدَس يك مكان خيلى خيلى شريف است ديگر! بعد از مكّه مكرّمه شريفترين مكان بيت المقدس است، مكّه است و حرم مطهّر حضرت رسول است و بيت المَقْدَس است) و هر سنگى را كه برمىداشتند خون تازه بود! اين روايت را تنها شيعهها نمىگويندها! سنّيها هم نقل مىكنند، ابن أبى الحديد در شرح «نهج البلاغة» داستانهائى دارد، چرا؟ براى اينكه روح استيلاء پيدا كرده بر تمام أرواح، حتّى أرواح جمادات؛ حالا اگر انسان به اين روح متّصل بشود، اين روح براى انسان كار نمىتواند بكند؟! او را پيش خدا شفيع قرار بدهد!
ميثم تمّار مىگويد: يك شب با اميرالمؤمنين عليهالسّلام از كوفه خارج شديم، آن حضرت آمدند در مسجد جُعفى چهار ركعت نماز خواندند و بعد دست به دعا برداشتند:
إِلَهِى كَيْفَ أَدْعُوكَ وَ قَدْ عَصَيْتُكَ وَ كَيْفَ لَا أَدْعُوكَ وَ قَدْ عَرَفْتُك حُبُّكَ فِى قَلْبِى وَ إِن كُنتُ عَاصِيًا تا آخر دعا، بعد حضرت از مسجد آمدند بيرون، من هم به دنبال آن حضرت بودم، آمدند در ميان بيابان تاريك و نخلستانهاى كوفه، و من هم با آن حضرت مىآمدم، حضرت گفتند: اى ميثم ديگر بايست! يك خطّى جلوى من كشيدند و گفتند از اينجا ديگر تجاوز نكن! مأذون نيستى؛ من همانجا ايستادم و حضرت رفتند جلو، رفتند رفتند رفتند تا به اندازهاى كه ديگر به چشم ديده نمىشدند و حسّى و اثرى از آن حضرت نبود، مدّتها گذشت و هيچ خبرى نبود؛ من خيلى وحشت كردم گفتم: مولاى من اميرالمؤمنين رفت در ميان اين بيابان، در اين شهرى كه پر است از دشمن، خوارج تشنه خون آن حضرت هستند، الآن در ميان اين بيابان و نخلستان آن حضرت را بگيرند و شهيد كنند كى خبر پيدا مىكند؟ من چرا اينجا ايستادهام؟ بالاخره هِى با خود تردّد كردم، بروم؟ نروم؟ بروم مولا اجازه نداده! نروم چگونه طاقت مىآورم؟
بالاخره رفتم، رفتم رفتم مكان بسيار طولانى را طىّ كردم، ديدم كه آن حضرت سر در چاهى كرده و مشغول صحبت كردناند؛ تا آن حضرت احساس كرد كه صداى پائى است فرمود كيستى؟
عرض كردم من ميثم هستم، فرمود چرا آمدى، مگر من نگفتم نيا؟ گفتم: اى مولاى من! من طاقت نياوردم، نخواستم مخالفت كنم، طاقت نياوردم، ديدم كه من زنده باشم و شما را تنها بگذارم در ميان اين بيابان خطرناك! طاقت نياوردم.
حضرت فرمودند چيزى از صحبتهاى من شنيدى؟ عرض كردم نه، فقط لحن صحبت به گوش من مىخورد ولى چيزى درك نكردم؛ حضرت فرمودند كه:
وَ فِى الصَّدرِ لُبَاناتٌ إِذَا ضَاقَ لَهَا صَدْرِى
نَكَتُّ الأَرْضِ بِالْكَفِّ وَأَبْدَيْتُ لَهَا سِرِّى
فَمَهْمَا تَنْبُتُ الأَرْضُ فَذَاكَ النَّبْتُ مِنْ بَذْرِى
« در دل من مطالبى است، أسرارى است، به اندازهاى است كه بعضى اوقات مرا خسته مىكند، سنگين مىكند و كسى را پيدا نمىكنم كه با او راز بگويم و آن أسرار را به او بسپارم، وليكن آدم بايد تحمّلِ اين أسرار كند، مىآيم در ميان بيابان با دست خاك را عقب مىزنم و أسرار خودم را در خاك پنهان مىكنم، و روى خاك را مىپوشانم تا بعداً گياهانى كه از اين زمين در مىآيد با أسرار اميرالمؤمنين توأم باشد و عالم كُوْن آن أسرار را از ياد نبرد، و آن زندگى و حيات را نگاه دارد.» اين است معنى ولايت.
پس الان ما سر سفره اميرالمؤمنين نشستيم، اين ايمانى كه داريم، اين قرآنى كه داريم، اين حياتى كه داريم، در اثر همان مجاهدات و در اثر همان ولايت كلّيّه است كه در ارواح ما گرفته و أنفس ما را مستولى شده و برزخ و مثال ما اتّصال پيدا كرده با آن حضرت؛ ما الحمدلله مؤمنيم و مشرّف به دين اسلام هستيم و قرآن را كتاب خود قرار داديم، و اميدواريم كه دعاى ما هم به بركت ولايت آن حضرت مستجاب بشود.
تمام شيعيان نوشتهاند، و از طريق اهل تسنّن من در كتاب خطيب بغداد در «تاريخ بغداد» ديدم كه وقتى كه حضرت حركت مىكردند براى جنگ صفّين، از حِلّه كه خارج شدند از انبار به طرف صفّين مىرفتند، جماعتِ لشگر مبتلاء شد به تشنگى، آب نبود در ميان بيابان؛ آمدند خدمت اميرالمؤمنين عرض كردند كه آب نداريم، همه لشگر تشنه هستند؛ حضرت فرمودند: مقدارى برويم، مقدارى آمدند جلو، زمين را گفتند بكَنيد، زمين را كندند، خاك را كنار ريختند، حضرت فرمود: باز بكَنيد، كندند رسيدند به يك سنگى، آنچه كردند نتوانستند سنگ را بكَنند، سنگ خيلى سنگ قطورى بود! اميرالمؤمنين عليه السّلام آمدند و خود با همان «مِعوَل» و كلنگ زدند به سنگ و سنگ شكافته شد، سنگ قطور! و آب زد از زير سنگ بالا، بطورى شد كه تا روى زمين آمد و تمام لشگر آب برداشتند و مَشكها را پركردند و مواشى و چهارپايان را آب دادند و حركت كردند.
در «تاريخ بغداد» مىنويسد: مردم قبل از اينكه از اين آب بخورند سه دسته شدند؛ يك دسته از دور خيال كردند كه در بيابان آب است، آب نبود سراب بود، رفتند از آنطرف آب بياورند. يك طرف به طرف شطّ رفتند، چندين فرسخ راه طىّ كنند و به شطّ برسند. جماعتى با اميرالمؤمنين بودند كه منجمله راوى اين روايت: ابو سعيد عقيصى است كه مىگويد: من اين معجزه را به دست اميرالمؤمنين ديدم و آب خورديم و برداشتيم و رفتيم. چندين فرسخ كه جلو رفتيم باز آب ناياب شد، حضرت اميرالمؤمنين با لشگر مىرفتند، من با جماعتى از لشكريان گفتيم با خود، برگرديم سرِ همان چاه باز مشكهاى خود را پر كنيم و آب برداريم و با خود بياوريم، آمديم در همان نقطه، نزديك دِير راهبى بود، هر چه گشتيم ديديم كه آب نيست؛ خيلى متعجّب شديم! رفتيم درآن دِير، از آن شخصى كه در دِير بود و نصرانى مذهب، پرسيديم كه اين آبى كه اينجا بود چه شد؟
گفت آب چيه؟ گفتيم آب! ما آب خورديم! اميرالمؤمنين اينجا دستور داد حفر كردند، سنگ را شكافتند، آب آمد بالا! گفت: ابداً اينجا آبى نيست، من ساليان دراز در اينجا زندگى مىكنم اينجا آبى نيست. گفتيم: در فلان نقطه؛ راهب گفت: كى كلنگ زد؟ ما معرّفى كرديم؛ گفت: از اين چاه خبرى ندارد الّا پيغمبر يا وصىّ پيغمبر! و هيچ كس نمىتواند او را كشف كند مگر پيغمبر يا وصىّ پيغمبر! اين شخصى كه همراه شماست يا پيغمبر است يا وصىّ پيغمبر، و اگر خودش بيايد مىتواند كشف كند و الّا هيچكس از او خبر ندارد.
اين آب است آقا! آبهاى مادّى! حالا آب ولايت و نفحات قدسيّه و ريزش باران رحمت از عوالم غيب به توسطّ قلب آن حضرت بر تمام عوالم امكان، خودِ او داستانهائى دارد، اينها همه مُشتى است كه نمونه از خروار است؛ خلاصه هر چه هست در اينجاست. اميرالمؤمنين قلب عالم امكان است، و ولىّ مطلق كارخانه خداست؛ و ما هم ادّعا مىكنيم كه شيعه آن حضرت هستيم، گرچه در اين ادّعا يك قدرى زيادهروى مىكنيم، و شيعه بودن شرائط و جهاتى دارد كه پياده شدنش در وجود ما خيلى مشكل است؛ امّا اميدواريم كه اين ادّعاى مجازى را خداوند به سرحدّ حقيقت برساند، و اين مجاز را قنطره براى حقيقت قرار بدهد.
امّا آنچه مسلّم است محبّ كه هستيم، و اميرالمؤمنين عليه السّلام سفرهاش خيلى گسترده است، تمام محبّين را در زير سفره از آن غذاهاى عالم ملكوت مىدهد و همه را إشباع مىكند و همه را سير مىكند، سفره اميرالمؤمنين كوچك نيست، و غذا هم در او محدود نيست، او ولىّ مطلق پروردگار است، و تمام أرزاقِ عالم از ناحيه آن حضرت دارد افاضه مىشود.
بنابراين ما در امشب قلب خود را پاك كنيم، آماده كنيم، از همه گناهانى كه كرديم با شفاعت اميرالمؤمنين از خدا بخواهيم كه گناهان ما را بيامرزد، ما را ديگر موفّق به گناه نكند، و در اين چند روزه عمر ما را به خود وامگذارد، و هر چه از خدا مىخواهيم در او عافيت را قيد كنيم.
عافيت يعنى فلاح و رستگارى؛ ممكن است انسان طول عمر داشته باشد، امّا طول عمر براى او عافيت نباشد؛ مال زياد داشته باشد، آن مال زياد موجب گرفتارى و نكبت و ضيقِ معيشت و تاريكى دل او باشد، پس بنابراين عافيت نيست؛ ممكن است انسان جاه و جلال داشته باشد وليكن آن جاه و جلال او را به جهنّم بكشد، او عافيت نيست؛ عافيت يعنى پاك شدن دل از امراض نفسانيّه، و زياد شدن يقين، و بالأخره درآن ساعتى كه انسان مىخواهد از دار دنيا برود با لبخند و تبسّم از دنيا برود، خوشحال از دنيا برود، قلبش گرفته نباشد، وِجههاش رو به دنيا نباشد، رو به آخرت باشد و دنيا را فراموش كند.
يك روز اميرالمؤمنين عليه السّلام از ميان جمعيّتى مىگذشتند آن جمعيّت با هم بحث داشتند، يكى مىگفت: بهترين سالها فلان سال است، يكى مىگفت: بهترين از ماهها ماه رمضان است، يكى مىگفت: بهترينِ از روزها روز قدر است، يكى مىگفت: بهترين از ساعتها ساعت آخر جمعه، نزديك غروب موقع استجابت دعاست.
حضرت ايستادند گوش كردند فرمودند: تمام اين حرفها كه مىزنيد خوب است، بد نيست، خوب است ولى بهترين روزها، بهترين ساعتها، بهترين سالها آنوقتى است كه وقتى انسان مىخواهد حركت كند از اينجا برود رو سفيد باشد، با قلب خوش برود، رويَش متوجّه آن عالم باشد، نه متوجّه اين عالم با قلب منقبض و حسرت زده و ندامت زده از اينجا برود؛ آن ساعتى از همه ساعتها براى انسان پسنديدهتر است كه نامه أعمال را بدست انسان بدهند و انسان را به همان عوالم قدس دعوت كنند نه اينكه در زمين مخلّد بماند.
امشب شب ضربت خوردن آن حضرت است، و واقعاً مصيبت بزرگى است بر تمام مسلمانها.
در اين ماه مبارك حضرت در چندين موقع خبر از شهادت خود دادند، يكمرتبه براى حضرت امام حسن و امام حسين و ساير اولاد خود بيان كردند كه يك روز من خدمت پيغمبر بودم، پيغمبر رو كرد به من گفت:
يَا عَلِىّ أَتَعْرِفُ مَنْ أَشْقَى الأَوَّلِين «آيا مىدانى كه شقىترين اوّلين، شقىترين پيشينيان چه كسى است؟» عرض كردم: عَاقِرُ نَاقَة ثَمُود «آن كسى كه شتر معصومِ حضرت صالحِ پيغمبر را پِى كرد و او را كشت.»
فرمود پيغمبر: يَا عَلِىّ أَتَعْرِفُ مَنْ أَشْقَى الآخِرِين «آيا مىدانى كه شقىّترين آخرين كيست؟» يعنى از پسينيان شقىّتر كيست؟ عرض كردم: نمىدانم!
حضرت فرمود: مَنْ يَخْضِبُ هَذِهِ مِنْ هِذِهِ «آن كسى كه اين را، دست زد حضرت به محاسن من و فرمود: آن كسى است كه اين را از اين، از يافوخ (يافوخاين مقدّمه جلوى سر را مىگويند؛ ديديد بچّههائى كه متولّد مىشوند تا مدّتى جلوىسرشان بعضى جاهايش نرم است، آن را در عربى مىگويند: يافوخ) پيغمبر گفتند: آن كسى كه محاسنت را از خون يافوخِ سر، يعنى از جلوى سر خضاب مىكند، آن شقىّترين افرادى است كه در آخرالزّمان خواهد آمد.
حضرت در بالاى منبر خطبه مىخواندند، يكمرتبه فرمودند كه: شما جمعيّت امسال به حجّ مىرويد ولى من در ميان شما نيستم.
يكروز روكردند به حضرت امام حسن عليهالسّلام فرمودند: يا ابا محمّد! چند روز از ماه رمضان گذشته؟ عرض كرد: پدرجان سيزده روز؛ فرمودند: يا ابا عبدالله! چند روز از ماه رمضان مانده؟ حضرت سيّدالشّهداء عرض كرد: پدر جان هفده روز؛ حضرت دست كشيدند به محاسن فرمودند: والله نزديك شده كه آن وعده الهى برسد و اين محاسن از خون يافوخِ سر آغشته گردد.
در همين روزها بود كه اميرالمؤمنين عليه السّلام خوابى ديدند، و آن خواب را براى امام حسن نقل كردند، فرمودند: در خواب ديدم كه جبرائيل در بالاى كوه ابوقُبِيس كه در مكّه است ايستاده، دو سنگ از آنجا برداشت در دو دستِ خود گرفت و آمد بالاى خانه خدا، بالاى كعبه، اين دو سنگ را محكم به هم زد، اين دو سنگ خورد شد و هر ذرّهاى از آن در يكى از خانههاى مكّه و خانههاى مدينه فرود آمد، مىدانى تعبيرش چيست؟ حضرت امام حسن عليه السّلام عرض كرد: پدر جان نمىدانم؛ حضرت فرمودند: به زودى من شهيد خواهم شد، و اين مصيبتِ من عالم را متزلزل مىكند، و تمام خانههاى مكّه و خانههاى مدينه به مصيبت من عزادار مىشوند.
در شب نوزدهم مىآمد در خانه دخترش حضرت امّ كلثوم؛ در اين ماه مبارك رمضان يك شب افطار در خانه حضرت امام حسن، يك شب در خانه حضرت امام حسين، يك شب در خانه حضرت زينب كه عيال حضرت عبدالله بن جعفر بود افطار مىكردند؛ و در روايات متعدّد داريم بيش از سه لقمه حضرت افطار نمىكرد، و سؤال مىكردند چرا؟ مىفرمود كه نزديك است كه أمر الهى برسد و نمىخواهم با شكم سير ارتحال بكنم و به ملاقات خدا بروم.
در شب نوزدهم در خانه حضرت امّ كلثوم بود؛ حضرت امّ كلثوم راوى اين حديث است، مىفرمايد: پدرم آمد در منزل و چند ركعت نماز خواند، نمازمغرب، من يك طَبَقى از غذا براى افطار براى آن حضرت آماده كرده بودم كه در آن طَبَق دو گِرده نان جو، و يك ظرفى از شير و يك ظرفى از نمك بود؛ آقا چندين ركعت نماز خواند بعد نگاه كرد به اين طَبق و فرمود: اى دختر جان! در اين طَبَق دو خورشت براى من حاضر كردهاى!! مگر نمىدانى كه من از برادرم و پسر عمّم رسول خدا تبعيّت مىكنم؟! اى دختر! در دنيا، در حلالش حساب است و در حرامش عقاب؛ هر چه خوراك انسان و پوشاك انسان در دنيا راحتتر و لذيذتر باشد، وقوف انسان در پيشگاه الهى در روز قيامت بيشتر طول خواهد كشيد.
حضرت فرمودند افطار نمىكنم تا يكى را بردارى! من كاسه شير را برداشتم حضرت چندين لقمه از آن نان جو با نمك افطار كرد و مشغول شد به نماز.
امشب حضرت نماز زياد خواند، و بر خلاف شبهاى ديگر كه پاسى از شب كه مىگذشت از منزل بيرون مىرفت آقا امشب هيچ از منزل بيرون نرفت، و
خيلى مضطرب بود و مثل اينكه منتظر امرى بود كه برسد، سوره يس تلاوت مىكرد و بعضى اوقات مىفرمود:
لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّة إِلَّا بِاللَهِ الْعَلِىِّ الْعَظِيم و گاهى مىفرمود: اللهُمَّ بَارِكْ لِى فِى الْمُوْتِ «خدايا! مرگ را براى من خجسته و ملاقات خود را براى من مبارك گردان.» عرض كردم: پدر جان امشب حال شما غير از شبهاى سابق است، اين چه قضيّهاى است؟! فرمود: نزديك است امر خدا برسد؛ عرض كردم: پدر جان كدام امر خدا؟ فرمودند: در صبح همين شب است آن وعدهاى را كه پيغمبر خدا به من داده، آثار و علائمش ظاهر است.
از اطاق مىآمد بيرون و نگاه مىكرد به آسمان و مىفرمود: هِىَ هِىَ وَاللَه مَا كَذِبْتُ وَ لَا كُذِّبْت قسم به خدا همان شبى است كه پيغمبر خبر داده، (هى اللَّيْلَة) نه دروغ مىگويم، و نه به من دروغ گفته شده؛ آقا همينطور: بَيْنَ رَاكِعٍ وَ سَاجِدٍ وَ قَائِمٍ يا به حال ركوع بود، يا سجده مىكرد، يا مىايستاد و نماز مىخواند، و تلاوت قرآن مىكرد، تا نزديك أذان صبح إبن نبّاح، مؤذّن آن حضرت اذان داد.
آقا از اطاق آمد پائين، تجديد وضو كرد و آماده شد براى آمدن به مسجد؛ عرض كردم: پدر جان حال شما امشب غير از ساير شبهاست، اگر احتمال مىدهيد كه بر شما امشب مصيبتى وارد شود اجازه بدهيد جُعده برود در مسجد نماز بخواند. (جعده همشيره زاده حضرت بود، خواهر زاده حضرت است، جعدة بن هُبَيره مخزومى، پسرِ امّ هانى، امّ هانى خواهر اميرالمؤمنين؛ و جعده از مردان بزرگ روزگار است.)
آقا فرمود: مگر از امر پروردگار مىتوان گريخت؟! قضاى الهى است، و من در راه بهشت و سعادت مىروم و نمىشود كه از قضاى الهى تخطّى كرد؛ آقا مىخواست كه از منزل بيايد بيرون، چندتا مرغابى در منزل بودند كه با منقار خود دامان آقا را گرفتند و صدا مىكردند و صيحه مىزدند، خواستند جدا كنند فرمود:
دَعُوهُنَّ فَإِنَّهُنَّ صَوَائِحُ تَتْبَعُهَا نَوَائِح «بگذاريد به حالشان! اينها صيحههائى مىزنند وليكن در اين خانهها دنبالش گريه كنندگانى است»
آمد از منزل بيرون، قلّابِ در گرفت به كمربند، كمربند آقا باز شد، آقا كمر را محكم بست:
أُشْدَدْ حَيَازِيمَكَ لِلْمَوْتِ فَإِنَّ الْمَوْتَ لَاقِيكَا وَلَاتَغُرَّ بِالدَّهْرِ وَإِنْ كَانَ يُوَافِيكَا كَمَا أَضْحَكَكَ الدَّهْر كَذَاكَ الدَّهْرُ يُبْكِيكَا
«اى على! كمر خود را براى موت و شهادت محكم ببند و به اين روزگار اعتماد نكن، كه هر چه دارد غرور و گول است؛ يك روز، روزگار انسان را مىخنداند، يك روز، روزگار انسان را گريه مىاندازد.»
آقا آمد در مسجد، چراغهاى مسجد كوفه خاموش بود، آمد از بالاى مأذنه، أذان داد بطوريكه تمام اهل كوفه صداى آن حضرت را شنيدند، از مأذنه آمد پائين و مردم را بيدار مىكرد براى نماز: الصَّلَاة الصَّلَاة قُومُوا عَنْ نَوْمَتِكُمْ أَيُّهَا الْمُؤْمِنُون الصَّلَاة الصَّلَاة خَلُّوا سَبِيلَ الْمُؤْمِنِ الْمُجَاهِدِ فِى اللَهِ لَا يَعْبُدُ غَيْرَ الْوَاحِدِ وَ يُوقِظُ النَّاس إِلَى الْمَسَاجِدِ
برخيزيد! برخيزيد موقع نماز است!
تا اينكه از نزد ابن ملجم گذشت، ابن ملجم با دو نفر ديگر بنام مردان و شبيب براى قتل حضرت در مسجد بودند؛ هر سه، شمشيرهاى تيز و زهر آلود با خود داشتند، و هم عهد و هم پيمان شدند.
حُجربن عدىّ آن شب در مسجد كوفه تا به صبح بيدار بود و به عبادت مشغول بود، نزديك أذان صبح شد ديد كه: اشعث بن قيس مىگويد: اى ابن ملجم! نزديك شد اذان صبح، برخيز! مبادا درنگ كنى و بعد رسوا خواهى شد. گفتمن اين كلام را كه از او شنيدم، قلب من تكان خورد و گفتم: وَيْحَكَ يَا أَعْوَر أَتُرِيدُ قَتْلَ عَلىٍّ؟! تو مىخواهى على را بكشى؟! برخاستم، آمدم منزل كه به اميرالمؤمين خبر بدهم كه اينها قصد سوئى دارند امشب، برگشتم در مسجد ديدم كار گذشته، تمام مردم از اطراف و اكناف به مسجد روى آوردهاند.
اميرالمؤمنين عليه السّلام در محراب افتاده و خاكهاى محراب را جمع مىكند و به مغزِ سر خود مىگذارد و صدا مىزند: فُزْتُ وَرَبِّ الْكَعْبَة فُزْتُ وَرَبِّ الْكَعْبَة! «قسم به خداى كعبه رسيدم، فائز شدم، رسيدم به مقصود!» مقصود من اين ساعت و اين لحظه است. مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَة أُخْرى (سوره طه آيه 55.)
جبرائيل در ميان آسمان و زمين ندا مىكند:
تَهَدَّمَتْ وَ اللَه أَرْكَانُ الْهُدَى «قسم به خدا پايههاى ايمان شكست!»
وَانْطَمَسَت أَعْلَامُ الْهُدَى «ستارههاى درخشان تاريك شد!»
وَانْفَصَمَت الْعُرْوَة الْوُثْقَى «ريسمان محكم ولايت پاره شد!»
أَيُّهَا النَّاس! قُتِلَ عَلِىٌّ الْمُرْتَضَى، قُتِلَ ابْنُ عَمِّ الْمُصْطَفَى، قُتِلَ وَصِىٌّ الْمُجْتَبَى «اى اهل عالم! على را كشتند، پسر عموى پيغمبر را كشتند، وصىّ مجتبى امام زمان را كشتند.»
بادهاى مخالف وزيد، آسمان تاريك شد، درهاى مسجد كوفه بهم مىخورد، صداى جبرائيل در ميان آسمان و زمين بلند شد رسيد به خانه اميرالمؤمنين، حضرت زينب و امّ كلثوم و حسنين و ساير اولاد آن حضرت ندا بلند كردند:
وَا أَبَتَاه! وَا أَبَتَاه! وَا عَلِيَّا! وَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَا!
شما هم با يك دل و با يك قلب، بعد از اين حالات خوشى كه پيدا كرديد، با آنها هم صدا بشويد،- اميرالمؤمنين پدر شماست! پيغمبر فرمود: أَنَا وَ عَلِىٌّ أَبْوا هَذِهِ الأُمَّة همه ناله بكنيد، با هم صدا بزنيد در عزادارى اميرالمؤمنين با آنها شريك بشويد، همه بگوئيد: وَا عَلِيَّا! وَا مُحَمَّدَا! وَا أَمِير الْمُؤْمِنِينَا!
آثار استجابت دعا ظاهر، امير المومنين را در پيشگاهِ خداوند شفيع قرار بدهيد، ده مرتبه بلند: إلهى العَفْو ...
قرآنها را باز كنيد به روى دست:
اللهُمَّ إِنِّى أَسئَلُكَ بكِتابِكَ المُنزَلِ وَ ما فِيه، وَ فِيهِ اسمُكَ الأَكبَر، وَ أَسماؤُكَ الحُسنَى وَ ما يُخافُ وَ يُرْجَى أَن تَجْعَلَنِى مِن عُتَقائِكَ مِنَ النَّار.
قرآنها را ببنديد به روى سر:
اللهُمَّ بِحَقِّ هذا القُرءَان وَ بِحَقِّ مَن أَرسَلْتَهُ بِه وَ بِحَقِّ كُلِّ مُؤْمِنٍ مَدَحْتَهُ فيه وَ بِحَقِّكَ عَليهِم فَلا أَحَدَ أَعرَفُ بِحَقِّكَ مِنك
ده مرتبه: بِكَ يا اللَه ...
إلهى بِمُحَمَّدٍ ... إلهى بِعَلىٍّ ...
إلهى بِفاطِمَة ... إلهى بِالحَسَنِ ...
إلهى بِالحُسَينِ ... إلهى بِعَلىِّ بْنِالحُسَينِ ...
إلهى بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلىٍّ ... إلهى بِجَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ ...
إلهى بِمُوسَى بْنِ جَعْفَرٍ ... إلهى بِعَلىِّ بْنِ مُوسَى ...
إلهى بِمُحَمَّدِ بْنِ عَلىٍّ ... إلهى بِعَلىِّ بْنِمُحَمَّدٍ ...
إلهى بِالحَسَنِ بْنِ عَلىٍّ ... إلهى بِالحُجَّة ...
« اللهُمَّ عَظُمَ الْبَلَاء وَ بَرِحَ الْخَفَاء وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجاء وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاء وَ إِلَيْكَ يَا رَبِّ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّة وَ الرَّخَاءِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ ءَالِ مُحَمَّد اولِى الأَمر الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجًا عَاجِلًا قَريبًا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ مِنْ ذَلِكَ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِى فَإِنَّكُمَا كَافِيَاىَ وَ انْصُرَانِى فَإِنَّكُمَا نَاصِرَاىَ يَا مَوْلَاىَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الأَمان الأَمان الأَمان الغَوْثَ الغَوْثَ الغَوْثَ العَجَل العَجَل العَجَل السَّاعَة السَّاعَة السَّاعَة»
نَسئَلُكَ اللهُمَّ وَ نَدعُوك وَ نُقْسِمُ عَلَيك بِمُحَمَّدٍ وَ عَلىٍّ وَ فاطِمَة وَ الحَسَنِ وَ الحُسَينِ وَ التِّسعَة الطَّيِّبينَ الطَّاهِرينَ مِن ذُرِّيَّة الحُسَينِ وَ بِاسْمِكَ العَظِيمِ الأَعظَمِ الأَعَزِّ الأَجَلِّ الأَكرَم يا اللَه ...
خدايا ما را بيامرز! از همه گناهان ما بگذر! توبه ما را در اين شب عزيز قبول بفرما! تمام دعاهاى ما را مستجاب بگردان! قدمهاى ما را در صراط مستقيمَت ثابت بفرما! در اين هزاهز و فِتَنآخر زمان آنى ما را به خود وا مگذار! دلهاى ما را به نور يقين منوّر بفرما! سينههاى ما را به نور اسلام منشرح بگردان! در هر خيرى كه محمّد و آل محمّد را داخل كردى ما را داخل بفرما! و از هر سوئى كه آنها را محفوظ داشتى ما را محفوظ بفرما! حوائج شرعيّه ما بر آور! ذوى الحقوق ما را از ما راضى بگردان! مرضاى ما شفا عنايت بفرما! موتاى ما بيامرز! دست وِلاى ما از دامان اهلبيت كوتاه مكن! قرآن و عترت را در سرلوحه عمل ما قرار بده! در روز قيامت از شفاعت محمّد و آل محمّد ما را بى نصيب نفرما! خدايا فرج امام زمان ما را نزديك بگردان! ما را از منتظرين مقدم شريفش قرار بده! چشمان ما را به جمالش منوّر بفرما!
نَسئَلُكَ اللهُمَّ وَ نَدعُوك وَ نُقْسِمُ عَلَيك بِوَليِّكَ الأَعظَم حجَّة بْنِ الحَسَن المَهدِى العسكرىّ وَ بِاسْمِكَ العَظِيمِ الأَعظَمِ الأَعَزِّ الأَجَلِّ الأَكرَم يا اللَه ...
براى جميع شيعيان امير المؤمنين عليه السّلام كه از دار فانى رحلت كردهاند بالأخصّ براى والدين خود وذوى الحقوق فاتحهاى قرائت كنيد!
|