بِسم الله الرَّحمنِ الرَّحیم
الحَمد للَّهِ ربِّ العالَمین و الصّلاةُ علی خیَرَة اللهِ المنتجَبین، محمّدٍ و آله الطّاهِرین
و اللعنةُ علی أعدائِهم أجمَعین
اساس دعوت انبیا تشویق به امور پسندیده و نهی از ظلم و فساد است
تمام انبیا و رسل الهی برای مقابله با سنّتها و بدعتهای خلاف فرستاده شدهاند و مبارزه با ظلم و فساد و خلاف در سرلوحۀ برنامۀ تربیتی و آموزشی آنان قرار داشته است، و همۀ آنان نسبت به این معنا در میان امّت خود تصریح داشتهاند.
خداوند متعال خطاب به رسول اکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم میفرماید: وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِيراً * قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍإِلَّا مَن شَاء أَن يَتَّخِذَ إِلَى رَبِّهِ سَبِيلاً «ما تو را نفرستادیم مگر برای بشارت به نعیم الهی و فوز به مدارج اخروی و بیم دهنده از غضب و سخط حضرت حقّ (که مترتّب بر عصیان و سرکشی نوع بنی آدم در عالم دنیاست.) * بگو ای رسول ما! من هیج اجر و مزدی را از شما مطالبه نمیکنم. اجر و پاداش من همانا حرکت شما در صراط مستقیم و راه به سوی پروردگار است.»[1]
یعنی نفس اهتداء جامعه و خروج از ورطۀ انانیّت و تکبّر و خودمحوری و ستم، سرلوحۀ بعثت من و نتیجۀ زحمات و صدمات من است و جز این مطلوب و منظوری ندارم.
در سوره یس، آیه 20 و 21 میفرماید: وَجَاءَ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى قَالَ يَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِينَ * اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْأَلُكُمْ أَجْراً وَهُمْ مُهْتَدُونَ.
«از نقطۀ دور شهر مردی پدیدار گشت و خطاب به آن قوم گفت: ای مردم از فرستادگان خدا پیروی نمایید! * پیروی کنید از کسانی که هیچ پاداش و اجری مطالبه نمیکنند و خود از هدایت شدگان میباشند.»
و همینطور از بسیاری از پیامبران مانند هود و یونس و غیره، در قرآن کریم به این سبک یاد شده است، که جز هدایت امّت به راه راست و حرکت به سوی مرضای الهی و دوری جستن از مسیر باطل و خروج از وادی نفس امّاره هیچ مطالبه و منظوری ندارند. به طور کلّی نفس بعثت انبیا چیزی جز تربیت و هدایت بشر به سوی کمال نیست؛ و این مهمّ حاصل نخواهد شد مگر به دو امر:
اوّل: سوق و تشویق به انجام اموری که در جهت تربیت نفوس نقش اساسی و یا پسندیده دارند؛ مانند امر به واجبات و مستحبّات.
و دوّم: بیم و انذار از اموری که ـ عکس جهت نخست ـ در تخریب نفوس و تعطیل قوا و سدّ راه حرکت انسان قرار گرفتهاند؛ بنابراین چنانچه در این حرکت تربیتی و در راستای این نظام تشریع از پرداختن به شقّ دوّم مسأله شانه خالی کنند، طبیعتاً مسألۀ رسالت ناتمام و زحمات بعثت بدون نتیجه خواهد ماند. و لهذا ما مشاهده میکنیم در آیات قرآن بسیار روی این نکته توجّه شده است و حتّی غیر انبیا از مردم نیز مکلّف به ادای این وظیفه گردیدهاند، چنانچه در آیه سابقالذّکر خداوند علمای امّت را بر سکوت در مقابل امر خلاف و باطل مورد مذمّت و قدح قرار میدهد، و یا در آیۀ شریفه 104 از سوره آل عمران میفرماید: وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «باید گروهی از میان شما وجود داشته باشند که مردم را به راه پسندیده دعوت کنند و امر به معروف و نهی از کار زشت را در دستور کار خود قرار دهند؛ البتّه ایشان رستگارانند.»
و دیگر آیه نَفر است: فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَآئِفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي الدِّينِ وَلِيُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ؛ «چرا عدّهای از مسلمین برای تحصیل علوم دین و فهم در مسائل شریعت به بلاد علم کوچ نمیکنند و به تحصیل معارف دینی نمیپردازند تا پس از بازگشت به اوطان خود مردم را نسبت به تکالیف هشیار کنند و آنان را از اشتغال به کار خلاف باز دارند.»[2]
در قرآن کریم آیات مربوط به امر به معروف و نهی از منکر إلی ما شاء الله وجود دارد. به نحویکه این دو اصل به عنوان دو فرع مسلّم از فروع دین قرار گرفته است. و امّا روایات که باید گفت: آنچه از حضرات معصومین علیهم السّلام در باب انذار از عمل زشت و نهی از منکر و تبرّی از مخالفین شرع و متهتّکین به مسائل خلاف و اظهار ناخشنودی و طرد نسبت به عاملین قبائح وجود دارد، شاید از حدّ احصاء خارج باشد.
روایت سیّدالشّهداء علیه السّلام دربارۀ امر به معروف و نهی از منکر
در کتاب شریف تحف العقول، حسن بن علیّ بن حسین بن شعبه از امام حسین علیه السّلام روایت میکند:
قالَ: و یُروَی عَن أمِیرِالمُؤمِنِینَ علیه السّلام:
«اعتَبِرُوا أیُّها النّاسُ بِما وَعَظَ اللهُ بِهِ أولِیائَهُ مِن سُوءِ ثَنائِهِ عَلَی الأحبارِ! إذ یَقولُ: )لولا ینههم الربانیون و الاحبار عن قولهم الاثم(،[3]و قالَ:)لعن الذين كفروا من بني إسرائيل( إلَی قَولِهِ: ﴿لَبِئْسَ مَا كَانُواْ يَفْعَلُونَ﴾؛[4] و إنَّما عابَ اللهُ ذَلِکَ علَیهِم لِأنَّهُم کانُوا یَرَونَ مِنَ الظَّلَمَةِ الَّذِینَ بَینَ أظهُرِهِم المُنکَرَ و الفَسادَ، فَلا یَنهَونَهُم عَن ذَلِکَ رَغبَةً فِیَما کانُوا یَنالونَ مِنهُم و رَهبَةً مِمّا یَحذَرونَ. و اللهُ یَقولُ: ﴿فَلَا تَخْشَوُا النَّاسَ وَاخْشَوْنِ﴾،[5] و قالَ: ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ﴾؛[6] فَبَدَأَ اللهُ بِالأمرِ بِالمَعروفِ و النَّهیِ عَنِ المُنکَرِ فَریضَةً مِنهُ لِعِلمِهِ بِأنَّها إذا أُدِّیَت و أُقیمَت، استَقامَتِ الفَرائِضُ کُلُّها هَیِّنُها و صَعبُها؛ و ذَلِکَ أنَّ الأمرَ بِالمَعرُوفِ و النَّهیَ عَنِ المُنکَرِ دُعاءٌ إلَی الإسلامِ مَعَ رَدِّ المَظالِمِ و مُخالَفَةِ الظّالِمِ و قِسمَةِ الفَیءِ و الغَنائِمِ و أخذِ الصَّدَقاتِ مِن مَواضِعِها و وَضعِها فی حَقِّها.»
«حضرت سیّدالشّهداء از پدرش امیرمؤمنان علیهما السّلام روایت میکند که حضرت فرمود:
ای مردم! به موعظۀ الهی به بندگان مقرّبش توجّه نمایید و از مذمّت احبار و عالمان اهل کتاب عبرت گیرید، که میگوید: چرا علمای الهی و دانشمندان آنها ایشان را از گفتار زشت و سخن حرام باز نمیدارند؟ و همچنین در جای دیگر از قرآن میفرماید: آن کسانی که کافر شدند از بنیاسرائیل مورد لعن الهی قرار دارند. تا اینجا که میفرماید: بسیار زشت و ناپسند است کار ایشان. سپس حضرت میفرماید: علّت مذمّت خداوند و انتقاد از علمای آنها این است که آنها اعمال زشت و ناروا از حکّام ظالم و مستبدّان و مستکبران جامعه مشاهده میکردند، ولی در مقام دفع و سرزنش و ردع آنها بر نمیآمدند؛ به دو جهت: جهت اوّل به واسطۀ طمع در منافع دنیوی و وصول به امیال شهوانی و هواهای نفسانی بود که از حکّام و اینگونه افراد نصیب ایشان میگشت؛ و جهت دوّم به واسطۀ ترس از توبیخ و تهدید و بیم از تضییق و اعمال ناخوشایند آنان، در حالیکه خداوند میفرماید: بیم و هراس از آنان بهخود راه مدهید و از من بترسید. و در جایی دیگر خدای متعال میفرماید: جمیع مردان و زنان مؤمن بعضی از ایشان اولیاء بعضی دیگرند و صاحب امر و نهی و متولّی تربیت دیگرانند، مردم را امر به کار پسندیده میکنند و از ورود در افعال زشت و قبیح برحذر میدارند.
در اینجا خدای متعال مسألۀ امر به معروف و نهی از منکر را به عنوان تکلیف واجب و فریضۀ الهی مطرح نموده است؛ زیرا میداند که اگر این دو فریضه انجام شود و بهپای داشته شود، جمیع تکالیف و احکام فریضه الهی بهپای داشته خواهد شد، چه آسان از آنها و چه مشکل از آنها. و علّت این مسأله آن است که امر به معروف و نهی از منکر دعوت به اسلام و تحکیم مبانی اسلام و پیاده شدن دستورات و فرامین اسلام است، در عین طرد تمام تعدّیها و کارهای ظالمانه و قلدرانهای که تحقیقاً میتواند اثر بسیار نامطلوب در روند اصلاحی جامعه به سوی صلاح و رشد و سعادت داشته باشد، که همانا آن مخالفت با زورگویان و تقسیم بهرههای اجتماعی و ملّی به جمیع اصناف ملّت به طور عادلانه و منافع ملّی در جهت صلاح جامعه نه در جهت مصالح فردی و شخصی و گروهی خاص، و گرفتن صدقات و اموال زائد و صرف آن در مواضع تعیین شده از جانب خداوند است.»[7]
مراتب امر به معروف و نهی از منکر در کلام أمیرالمؤمنین علیه السّلام
ابنجریر طبری در تاریخ خود از عبدالرّحمن بن أبیلیلی فقیه نقل میکند که شنیدم از علیّ علیه السّلام در روزی که با لشکر معاویه در صفّین روبرو شدیم:
أیُّها المُؤمِنُونَ! إنَّهُ مَن رَأیٰ عُدوانًا یُعمَلُ بِهِ و مُنکَرًا یُدعَی إلَیهِ، فَأنکَرَهُ بِقَلبِهِ فَقَد سَلِمَ و بَرِئَ؛ و مَن أنکَرَ بِلِسانِهِ فَقَد أُجِرَ و هُوَ أفضَلُ مِن صاحِبِهِ؛ و مَن أنکَرَهُ بِالسَّیفِ لِتَکونَ کَلِمَةُ اللهِ العُلیا و کَلِمَةُ الظّالِمینَ السُّفلَی فَذَلِکَ الَّذِی أصابَ سَبیلَ الهُدَی و قامَ عَلَی الطَّریقِ و نَوَّرَ فی قَلبِهِ الیَقینَ؛
«ای گروه مؤمنان! کسیکه ببیند که تجاوز به حقوق افراد در جامعه متداول و متعارف گشته است و به انجام کارهای زشت و ناپسند ترغیب و تشویق میشود، آنگاه خود را از مقابل این امور برکناری نهاده و صرفاً به قلب خویش از اینان برائت بجوید، پس بهتحقیق خود را از گیرودار کشمکشها وحرف و نقلها و چه بسا ایرادات و مذمّتها رهانیده و راه خود را به سلامت میپیماید. و کسیکه با زبان خویش به مقابله با این اعمال زشت بپردازد، نزد خداوند مأجور و مُثاب خواهد بود و طبیعتاً از آن شخص اوّل افضل و ارجح است. و امّا کسیکه نه تنها با قلب و زبان کار اینان را مورد نکوهش و سرزنش قرار میدهد، بلکه با اقدام عملی و قیام با شمشیر به نبرد با اهریمنان کفر و فساد و دشمنان خدا بپردازد تا اینکه راه الهی و صعود به مراتب عزّت و شرافت و استکمال نفوس هموار گردد و مسیر انحراف و انحطاط به عالم بهیمیّت و شهوانیّت و کثرات مسدود شود و نفوذ کلمۀ ستمکاران از بین برود، پس این شخص همانا که به راه راست هدایت یافته و سعادت ابدی را برای خود به ارمغان آورده است؛ این افراد بر طریق مستقیم ثابت، و نور یقین در قلوبشان همواره تابناک و روشنگر خواهد بود.»[8]
عمل به امر به معروف و نهی از منکر مبتنی بر شناخت دقیق این دو اصل
البته پر واضح است که فریضۀ امر به معروف و نهی از منکر مبتنی بر شناخت صحیح و دقیق از دو پدیدۀ معروف و منکر است. و چه بسا بسیاری از افراد در اصل مسألۀ شناخت و یا در نحوۀ برخورد با این دو مطلب دارای نقاط ضعف و نقایصی هستند؛ زیرا مسألۀ امر به معروف و نهی از منکر هم در زمینۀ شناخت و معرفت معروف و منکر، و هم در زمینۀ اجرای این دو اصل دارای مراتب متفاوت و به عبارتی دیگر از مقولۀ تشکیک است؛ تشکیک در مفاهیم معروف و منکر و تشکیک در مراحل وجودی جریان این دو اصل.
طبیعی است که فهم افراد و وسعت اطّلاعات آنها و اختلاف مراتب نفس در قبال مسألۀ امر به معروف و نهی از منکر متفاوت است. اگرچه ادراک مفاهیم بدیهی و سادۀ این دو مقوله برای افراد عادی میسّر است، ولی قطعاً راه وصول به مراتب عالیۀ معروف و دقائق و ظرایف منکر به روی هر کسی گشوده نیست.
و لهذا همچنانکه جمیع آحاد جامعه باید خود را در برخورد با این دو مسأله حیاتی و زیربنایی تشکّل جامعه و مدنیّت بر اساس اصول محرزۀ شریعت و مبانی متقنۀ مکتب توحید متعهّد و مسئول بدانند، همینطور دخالت در مسائل غامضۀ معروف و منکر و نحوۀ اجرای این دو اصل را نیز باید منحصر در نفوس بیآلایش و منزّه از هواهای نفسانی و قلوب مبرّای از دغدغههای عالم کثرات و توغّل در حیطۀ جولان نفس امّاره توسّط علمای راستین شرع مبین و دانشمندان ربّانی و الهی که عارف به مبانی و تعالیم واقعی اسلام هستند، بدانند. و لذا باید گفت که هر کس لازم است قدر و قیمت و ارزش وجودی خویش را بداند و در حیطۀ فهم و ادراک و سعه وجودی علمی و اخلاقی خود قدم بردارد نه بیشتر.[9]
کلام امام صادق علیه السّلام در لزوم شناخت و قدرت بر اجرای امر به معروف و نهی از منکر
در اینجا مناسب است روایتی شریف از امام صادق علیه السّلام در تبیین مطالب سابقالذّکر بیان گردد. مرحوم کلینی در کتاب کافی از علیّ بن ابراهیم از هارون بن مسلم از مسعدة بن صدقه از امام صادق علیه السّلام روایت میکند:
و سُئِلَ عَنِ الأمرِ بِالمَعرُوفِ و النَّهیِ عَنِ المُنکَرِ، أ واجِبٌ هُوَ عَلَی الأُمَّةِ جَمیعًا؟ فَقالَ: «لا.» فَقیلَ لَهُ: و لِمَ؟
قالَ: «إنَّما هُوَ عَلَی القَوِیِّ المُطاعِ العالِمِ بِالمَعروفِ مِنَ المُنکَرِ، لا عَلَی الضَّعیفِ الَّذی لا یَهتَدِی سَبیلًا إلَی أیٍّ مِن أیٍّ یَقولُ مِنَ الحَقِّ إلَی الباطِلِ. و الدَّلیلُ عَلَی ذَلِکَ کِتابُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ، قَولُهُ: وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ#﴾،[10] فَهَذا خاصٌّ غَیرُ عامٍّ؛ کَما قالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ: ﴿ وَمِن قَوْمِ مُوسَى أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ﴾،[11] و لَم یَقُل: عَلَی أُمَّةِ مُوسَی و لا عَلَی کُلِّ قَومِهِ؛ و هُم یَومَئِذٍ أُمَمٌ مُختَلِفَةٌ، و الأُمَّةُ واحِدَةٌ فَصاعِدًا، کَما قالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ: ﴿ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتاً لِلّهِ﴾،[12] یَقولُ: مُطیعًا لِلَّهِ عَزَّوَجَلَّ. و لَیسَ عَلَی مَن یَعلَمُ ذَلِکَ فی هَذِهِ الهُدنَةِ مِن حَرَجٍ إذا کانَ لا قُوَّةَ لَهُ و لا عُذرَ و لا طاعَةَ.»
قالَ مَسعَدَةُ: و سَمِعتُ أباعَبدِاللهِ علیه السّلام یَقولُ و سُئِلَ عَنِ الحَدیثِ الَّذی جاءَ عَنِ النَّبِیَّ صَلَّی اللهُ علَیهِ و آلِهِ و سَلَّمَ: «إنَّ أفضَلَ الجِهادِ کَلِمَةُ عَدلٍ عِندَ إمامٍ جائِرٍ»، مامَعناهُ؟
قالَ: «هَذا عَلَی أن یَأمُرَهُ بَعدَ مَعرِفَتِهِ، و هُوَ مَعَ ذَلِکَ یَقبَلُ مِنهُ؛ و إلّا فَلا.»
«مسعدة بن صدقه میگوید: شنیدم از امام صادق علیه السّلام که در جواب کسیکه سؤال کرد از آن حضرت: آیا امر به معروف و نهی از منکر واجب است بر جمیع افراد امّت؟ فرمودند: ”خیر، بر همه واجب نیست.“ سپس به آن حضرت گفته شد: به چه جهت؟
فرمود: ”به تحقیق که امر به معروف و نهی از منکر واجب است بر فردی که دارای قوّت و نفوذ کلمه است و افراد از او اطاعت میکنند و به حقیقت امر به معروف و نهی از منکر و حدود و ثغور آن عالم و واقف میباشد؛ نه بر فرد ضعیفی که راه به جایی نبرده است و از ادراک صحیح و فهم واقعی محتوای این دو اصل ناتوان میباشد، و چه بسا بخواهد حقّی را بیان و اظهار کند ولی با باطلی مزج و خلط مینماید. و دلیل بر این مطلب کتاب خدای عزّوجلّ است که میفرماید: از میان شما مؤمنان باید گروهی بهپا خیزند و مردم را به امر خیر و کار نیک دعوت نمایند و از رفتار زشت و ناروا برحذر دارند.
این آیه دلالت دارد که مقصود گروهی خاص میباشند نه جمیع افراد امّت؛ همچنانکه در جای دیگر خدا میفرماید: و از میان قوم موسی گروهی باشند که مردم را به حقّ دعوت مینمایند و اساس امور خود را بر عدل پایهگذاری میکنند. و نفرمود: بر جمیع امّت موسی واجب است، و نفرمود: بر هر قوم و گروهی واجب است؛ در حالیکه در زمان حضرت موسی گروهها و امّتهای زیادی بودند، و امّت به یک فرد و بیشتر اطلاق میشود، چنانچه خدای متعال دربارۀ حضرت ابراهیم علیه السّلام میفرماید: به درستیکه ابراهیم امّتی بود مطیع پروردگار، یعنی منقاد پروردگار از هر حیث و هر جهت.
بنابراین در این زمان که زمان سکوت و آرامش است چنانچه شخصی واجد شرایط سابقالذّکر نباشد، یعنی فاقد قدرت و افرادی که او را تأیید نمایند و از او اطاعت کنند باشد، بنابراین امر به معروف و نهی از منکر از او ساقط میگردد.“
مسعده میگوید: شنیدم از امام صادق علیه السّلام در جواب کسیکه از آن حضرت از معنی این حدیث که از رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم رسیده است سؤال نمود؛ رسول خدا فرمود: ”با فضیلتترین مبارزهها در راه خدا سخن عدلی است که در پیشگاه حاکم جائر و امام ظالم گفته شود.“
حضرت صادق علیه السّلام فرمود: ”معنای این حدیث این است که آن شخص، حاکم جائر و امام ظالم را به راه راست و طریق عدل دعوت نماید. البتّه پس از اینکه کاملاً به اطراف و جوانب مسأله واقف باشد و علم و اطّلاع کافی نسبت به حقیقت دعوت داشته باشد، و در عین حال آن حاکم و امام جائر نیز سخن او را بشنود و کلام و موعظۀ او را بهدیدۀ قبول بنگرد. و در غیر اینصورت امر به معروف و نهی از منکر بر آن شخص واجب نمیباشد.“»[13]
شرایط اساسی امر به معروف و نهی از منکر
شرط اوّل: شناخت مأمورٌ به و منهیٌّ عنه
از این بیان استفاده میشود که در امر به معروف و نهی از منکر رعایت این دو مسأله ضروری است:
مسأله اول: هر شخص با هر موقعیّت و محدودیّت علمی و وسعت اطّلاعات در مسائل شرعی و امور اخلاقی نمیتواند متصدّی امر به معروف و نهی از منکر بدون توجّه به هیچ محدودیّتی شود و خود را در قبال این فریضه الهی مطلقالعنان و مختار بداند، بلکه باید شرایط آمریّت را حیازت کند و از جمله آنها بلکه اهمّ از آنها شناخت و معرفت به مأمورٌ به و منهیٌّ عنه است؛ و الاّ چه بسا که امر او موجب تبعات و توالی مفاسدی خواهد شد و همان زمینه و روزنۀ اندک جهت تلقّی به قبول مطلب حق نیز از بین خواهد رفت. نظیر دعوت به اسلام و ارشاد آن مرد مسلمان که همسایۀ نصرانی خود را به پذیرش اسلام ملزم نمود، و بعد دست او را گرفته به مسجد برد و از یک ساعت به اذان صبح تا هنگام فریضۀ ظهر او را مکلّف به قرائت نوافل و اوراد و اذکار نمود، و پس از ادای فریضۀ ظهر نیز او را به جلوس در مسجد و استفاده از انوار و روحانیّت مسجد ترغیب نمود تا ادای نماز عصر، و کذلک ادامۀ اذکار و قرائت قرآن و ادعیۀ وارده تا وقت زوال مغرب، و همینطور تا هنگام نماز عشاء؛ و در این وقت او را با جسمی خسته و اعصابی کوفته و روانی آزرده و خُلقی تنگ روانۀ منزلش نمود. باز یک ساعت قبل از اذان صبح به درب منزل همسایه آمد و آواز در داد که برای رفتن به مسجد آماده شود. همسایۀ تازه مسلمان که از اعمال روز گذشته و شدّت تعب و رنج تکالیف مقرّره جانش به ستوه آمده بود، بدون آنکه درب را باز کند از صحن حیاط پاسخ داد: آقاجان برو پی کارت! این دین شما به درد افراد بیکار و علاّف میخورد و موجب تباهی زندگی و ازهمگسیختگی کانون خانواده و ضروریّات زندگی خواهد شد.[14] گرچه در این باب سخن بسیار است و إنشاءالله در موقع مناسب خود، راجع به این موضوع بحث کافی بحول و قوّه الهی انجام خواهد شد، ولی در اینجا نسبت به بعضی از مصادیق و موارد مبتلا بها که متأسّفانه در جامعۀ ما جریان دارد اشاره میکنیم.[15]
شرط دوّم: وجود شرایط مساعد
امّا مسألۀ دوّم که قابلیّت قبول و وجود شرایط مساعد جهت بیان امر به معروف و نهی از منکر است:
باید به این نکته توجّه داشت که زمینۀ مساعد برای امر به معروف و نهی از منکر به معنای پذیرش تمام عیار و قبول صددرصد نسبت به این دو اصل اساسی در مبانی فقه شیعه نیست؛ چه اینکه این مطلب ممکن است در هیچ زمانی تحقّق پیدا نکند؛ بلکه به معنای تشخیص صحیح موقعیّت مخاطب و ظرف تحقّق این اصل است. آمر به معروف و ناهی از منکر باید کاملاً به شرایط محیط و زمان و خصوصیّات مخاطبین اطّلاع و اشراف داشته باشد؛ چه بسا طرح یک نکته در جایی مفید و در ظرف و موقعیّتی دیگر کاملاً مضرّ خواهد بود.
امیرالمؤمنین علیه السّلام میفرماید: نُصحُکَ بَینَ المَلَإ تَقریعٌ؛ «چه بسا نصیحت در مقابل دیگران موجب سرشکستگی مخاطب و خرد شدن شخصیّت و از بین رفتن شئونات او میگردد.»[16]
پیامبر گرامی اسلام در ارتباط با بلاغ و ابلاغ پیام رسالت خود به زعماء و زمامداران زمان خود دقیقاً به این نکته توجّه داشتند و کاملاً رعایت موقعیّت آنها را در این راستا مینمودند. خدای متعال در قرآن کریم راجع به رسول برگزیدهاش چنین میفرماید: ﴿ فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِكَ﴾؛
«و به واسطۀ بخشش و لطف الهی بود که با مشرکین به نرمی و رفتار نیکو برخورد مینمایی. و اگر با درشتی و سختی و دلی سخت و غیر قابل انعطاف برخورد مینمودی، هر آینه از گرداگرد تو پراکنده میشدند و آزرده خاطر از پیش تو میرمیدند (و دیگر نصایح و کلمات معجزآسایت بر دل آنان مؤثّر نمیافتاد).»[17]
در آیه دیگر خطاب به حضرت موسی و هارون میفرماید: ﴿ اذْهَبَا إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى * فَقُولَا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى﴾.[18]
این آیه تحقیقاً یکی از کثیر آیاتی است که باید هرچه بیشتر در آن غور و دقّت و مطالعه نمود. و سزاوار است زعمای حکومت اسلامی دقیقاً آن را مورد مطالعه و تحقیق و تبعیّت و اسوه قرار دهند، و از وحی پروردگار به رسول مکرّمش حضرت موسی علیه السّلام به نکات دقیق و ظریف آن پی ببرند. و ما إنشاءالله به حول و قوّه الهی در مباحث آتیه که راجع به وظیفه و تکلیف حکّام اسلام و شیوۀ تبلیغ و انذار اُمرای حکومت اسلامی بحث خواهیم نمود، مفصّلاً از این آیه شریفه سخن به میان خواهیم آورد. مجملاً اینکه خداوند میفرماید: «ای موسی و هارون! به سوی فرعون رهسپار شوید که او را طغیان و سرکشی در قبال ربوبیّت ما فراگرفته، و پا را از حدود عبودیّت بیرون نهاده است و دعوی الوهیّت مینماید * امّا باید متوجّه باشید که با زبانی نرم و ملایم و سخنانی موزون او را به توحید دعوت نمایید، شاید که در دل او کارگر افتد و به راه راست متمایل گردد و ترس از هلاکت او را از منجلاب انانیّت نجات بخشد.»
در اینجا فرق بین دعوت انبیا و اولیای الهی با سایر افراد از منتحلین و متشبّثین به آنها و متشبّهین به روش و سیره و مرام آنها کاملاً واضح میگردد.
فرق بین تبلیغ انبیاء و اولیای الهی با سایر افراد
در دعوت انبیا و اولیای الهی، نفس هیچ نقش و دخالتی در تبلیغ و دعوت ندارد، و فقط و فقط بر اساس تعلّق تکلیف از جانب پروردگار و اتیان به واجبات عبودیّت و انقیاد در برابر حکم و مشیّت الهی است، چه به نتیجه برسد یا نرسد.
امّا در دعوت سایر افراد، مسألۀ دخالت هواهای نفسانی و رذائل از صفات و ملکات شخصی گرچه در قالب و هیئت دعوت به سوی پروردگار و تحقّق اهداف عالیۀ دین مبین صورت پذیرد، کاملاً تأثیر خود را در کیفیّت ارائۀ دعوت و انذار بروز و ظهور میدهد، و حتّی برای یک فرد عامی واضح میگردد که ورای دعوت به توحید و ارزشهای والای انسانی و کسب ملکات فاضله، مسائل نفسانی و حبّ و بغض دنیوی و تحصیل منافع شخصی ـ از وصول به ریاسات و مراتب عالیۀ آمریّت و ناهویّت و ارضاء ملکات رذیله نفس سرکش و تربیت نشده ـ در میان است.
خدا به حضرت موسی علیه السّلام میفرماید: گرچه فرعون دعوی الوهیّت و خدایی نموده و پا را از حریم عبودیّت فراتر نهاده است، ولی هنوز قلب او تهیّؤ و استعداد تلقّی کلام حق را از دست نداده است و چنانچه با او به مدارا و منطق صحیح ـ نه با دشنام و طرد و لعن و دورباش و باید و نباید ـ صحبت شود ممکن است بر اساس مرتکزات فطری و اندوختۀ عقلانی مطالب حق را بپذیرد و دست از عناد و لجاج بردارد.
اطلاق و تشديد آيات قرآن در لزوم قيام به حقّ و گسترش قسط در جامعه
ما در قرآن مجيد آياتى بر وجوب امر به معروف و نهى از منكر و قيام به قسط داريم؛ و اين آيات اطلاق داشته و اختصاصى به زمانى دون زمانى ندارد. پس إطلاق آنها شامل زمان غيبت، و نسبت به يك يك افراد مسلمان خواهد بود كه آنها نبايد با يهود و نصارى آشنايى و مودّت و دوستى داشته باشند و آنها را به خود راه بدهند.
﴿يأيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لَا تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِّن دُونِكُمْ لَا يَأْلُونَكُمْ خَبَالًا وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَآءُ مِنْ أَفْوهِهِمْ وَ مَا تُخْفِى صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ﴾.[19]
و يا مانند آيه: ﴿يأيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا كُونُوا قَومِينَ لِلَّهِ شُهَدَآءَ بِالْقِسْطِ وَ لَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَئَانُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَ اتَّقُوا اللَهَ إِنَّ اللَهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾.[20]
اى كسانى كه إيمان آورديد، شما بايد بر پادارندگان و برافرازندگان در راه خدا و براى خدا باشيد! قوّام در راه خدا و هر چه فى سبيل الله است (أعمّ از نماز و روزه و امر بمعروف و نهى از منكر و جهاد و صدقات و زكوات و نكاح و كسب و كار) باشيد؛ و هر چيزى كه در راه خدا امضاء شده، بر عهده شماست.
يعنى قيام به حقّ كنيد و لواء حقّ را برافرازيد، تا مردم در زير لواى شما و در تحت قيام شما از بهرههاى معنوى متمتّع باشند. شما بايد نسبت به تمام مردم عالم، شهداء بالقسط و گواهان به عدل و ناظر و گواه باشيد (گواهى لَهِ خود و عليه ديگرى نداده، گواه به صدق و به حقّ باشيد). و اگر افرادى با شما دشمنى ورزيدند موجب اين نشود كه شما از راه عدالت انحراف پيدا كنيد و حكم عليه آنها و لَهِ دوستان خود بدهيد. در هر حال بايد حكم به عدالت كنيد، خواه به دشمنان خود و خواه به دوستان خود. اين طريق و مسير به تقوى نزديكتر است و شما را در پاكيزگى و مصونيّت از حوادث نفسانى و شيطانى بهتر نگاه مىدارد.
﴿يأيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا كُونُوا قَومِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَآءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْولِدَيْنِ وَ الاقْرَبِينَ إِن يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيرًا فَاللَهُ أَوْلَى بِهِمَا فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوَى أَن تَعْدِلُوا وَ إِن تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللَهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا﴾.[21]
باز در اين آيه بنحو عموم مىفرمايد: ﴿يأيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا﴾، اى كسانيكه إيمان آورديد، شما برافرازندگان و بر پادارندگان حقّ و قسط در ميان مردم باشيد و پرچم عدالت را در دست بگيريد؛ و نه تنها خود قائم به قسط بوده، بلكه قوّام به قسط باشيد. يعنى نه اينكه شما فقط در بين خود و خانواده خود عدالت و قسط را عملى كنيد، بلكه بايد همه أفراد قيامشان به شما باشد و در قسط و عدل نگهدار و پاسدار و نگهبان باشيد. شما بايد گواه باشيد؛ گواه لِلَّه، گواه بحقّ، گواه به صدق؛ و اگرچه گواهى و شهادت عليه شما يا نزديكانتان باشد، گواهى به حقّ بدهيد. اگر ديديد شخصى فقير است، به واسطه فقر بر او دل نسوزانيد و حكم شهادت لَهِ او ندهيد و نگوئيد اين شخصِ بيچاره و ضعيفى است. حكم را بر أساس حقّ قرار بدهيد. خدا أولى است بر آن فقير و غنىّ؛ و ولايتش بر آنها بيشتر است از خود آنها. او بيشتر ملاحظه حقّ را دارد و حكم به حقّ مىكند. پس متابعت از هواى خود نكنيد و هميشه در راه عدالت حركت كنيد. در أداى شهادت صريح و روشن حقيقت را بيان كنيد؛ نه اينكه به قسمى مجمل و مبهم باشد كه بالمآل لَهِ شخص محبوب خود قرار گيرد. يا اينكه با وجود علم و اطّلاع از واقعيّت بكلّى از شهادت إعراض كنيد و شهادت ندهيد. و بدانيد كه خداوند به أعمال و نيّات شما مطّلع و خبير است. و در آنچه انجام خواهيد داد مورد بازخواست قرار خواهيد گرفت.
در اين آيات، عنوان ﴿يأيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا﴾ بدون إشكال خطاب به عامّه مكلَّفين است، أعمّ از مرد و زن.
در سوره مائده در سه مورد: ذيل آيات 44 و 45 و 47 به ترتيب وارد است: ﴿وَ مَن لَّمْ يَحْكُم بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكفِرُونَ ﴾ ـ ﴿ وَ مَن لَّمْ يَحْكُم بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّلِمُونَ﴾ ـ ﴿ وَ مَن لَّمْ يَحْكُم بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَسِقُونَ﴾.
كساني كه حكم نكردهاند به آنچه خداوند نازل فرموده است اين جماعت همه كافرند؛ همه ظالمند؛ همه فاسقند.
آيا در زمان غيبت اين عناوين (كفر، فسق، ظلم) بر كسى كه حكم بِما أنزَلَ اللَه نكند ديگر صادق نيست؟! و آيا مردم در زمان غيبت از تكليف رها شده، مثل هَمَجٌ رَعآء و مانند حيوانات، ﴿بَلْ هُمْ أضَلّ﴾ مى شوند؟ و آيا خداوند آنها را مانند بهائم قرار داده است؛ و اگر بخلاف ما أنزَلَ اللَه حكم كنند مورد مؤاخذه قرار نمىگيرند؟!
و خلاصه آيا قرآن در آخر الزّمان مرده يا منسوخ شده است؟ و آداب جاهلى و سنن ملّى و آراء و أفكار شهوانى، قرآن را نسخ كرده اند؟ و آيات ﴿مَنْ لَّم يَحْكُم بِمَآ أَنزَلَ اللَهُ﴾ ديگر در اينجا صادق نيست؟ و إنسان در هر جا منظرهاى از قباحت و فساد و ظلم و ستم- شخصى يا اجتماعى- ديد بايد سكوت اختيار كند، چون اين قيام و أمر به معروف بر خلاف مسير و نظر إمام به حقّ است؟!
عجبا! اگر اينطور باشد، آن إمام ديگر إمام به حقّ نيست؛ آن إمام ظلم است. آن إمامى كه نخواهد إنسان قيام به عدل و قيام به حقّ كند، إغاثه مظلوم كند، بلكه دوست داشته باشد ظالم بر ظلم خود إدامه دهد، يا به ظالم كمك كند، يا در دستگاههاى ظالمانه وارد بشود و اين أمر با روح آن إمام ملايمت داشته باشد، آن إمام ديگر إمام زمان نيست؛ او شيطانى است رجيم در تمام عوالم إلى يَوْمِ الوَقتِ المَعْلوم، و اين فرد بشر را إغوا مىكند.
پيغمبر أكرم صلّى الله عليه و آله و سلّم وقتى از جنگ تبوك برگشتند (جنگ تبوك خيلى طول كشيد و مشكلاتى داشت، گرچه انجام نشد، ولى طول سفر در تابستان و حركت از مدينه تا به شام موجب بسيارى از مرارتها و مشكلات شد.) خبر دادند كه ديگر جنگى واقع نمىشود؛ يعنى ديگر جنگى در زمان حيات خود پيغمبر واقع نمىشود، و همين طور هم شد و غزوه تبوك آخرين غزوه ايست كه رسول خدا انجام دادند. و در اين وقت مسلمين شروع كردند به فروش أسلحههاى خود و مىگفتند: جهاد پايان يافت؛ و مردم متمكّن هم بواسطه تمكّن خود آن سلاحها را مىخريدند. چون اين جريان به گوش رسول خدا رسيد آنها را از اين عمل نهى كرده و فرمودند: لَا تَزَالُ عِصَابَةٌ مِنْ أُمَّتِى يُجَاهِدُونَ عَلَى الْحَقِّ حَتَّى يَخْرُجَ الدَّجَّالُ. دائماً جماعتى از امّت من در راه حقّ جهاد مىنمايند تا زمانى كه دجّال خروج كند.[22]
طبرى در تاريخ خود نقل و روايت مىكند از أبومِخْنَف از عَقَبة بن أبى العيزار كه او روايت كرده است كه حضرت سيّدالشّهداء عليه السّلام أصحاب خود و اصحاب حُرّ را در بَيْضة مخاطب قرار داده و به اين خطبه مشغول شدند:
فَحَمِدَ اللَهَ وَ أَثْنَى عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ! إنَّ رَسُولَ اللَهِ صَلَّى اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ قَالَ: مَنْ رَأَى سُلْطَانًا جَآئِرًا مُسْتَحِلا لِحُرُمِ اللَهِ نَاكِثًا لِعَهْدِ اللَهِ مُخَالِفًا لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَهِ صَلَّى اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ، يَعْمَلُ فِى عِبَادِ اللَهِ بِالإثْمِ وَ الْعُدْوَانِ، فَلَمْ يُعَيِّرْ عَلَيْهِ بِفِعْلٍ وَ لَا قَوْلٍ، كَانَ حَقًّا عَلَى اللَهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ؛
پس حمد خداوند را بجاى آورد و ثنا بر او فرستاد و پس از آن فرمود: اى مردم! رسول خدا صلّى الله عليه و آله و سلّم فرمود: هر كسى بنگرد سلطان ستمگرى را كه حرام خدا را حلال شمرد، و عهد خدا را بشكند، و خلاف سنّت رسول خدا صلّى الله عليه و آله رفتار كند، و در ميان بندگان خدا به گناه و ستم عمل كند و آن شخص بيننده سكوت اختيار كند و نه از راه كردار و نه گفتار او را سرزنش ننمايد و در مقام إنكار و عيب گوئى بر نيايد، بر خدا واجب است او را به همان جائى ببرد كه آن سلطان جائر را مىبرد.[23]
روایاتی درباره امر به معروف و نهى از منكر و تعليم احكام الهى
روایت اوّل
عبد بن حميد از معاذ بن جبل نقل مىكند كه گفته است رسول الله صلّی الله علیه و آله فرمود: اگر كسى به شما عطيه و ارمغانى داد مادامى كه عطيه به شمار رفت يعنى در دادنش جز ثواب طمعى نداشت گرفتن آن حلال است، و اما اگر اسمش عطيه باشد و ليكن در واقع رشوهاى بود كه آن را به طمع دين شما به شما دادهاند، در آن صورت آن را مگيريد كه حرام است، و با اينكه ممكن است اين رشوه فقر شما را از بين ببرد و يا شما را از ترس دشمن ايمنى دهد با اينهمه با آن فقر و در آن ترس بسر ببريد، و راضى نشويد كه رشوه دين شما را تباه سازد، بدرستى كه بنى ياجوج آمدهاند، و بدرستى آسياب دين بزودى بدور در خواهد آمد بايد مراقب باشيد، پا از حدود قرآن فراتر نگذاريد، بزودى سلطان و هواخواهانش از قرآن و هواخواهانش جدا و با هم خواهند جنگيد. بزودى پادشاهانى بر شما مسلط شده و حكومت خواهند كرد كه در ميان شما به حكمى و در بين خود به حكمى ديگر رفتار خواهند نمود، اگر سر در اطاعتشان در آوريد گمراهتان مىكنند و اگر نافرمانيشان كنيد شما را مىكشند، اصحاب پرسيدند يا رسول الله ما اگر آن روز را درك كرديم تكليفمان چيست؟
پيامبر فرمود: مانند اصحاب و ياران عيسى باشيد، آنان را با اره دو نيم كردند و به دارها آويختند به اين منظور كه شايد بتوانند به اين وسيله آنان را در معصيت با خود شركت دهند ليكن قبول نكردند و تن به مرگ دادند، و حاضر به نافرمانى خدا نشدند، آرى مرگ در اطاعت خدا بهتر از زندگى در معصيت اوست، اولين معصيت و زشتى كه در بنى اسرائيل راه يافت اين بود كه امر به معروف و نهى از منكرشان به اين صورت در آمد كه مرتكبين گناه را بعنوان تاديب امر به معروف و نهى از منكر مىكردند و در عين حال دست از رفاقت آنان بر نداشته و با آنان مىخوردند و مىآشاميدند، چنان كه گويا آنان مرتكب گناه نشدهاند و هرگز گناهى نكردهاند، به همين جرم كه عصيان و تجاوز كردند خداوند همه شان را به زبان داود به لعنت خود دچار ساخت.
اين بود حال بنى اسرائيل، و به خدايى كه جان من بدست اوست سوگند، يا اين است كه امر به معروف و نهى از منكر مىكنيد و يا اينكه در اثر ترك آن خداوند اشرار شما را بر شما مسلط مىكند، آن وقت است كه حتى دعاى نيكان شما هم در حقتان مستجاب نمىشود.
و به خدايى كه جانم بدست اوست، يا اين است كه امر به معروف و نهى از منكر نموده و دست ظالم را گرفته و به قدرت هر چه تمامتر به طرف حق سوقش مىدهيد و يا اين است كه خداوند پارهاى از شما را با دلهاى پاره ديگرتان مىزند.[24]
روایت دوّم
و نيز در كتاب الدرّ المنثور است كه ابن راهويه و بخارى در وحدانيات و ابن السكن و ابن منده و باوردى در معرفة الصحابه و طبرانى و ابو نعيم و ابن مردويه از ابن ابزى از پدرش نقل مىكند كه گفت: رسول الله صلّی الله علیه و آله خطبهاى خواند و در آن حمد و ثناى خداوندى بجاى آورد، سپس عدهاى از مسلمين را نام برده و بر آنها درود خير فرستاد، آن گاه فرمود: چه ميشود اقوامى را كه همسايگان خود را علم و ادب و احكام دين ياد نمىدهند، و آنان را به احكام دين آشنا نمىسازند، امر به معروف و نهى از منكرشان نمىكنند؟ و چه مىشود مردمى را كه از همسايگان خود علم و ادب و احكام دين نمىآموزند، و به اين وسيله خود را آشناى به احكام دين و متفطن به آن نمىسازند؟ سوگند به آن خدايى كه جانم بدست اوست يا اين است كه همسايگان را ياد مىدهند و از آنان ياد مىگيرند، يا خود متفطن مىشوند يا اين است كه من خود قبل از آنكه خداوند در قيامت عقوبتشان كند در دنيا عقوبت خواهم كرد، آن گاه از منبر فرود آمده و به منزل تشريف برد.
اصحاب آن حضرت با هم به گفتگو پرداخته و از يكديگر مىپرسيدند غرضش از اين كلام چه كسى بود؟! و غالباً جوابى كه در ميان ايشان به گوش مىخورد اين بود جز «اشعريين» كسى بنظر ما نمىرسد، آنهايند كه خودشان عالم و فقيهاند و همسايگانشان مردم جفاپيشه و نادانند. اين گفتگو و سؤال و جوابها به گوش اشعريها رسيد جمعى از ايشان براى تحقيق قضيه و اينكه آيا روى سخن رسول الله صلّی الله علیه و آله با ايشان بوده يا نه، شرفياب حضور رسول الله شده و عرض كردند:
در خطبهاى كه ايراد فرموديد عدهاى از مسلمين را به خير و خوبى ياد فرموديد و دنبال آن ما را به زشتى، مگر چه گناه و تخلفى از ما سر زده است؟ پيامبر فرمود: مطلب همان است كه گفتيم، يا اين است كه همسايگان را علم و دين ياد مىدهيد و آنان را داناى به احكام دين مىسازيد و نيز امر به معروف و نهى از منكرشان مىكنيد، يا اينكه در همين دنيا و قبل از رسيدنتان به عقوبت آخرت عقوبتتان خواهم نمود، عرض كردند يا رسول الله پس يك سال به ما مهلت بده، زيرا تعليم و تعلم آنان دست كم يك سال وقت لازم دارد، آن جناب پذيرفته و يك سال مهلتشان داد، آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود: ﴿لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى لِسانِ داوُدَ وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ. كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ﴾.[25]
در تفسير عياشى از محمد بن هيثم تميمى از امام ابىعبدالله علیه السّلام روايت شده كه آن جناب در تفسير آيه شريفه: ﴿كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ﴾ فرمود: اين را بايد بدانيد آنان كه اين آيات در مذمتشان نازل شده با اينكه خود اهل معصيت و در آن گناهان قدم نمىگذاشتند در مجالس اهل گناه هم شركت نمىكردند، و تنها جرمشان اين بود كه وقتى اهل معصيت را مىديدند برويشان مىخنديدند، و با ايشان انس مىداشتند.[26]
و نيز در تفسير عياشى است كه مروان از بعضى از اصحاب خود از امام ابى عبد الله علیه السّلام روايت مىكند كه گفت: وقتى در حضور امام علیه السّلام گفتگو از نصارا و عداوتشان به ميان آمد حضرت فرمود: ستايشى كه خداى تعالى در آيه: ﴿ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ﴾[27] از آنان كرده راجع به مردمى است كه ما بين غيبت مسيح و بعثت محمد صلّی الله علیه و آله مىزيستهاند، و در انتظار بعثت آن جناب روزشمارى مىكردهاند.[28]
روایت سوّم
کلام سید الشهدا علیه السّلام در باب امر به معروف و نهی از منکر:
بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ؛ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِىِّ بْنِ أَبِى طَالِبٍ إلَى أَخِيهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِيَّه:
إنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِىٍّ يَشْهَدُ أَنْ لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ، وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ. وَ أَنَّ مُحَمَّدًا صَلَّى اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، جَآءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ. وَ أَنَّ الْجَنَّه وَ النَّارَ حَقٌّ. وَ أَنَّ السَّاعَه ءَاتِيَه لَا رَيْبَ فِيهَا. وَ أَنَّ اللَهَ يَبْعَثُ مَنْ فِى الْقُبُورِ.
إنِّى لَمْ أَخْرُجْ أَشِرًا وَ لَا بَطِرًا وَ لَا مُفْسِدًا وَ لَا ظَالِمًا وَ إنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصْلَاحِ فِى أُمَّه جَدِّى مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ؛ أُرِيدُ أَنْ ءَامُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ، وَ أَسِيرَ بِسِيرَه جَدِّى وَ سِيرَه أَبِى عَلِىِّ بْنِ أَبِى طَالِبٍ عليه السلام.
فَمَنْ قَبِلَنِى بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَهُ أَوْلَى بِالْحَقِّ، وَ مَنْ رَدَّ عَلَىَّ هَذَا أَصْبِرُ حَتَّى يَقْضِىَ اللَهُ بَيْنِى وَ بَيْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِّ؛ وَ هُوَ خَيْرُ الْحَاكِمِينَ.
وَ هَذِهِ وَصِيَّتِى إلَيْكَ يَا أَخِى؛ وَ مَا تَوْفِيقِى إلَّا بِاللَهِ، عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إلَيْهِ أُنِيبُ. وَ السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى. وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّه إلَّا بِاللَهِ الْعَلِىِّ الْعَظِيمِ؛
«بسم الله الرّحمن الرّحيم. اينست آن وصيّتى كه حسين بن علىّ بن أبى طالب به برادرش: محمّد كه معروف به ابن حنفيّه است مىنمايد:
حقّاً حسين بن علىّ گواهى مىدهد كه هيچ معبودى جز خداوند نيست؛ اوست يگانه كه انباز و شريك ندارد. و بدرستيكه محمّد صلّى الله عليه و آله، بنده او و فرستاده اوست كه به حقّ از جانب حقّ آمده است. و اينكه بهشت و جهنّم حقّ است، و ساعت قيامت فرا مىرسد و در آن شكّى نيست. و اينكه خداوند تمام كسانى را كه در قبرها هستند بر مىانگيزاند.
من خروج نكردم از براى تفريح و تفرّج؛ و نه از براى استكبار و بلندمنشى، و نه از براى فساد و خرابى، و نه از براى ظلم و ستم و بيدادگرى! خروج من براى اصلاح امّت جدّم محمّد صلّى الله عليه و آله مىباشد. من مىخواهم امر به معروف نمايم، و نهى از منكر كنم؛ و به سيره و سنّت جدّم، و آئين و روش پدرم علىّ بن أبىطالب عليه السّلام رفتار كنم.
پس هر كه مرا بپذيرد و به قبولِ حقّ قبول كند، پس خداوند سزاوارتر است به حقّ. و هر كه مرا در اين امر ردّ كند و قبول ننمايد، پس من صبر و شكيبائى پيشه مىگيرم، تا آنكه خداوند ميان من و ميان اين جماعت، حكم به حقّ فرمايد؛ و اوست كه از ميان حكم كنندگان مورد اختيار است.
و اين وصيّت من است به تو اى برادر! و تأييد و توفيق من نيست مگر از جانب خدا؛ بر او توكّل كردم، و به سوى او بازگشت مىنمايم. و سلام بر تو و بر هر كه از هدايت پيروى نمايد. و هيچ جنبش و حركتى نيست، و هيچ قوّه و قدرتى نيست؛ مگر به خداوند بلند مرتبه و بزرگ».[29]
چند نکته قابل توجه
نکته اوّل: بطلان سكوت در مقابل ظلم
الف) بطلان سكوت طبق موازين عقلی
بطور كلّى اصل اساسى در موازين و مستقلّات عقليّه اتّباع از حقّ و تطبيق جميع امور حيات بشر و حركات و سكنات و نحوه ارتباطات جمعى و فردى و اشتغال به امور دنيا و آخرت و تكميل نفوس مستعدّه به مرتبه فعليّت و كمال بر اساس اين ملاك و اين محور مىباشد. حقّ بعنوان محور براى جميع استنباطات عقلى و قوانين فطرى است و جميع مرتكزات فطرى بشر و سرمايه خدادادى پروردگار كه در ضمير انسان و فطرت او نهادينه شده است بر محوريّت اين اصل قرار دارد. مثلًا لزوم صدق و قبح و حرمت عقلى كذب، بر محوريّت انطباق گفتار با واقع و عدم انطباق با واقع است. و به عبارت ديگر انطباق گفتار با تحقّق امر خارجى يا عدم تحقّق آن و عدم انطباق گفتار با اين دو اصل معيار صدق و كذب خواهد بود.
و حقّ در اينجا به معنى نفس وجود آن قضيّه خارجى يا عدم وجود آن است جداى از ارزشمند بودن يا نبودن آن قضيّه. صادق فردى است كه كلام او با محكىّ خارجى آن مطابقت كند و كاذب فردى است كه گفتار او با محكىّ آن مطابقت ننمايد.
و يا مثلاً حرمت تعدّى به مال و يا عرض و يا جان افراد بر اساس عدم انطباق فعل انسان با اين اصل مىباشد؛ زيرا اختيار انسان بر مال و عرض و جان از اصول اوليّه و بديهيّه حفظ بقاء نسل و ادامه حيات است. و خداوند متعال اين اختيار را به انسان عطاء نموده و تعدّى به اين حدود و ثغور را منافى با حريّت در انتخاب و قدرت بر انفاذ دانسته است. بديهى است حتّى غير ملتزمين به دين مبين اسلام از ساير ملل و فرق نيز به اين اصل مسلّم پايبند، و اجراء آن را از زير بناى حفظ استمرار حيات بشرى و بقاء نسل مىدانند، و تخطّى از آن را به هر نحو و كيفيّت محكوم و مطرود مىنمايند.
و همينطور تمام قضاياى مستقلّه عقلى بر پايه اصل مطابقت و متابعت از حقّ بنا نهاده شده است. بنابراين به مقتضاى برهان عقلى و حاكميّت فطرى چنانچه حقّانيّت مسألهاى براى انسان مبيّن و واضح گشت، نفس بايد خود را در قبال اين مسأله مسؤول و طرفدارى از آن را نصب العين خويش قرار دهد. زيرا نفس ادراك حقّ و وضوح آن بدون مقابله جدّى با موانع تحقّق آن با اصل لزوم بقاء حيات بشرى و استمرار شرائط مساعده ترقّى روح و كمالات نفسانى در تعارض بوده و هيچ ثمرهاى به دنبال نمىآورد. درست مانند فردى كه مرضى را در بدن خود تشخيص دهد و بدون مراجعه به طبيب و استمرار طريقه علاج دست روى دست بگذارد و صرفاً به نظاره رشد مرض و بقاء آن بنشيند، طبيعى است مآل و غايت چنين روشى جز اضمحلال و نابودى و بوار انسان نتيجهاى ندارد.
ب) بطلان سكوت طبق موازين نقلى
و امّا بطلان سكوت در برابر ظلم طبق موازين نقلى از حدّ إحصاء خارج است.
پروردگار متعال در مواضع عديدهاى از قرآن كريم به ذمّ كسانى پرداخته است كه گرچه خود آنها با مواجهه با حقّ و پيروى از دستورات انبياى الهى طريق عناد و معارضه را نپيمودهاند، ولى در برابر اجحاف و تعدّى و ستم و نفاق امّتها، به سكوت و عدم دخالت در كار آنان و انذار و ايراد مواضع انحراف و ضدّيّت با روش رسل الهى اكتفاء كردهاند. در سوره مائده، آيات 62 و 63 چنين مىفرمايد:
﴿وَ تَرَى كَثِيرًا مّنْهُمْ يُسرِعُونَ فِى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوَ نِ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾؛ «اى رسول ما، تو مىبينى كه بسيارى از آنان (اهل كتاب) در ارتكاب گناه و ستم و خوردن مال حرام شتاب مىورزند. بسيار زشت و قبيح است آنچه را كه انجام مىدهند و بر آن استمرار دارند.»
﴿لَوْلَا يَنْههُمُ الرَّبنِيُّونَ وَ الْأَحْبَارُ عَن قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ مَا كَانُوا يَصْنَعُونَ﴾؛ «چرا ربّانيّون و علماء الهى آنان، ايشان را از گفتار حرام و مال حرام نهى نمىكنند. همانا بسيار زشت و قبيح است روش و سيره آنان در سكوت و عدم اظهار خلاف و سرزنش بر كار خلاف و اعمال ناشايسته.»[30]
كلمه ربّانى مشتق از ربّ بمعنى پروردگار مدير و مربّى و هدايت كننده است.
به خداى متعال از اين نقطه نظر ربّ گفته مىشود، زيرا خلق را كه بر اثر حكمت بالغه خود بيافريد آنانرا بسوى نقطه عروج و فعليّت استعدادهاى ذاتى آنان و كمالاتشان تربيت فرمود؛ و الاّ به صرف جنبه خلقت بدون استمرار نزول فيض موجب كمال، اطلاق ربّ بر پروردگار صحيح نيست.
حضرت موسى على نبيّنا و آله و عليه السّلام خطاب به فرعون مىفرمايد: ﴿رَبُّنَا الَّذِى أَعْطَى كُلَّ شَىْءٍ خَلْقَهُو ثُمَّ هَدَى﴾؛ «پروردگار ما ذات مقدّسى است كه خلقت و آفرينش و وجود كمالى اوّل را به ماهيّت اشياء افاضه فرمود، آنگاه به وجودات مترتّبه و كمالات متواليه و متعاقبه بر جهت خلق آنانرا تربيت و هدايت كرد.»[31]
و يا از قول حضرت هود على نبيّنا و آله و عليه السّلام مىفرمايد: ﴿مَا مِن دَآبَّةٍ إِلَّا هُوَ ءَاخِذٌ بِنَاصِيَتِهَآ إِنَّ رَبّى عَلَى صِرَ طٍ مُّسْتَقِيمٍ﴾؛ «هيچ موجود جاندارى نيست مگر اينكه خداى متعال زمام امور حيات و استمرار بقاء او را به دست قدرت و سلطه خويش قرار داده است و او را بسوى نقطه مقرّره از سير كمالى خود هدايت مىكند. بدرستيكه پروردگار من هميشه بر راه مستقيم و صراط متين و متقن حركت مىكند.»[32]
مرحوم حاجى سبزوارى ـ رحمة الله عليه ـ در «منظومه حكمت» خود مىفرمايد:
أَزِمَّةُ الْأُمورِ طُرًّا بِيَدِهِ وَ الْكُلُّ مُسْتَمِدَّةٌ مِنْ مَدَدِهِ
«زمام همه امور از كائنات و هر چه كه اطلاق لفظ موجود بر آن صحيح مىباشد به دست اراده و مشيّت قاهره و مطلقه حضرت حقّ است. و جميع عالم وجود در بقاء حيات و استمرار وجود از او مدد و استفاضه دارند.»
بنابراين معنى ربّانى اينست كه شخص بواسطه تعلّم علوم الهى و تربيت در راه و مسلك تقرّب به پروردگار و ادراك حقائق عالم تكوين و نظام تشريع خود را منتسب به پروردگار و ربوبيّت حضرت حقّ مىنمايد. بر اين اساس كلام او منبعث از حقيقت امر و كردارش ناشى از منشأ عالم قدس و خلوص و صدق خواهد بود. اين چنين شخصى در تمام اطوار و حركات و سكناتش اسوه و الگوى طالبين حقّ و پويندگان مسير كمال مىباشد.
امّا در اين آيه مقصود از كلمه ربّانيّين به افرادى اطلاق مىشود كه از جهت فهم و ادراك و قوّه تشخيص از سطح عامّه مردم فراتر و به معارف الهى و قوانين دينى اشراف بيشترى دارند. خداوند متعال اين افراد را مورد نكوهش و مذمّت قرار مىدهد؛ كه چرا شما با وجود فهم و ادراك و تشخيص مطلب و ميز بين باطل و حقّ و وضوح صلاح و فساد براى جامعه از يك طرف، و جهل و نادانى جامعه و عدم بصيرت به حقائق و ورود در كثرات و توغّل در شهوات و ابتعاد از ممشى و مسير اولياى الهى و ابراز سليقههاى شخصى و اظهار آراء شيطانى و اهويه باطله از طرف ديگر، درصدد اصلاح امور اجتماع بر نيامديد، و با گفتار و اندرز و بيان حقائق و نهى از منكرات و امر به معروف و رفع مفاسد اجتماعى، آنان را به حال خود يله و رها كرديد، و صرفاً به امور شخصى خود پرداختيد و خود را از جريانات و وقايع جاريه در جامعه بركنار نموديد؛ گوئى هيچ مسؤوليتى در قبال مسائل فاسده و مفسده اجتماعى بر عهده شما نيست، و صرفاً به نظاره و تماشاى مسائل خلاف نشستيد و به صرف دورى گزيدن از اجتماع و سر بگريبان خويش فرو بردن بسنده نموديد. اين عمل شما صد در صد خلاف و متناقض با فلسفه بعثت انبياء و إنزال كتب و دعوت به راه راست و صراط مستقيم است.[33]
نکته دوّم: امر به معروف و نهى از منكر، از لوازم و واجبات اجتماع معتصم به حبل الله است
تجربه قطعى دلالت مىكند بر اينكه معلوماتى كه انسان در زندگيش براى خود تهيه مىكند و معلوم است كه از ميان معلومات ذخيره نمىكند مگر آنچه را كه برايش سودمند باشد، از هر طريقى كه باشد و به هر نحوى كه ذخيره كرده باشد، وقتى متوجه آن معلومات نباشد و با عمل به آن معلومات و تمرين عملى دائمى به ياد آنها نباشد، به تدريج از يادش مىرود و به بوته فراموشى سپرده مىشود. و در اين هم شكى نداريم كه عمل در همه شؤون داير مدار علم است هر زمان كه علم قوى باشد عمل قوت مىگيرد. و هر زمان علم ضعيف باشد عمل هم ضعيف مىگردد. هر زمان كه علم يك علم صالحى باشد، عمل هم صالح مىشود، و هر زمان كه علم فاسد باشد عمل هم فاسد مىگردد. خداى تعالى هم حال علم و عمل را در آيه زير، به زمين و روئيدنىهاى آن مثل زده و فرموده: ﴿وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِداً ...﴾[34] و نيز شكى نداريم در اينكه علم و عمل، اثرى متقابل در يكديگر دارند.
قوىترين داعى به عمل علم است و وقتى عمل واقع شد و اثرش به چشم ديده شد، بهترين معلمى است كه همان علم را به آدمى مىآموزد.
و همه اينها كه گفته شد، انگيزه شده است در اينكه مجتمع صالحى كه علمى نافع و عملى صالح دارد، علم و تمدن خود را با تمام نيرو حفظ كند. و افراد آن مجتمع، اگر فردى را ببينند كه از آن علم تخلف كرد، او را به سوى آن علم برگردانند، و شخص منحرف از طريق خير و معروف را به حال خود واگذار نكنند، و نگذارند آن فرد در پرتگاه منكر سقوط نموده، در مهلكه شر و فساد بيفتد، بلكه هر يك از افراد آن مجتمع به شخص منحرف برخورد نمايد، او را از انحراف نهى كند.
و اين همان دعوت به فراگيرى و تشخيص معروف از منكر و امر به معروف و نهى از منكر است و اين همان است كه خداى تعالى در اين آيه شريفه خاطرنشان ساخته و مىفرمايد: ﴿ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾ و از اينجا روشن مىشود كه چرا از خير و شر تعبير به معروف و منكر نمود. چون زمينه گفتار و مضمون آيه قبلى بود كه، مىفرمود:" همگى به حبل الله چنگ بزنيد و متفرق نشويد ..." و معلوم است كه چنين مجمع كه همه افرادش چنگ به حبل الله دارند، معروف در آن خير، و منكر در آن شر است و ممكن نيست به عكس اين باشد و به فرض هم كه اين نكته در نظر نبوده باشد، قطعا وجه اينكه خير و شر را معروف و منكر خوانده، اين است كه به حسب نظر دين، خير معروف و شر منكر است، نه به حسب عمل خارجى.
و اما اينكه فرمود: ﴿وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ﴾ بعضى از مفسرين گفتهاند: كلمه «من» براى تبعيض است، چون امر به معروف و نهى از منكرو به كلى دعوت به سوى خيراز واجبات كفايى است و مثل نماز و روزه واجب عينى نيست و قهرا وقتى در هر جامعهاى عدهاى اين كار را بكنند، تكليف از سايرين ساقط مىشود.
ولى بعضى گفتهاند: اين كلمه بيانيه است. و مراد از آيه شريفه اين است كه: «شما با اين اجتماع صالح (و متمسك بحبل الله) كه داريد، بايد امتى باشيد كه به سوى خير دعوت مىكنند».
در نتيجه جريان اين كلام همانند اين است كه بگوئيم: «وَلْيكُنْ لى منكَ صديقٌ» كه منظورمان از اين سخن اين است كه تو بايد دوست من باشى. و ظاهرا منظور اين مفسر از بيانيه بودن «من» اين است كه اين كلمه، نشويه ابتدايى باشد.
و آنچه سزاوار است گفته شود اين است كه بحث و بگو مگو در اينكه كلمه «من» تبعيضى است و يا بيانيه، بحثى بىفايده است و به نتيجهاى منتهى نمىشود. براى اينكه دعوت به خير و امر به معروف و نهى از منكر از امورى است كه اگر واجب باشد طبعا واجب كفايى خواهد بود. چون بعد از آنكه فرضا يكى از افراد اجتماع اين امور را انجام داد، ديگر معنا ندارد كه بر ساير افراد اجتماع نيز واجب باشد كه همان كار را انجام دهند.
پس اگر فرض كنيم، امتى هست كه روى هم افرادش داعى به سوى خير و آمر به معروف و ناهى از منكرند، قهرا معنايش اين خواهد بود كه در اين امت افرادى هستند كه به اين وظيفه قيام مىكنند.
پس مساله در هر حال قائم به بعضى افراد جامعه است، نه به همه آنها و خطابى كه اين وظيفه را تشريع مىكند، اگر متوجه همان بعضى باشد كه هيچ، و اگر متوجه كل جامعه باشد، باز هم به اعتبار بعض است.
و به عبارتى ديگر، بازخواست و عقاب در تخلف اين وظيفه، متوجه تك تك افراد است. ولى پاداش و اجرش از آن كسى است كه وظيفه را انجام داده باشد. و به همين جهت است كه مىبينيم دنبال جمله فرمود: ﴿وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾.
پس ظاهر همين است كه به قول آن مفسر، كلمه «من» تبعيضى است، و در محاورات خود ما نيز اگر در مثل چنين تركيبى و چنين كلامى، كلمه" من" بكار رفته باشد، ظاهرش همين است كه براى تبعيض باشد مگر آنكه دليلى در كلام باشد، و دلالت كند بر اينكه معناى ديگرى از اين كلمه منظور است.[35]
نکته سوّم: مراتب امر به معروف و نهی از منکر
[امر به معروف] مراتبی دارد:
اوّل: انکار قلبی؛ و آن بر أصحّ قولین واجب است، ولی از جزء امر به معروف به شمار نمیرود به چند دلیل:
1ـ زیرا امر به معروف بدون کاشفی، امر به معروف نیست.
2ـ انکار قلبی مسلّماً واجب عینی [است]، و امّا در وجوب عینی امر به معروف خلاف است.
3ـ انکار قلبی همیشه واجب است، ولی امر به معروف در صورتی که شرائط آن موجود باشد [واجب میشود].
دوّم: اظهار کراهت.
سوّم: قول لیّن؛ کما قال الله: ﴿ فَقُولَا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَى﴾.[36]
رابع: قول غلیظ.
خامس: ضرر.
سادس: جرح.
سابع: القتل.[37]
نکته چهارم: شرائط امر به معروف و نهی از منکر
و از برای امر به معروف شرائطی است:
1ـ اوّل آنکه آمِر به معروف و ناهی از منکر، خود عالم به «معروف و منکر» باشد؛
2ـ علم داشته باشد در مسائل خلافیه؛
3ـ اتیان به معصیت داشته باشد، یا مصرّ بر معصیت باشد؛ زیرا در صورت غیر از این، ممکن است توبه کرده باشد؛
4ـ جایز باشد تأثیرش؛
5ـ امن از ضرر نفساً یا عِرضاً یا مالاً داشته باشد.
پس اگر کسی گوید: حضرت سیّدالشّهداء امر به معروف کرد در صورتی که شرطین اخیرَین وجود نداشت، چند شبهه حاصل میشود:
1ـ فعل امام که حجّت بر خلق است منافات دارد بر وجود دو شرط اخیر.
2ـ این ادلّه دلالت دارد بر عدم جواز امر به معروف در صورت فقدان دو شرط اخیر، و از امام سرزد، و لازم آن است که فعل او حرام باشد، و اللازمُ باطل.
3ـ تنافی واقع میان فعل او و سایر أئمّه؛ زیرا که آنها تقیّه کردند.
و امّا جواب:
1ـ فعل امام علیالاطلاق حجّت نیست، بلکه در صورتی است که وجه آن معلوم شود.
2ـ ادلّه قائم است بر آنکه فقدان شرطین مختصّ به خود آنجناب است.
3ـ تقیّه سایر ائمّه با عدم تقیّه آنجناب منافات ندارد؛ زیرا بحسب امکنه و ازمنه فرق میکند.
[4ـ] و امّا ﴿ وَلاَ تُلْقُواْ بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ﴾[38] اگر عموم نسبت به امام داشته باشد، مخصَّص است.[39]
نکته پنجم: سایر شرایط
كلام حدّاد: نجاست را به غير بزن، نه به خودت
مىفرمودند: نجاست را به غير بزن! چرا به خودت ميزنى؟!
در هر موقعى كه مىبينى در اصلاح امرى از امور اعمّ از امور خانوادگى و داخلى و يا امور اجتماعى و خارجى، امر دائر است ميان آنكه آلودگى و فساد بر نفست وارد شود يا بر غير، آن آلودگى را براى نفس خودت مپسند كه ديگر قابل جبران نيست! اگر در جائى ديدى امر به معروف و نهى از منكرى را كه مىنمائى مستلزم عصبانيّت و پريشان شدن افكار و درهم ريختن صفاى ذهن توست، و اين ضررش براى تو بيشتر است از ضررى كه به وى در اثر إتيان آن جرم و جنايت وارد مىشود؛ دست از اين كار بردار و پيرامون آن مگرد!
اين ضرر وارد در حكم نجاستى است كه بر نفس تو وارد مىشود؛ چرا آن را برخود مىپسندى؟! بگذار ضرر بر ديگرى بخورد و وى نجس شود! و خلاصه امر، طهارت نفس انسان بر هر چيز مقدّم است، و انسان حقّ ندارد به جهت رعايت مصالح خارجيّه خودش را آلوده نمايد. زيرا تطهير و تزكيه نفس در فعل و حال، مورد طلب و سوال و مؤاخذه مىباشد؛ امّا رسيدگى به امور اجتماعى و سعى در حوائج مردم و تدريس و كسب و امثالها امورى است كه در صورت امكان مورد بازخواست و بازپرسى واقع مىشود، نه در هر صورت گرچه در شرائط غير ممكنه باشد.
در اينصورت اگر كسى ميداند و مىبيند در اثر وارد شدن در اين امور نفسش آلوده نمىشود و از ترقّى و تكامل و توحيد و ايمان و ايقان و اطمينان خاطر و سكون دل و انديشه باز نمىماند، مسلّماً بر او لازم است كه به حوائج خلق خدا على قدر الإمكان قيام و اقدام نمايد؛ و امّا اگر ديد كه دخول در اين امور مستلزم از كيسه خوردن است و سرمايههاى الهى را از دست دادن است، يعنى مستلزم غفلت از خدا، و گيج و منگ شدن در امور دنيا و زخارف آن و غوطه خوردن در عالم كثرات است، در اين فرض بر او جائز نيست كه خود را بدين امور بفروشد و مبادله نمايد.
زيرا اوّلاً: كار خوب در خارج از شخص خوب سر مىزند، يعنى از شخص الهى و موحّد و صاحب يقين. در اينصورت آن امر در خارج منشأ اثر خواهد شد و ثمرات نيكو خواهد داد. امّا اگر از شخص منغمر در كثرات سر زند كه مستلزم غفلت از نفس و خدا و عرفان الهى و خلوت و حضور قلب در حال نماز بود، ديگر آن امر، امر مستحسن نيست؛ آن امر امر آلوده و زشت است، گرچه ظاهرش چشمگير باشد و نزد افكار عمومى مردم و عامّه خلائق از بهترين مثوبات به حساب آيد.
به علّت آنكه نتيجه تابع أخَسِّ مقدِّمتَين است (با سين) يعنى تابع پستترين از مقدّمات. و هنگامى كه كارى به ظاهر در خارج از تمام شرائط حسن و زيبائى آراسته بوده ولى عامل، آن را از روى ريا و يا هواى نفس و يا مقاصد غير الهى انجام دهد، آن عمل در حقيقت زشت است نه زيبا، و اثر مفيد و نيكو از خود بجاى نمىگذارد، و ﴿مَا يَنفَعُ النَّاسَ﴾[40] نخواهد شد، گرچه آراء و افكار عمومى آن را خوب و زيبا به شمار آورد. زيرا مناط، واقعيّت آنست كه خراب است و در نزد خداوند و موقف قيامت مقبول نخواهد شد. كار زيبا از شخص زيبا صورت ميگيرد نه از شخص نازيبا، گرچه در خارج به صورت ظاهر خود را به انواع و اقسام پيرايههائى از زيبائى وصله زده باشد. سرمه بر چشم كور، وى را بينا نمىكند؛ و وسمه بر ابروان نابينايان اثرى در ديد و نور چشمانشان بجاى نمىنهد.
از اينجاست كه در فرقان عظيم إلهى ميفرمايد: ﴿يأيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ لَا يَضُرُّكُم مَن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ﴾؛
«اى كساني كه ايمان آوردهايد! بر شما باد دريافتن نفوس خودتان گمراهى گمراه در صورت هدايت يافتن شما، به شما آسيبى نمىرساند.» [41]
و أيضاً ميفرمايد: ﴿يأيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا قُوا أَنفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ نَارًا﴾؛ «اى كساني كه ايمان آوردهايد، خودتان را و اهلتان را از آتش حفظ نمائيد!»[42]
و ثانياً: تمام عقلاى عالم اتّفاق دارند در دَوَران امر ميان ضرر قطعى بر خود انسان و يا بر غير انسان، جلوگيرى آن ضرر را از خود مقدّم است از دفع ضرر از غير.
البتّه تمام اين مسائل در صورتى است كه ضرر وارد بر انسان بيشتر باشد از ضرر وارد بر غير و يا از منفعت حاصله براى وى. مثلاً شخصى اگر يك ميليون دينار ورشكست شد، و تمام سرمايه انسان هزار دينار است، و ميدانيم اگر تمام آن را هم بدهد و در امر خيرِ رفع ورشكستگى وى بخواهد مؤثّر باشد، مؤثّر نخواهد بود، هزار دينار در برابر هزار برابر آن كارى نمىكند، و علاوه بر آنكه به هيچوجه اثرى در رفع نگرانى و زندان مرد ورشكسته و يا آسايش خيال منسوبان او نمىكند، خود اين شخص را خاك نشين نموده و عائلهاش را دستخوش فقر و تنگدستى و نگرانى مىنمايد؛ در اينصورت بايد سرمايه خود را براى خود نگهدارد، و موجب ضرر وارد بر خود و عائلهاش نشود.
و امّا اگر شخصى ده هزار دينار ورشكست شد، و تمام سرمايه انسان هزار دينار است، خوب است نيمى از آن را براى رفع ورشكستگى او بدهد. چرا كه يك بيستم از اين گرفتارى را مرتفع ساخته؛ و ضرر وارده بر خودش گرچه مسلّم است، وليكن موجب هلاكت اهل و عيال نشده، آنها مىتوانند در خورد و خوراك بطور اقتصاد و تحمّل كمبودى بسازند و بر خود فشار آورند، در برابر آن مثوبت عظيمه كه نجات خود و خاندان شخص ورشكسته است.
محدّث قمّى گويد: در «بحار» و غير آن از جمله وصاياى آنحضرت است به فرزند خويش كه فرمود:
يَا بُنَىَّ! اصْبِرْ عَلَى النَّوَآئِبِ، وَ لَا تَتَعَرَّضْ لِلْحُقُوقِ، وَ لَا تُجِبْ أَخَاكَ إلَى الامْرِ الَّذِى مَضَرَّتُهُ عَلَيْكَ أكْثَرُ مِنْ مَنْفَعَتِهِ لَهُ!
حضرت سيّد السّاجدين و زين العابدين عليه السّلام فرمود: «اى نور ديده من! بر مشكلات و مصائب روزگار شكيبا باش، و متعرّض حقوق ديگران مشو، و دعوت برادرت را در امرى كه مضرّت آن براى تو بيشتر از منفعت آن براى وى باشد اجابت مكن!»[43]
از اميرالمؤمنين عليه السّلام: «وَ لَكِنّى لا أرَى إصْلاحَكُمْ بِإفْسادِ نَفْسى»
و اميرالمؤمنين عليه السّلام ميفرمايد: وَ لَكِنِّى لَا أَرَى إصْلَاحَكُمْ بِإفْسَادِ نَفْسِى!
«وليكن نظر من آن نيست كه شما را اصلاح كنم گرچه مستلزم إفساد خودم باشد!»
و اين فقره از آن حضرت ضمن خطبهاى است در «نهج البلاغه» كه سيّد رضىّ ـ أعلى الله مقامَه ـ بدين عبارت بازگو كرده است:
«وَ مِنْ كَلَامٍ لَهُ عَلَيْهِ السَّلَامُ فِى ذَمِّ أَصْحَابِهِ»: كَمْ أُدَارِيكُمْ كَمَا تُدَارَى الْبِكَارُ الْعَمِدَةُ وَ الثِّيَابُ الْمُتَدَاعِيَةُ؛ كُلَّمَا حِيصَتْ مِنْ جَانِبٍ تَهَتَّكَتْ مِنْ ءَاخَرَ!
أَ كُلَّمَا أَطَلَّ عَلَيْكُمْ مَنْسِرٌ مِنْ مَنَاسِرِ أَهْلِ الشَّامِ، أَغْلَقَ كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بَابَهُ وَ انْجَحَرَ انْجِحَارَ الضَّبَّةِ فِى جُحْرِهَا وَ الضَّبُعِ فِى وِجَارِهَا. الذَّلِيلُ وَ اللَهِ مَنْ نَصَرْتُمُوهُ! وَ مَنْ رُمِىَ بِكُمْ فَقَدْ رُمِىَ بِأَفْوَقَ نَاصِلٍ، وَ إنَّكُمْ وَ اللَهِ لَكَثِيرٌ فِى الْبَاحَاتِ؛ قَلِيلٌ تَحْتَ الرَّايَاتِ!
وَ إنِّى لَعَالِمٌ بِمَا يُصْلِحُكُمْ وَ يُقِيمُ أَوَدَكُمْ، وَ لَكِنِّى لَا أَرَى إصْلَاحَكُمْ بِإفْسَادِ نَفْسِى!
أَضْرَعَ اللَهُ خُدُودَكُمْ، وَ أَتْعَسَ جُدُودَكُمْ. لَا تَعْرِفُونَ الْحَقَّ كَمَعْرِفَتِكُمُ الْبَاطِلَ؛ وَ لَا تُبْطِلُونَ الْبَاطِلَ كَإبْطَالِكُمُ الْحَقَّ![44]
«چقدر من با شما مدارا و مماشات كنم مانند مدارا و مماشات با شترهاى جوانى كه كوهانشان از داخل مجروح است ولى به ظاهر صحيح مىنمايند، و مانند مدارا و مماشات با لباسهاى فرسوده و پوسيده كه از هر طرف آنها را بدوزند، از طرف ديگر جِر مىخورد و شكافته و پاره مىشود!
آيا هر وقت سپاهى از سپاهيان شام بر شما عبور كنند و مُشرِف شوند، يكايك از مردان شما در خانه مىخزيد و در را بر روى خود مىبنديد، و مانند سوسمار ماده كه در سوراخش مىخزد و كفتار كه در لانهاش پنهان مىشود، شما نيز در مخفيگاههاى خود پنهان مىشويد؟!
سوگند به خدا ذليل كسى است كه شما بخواهيد او را يارى كنيد! و دشمنى كه مورد اصابت تيرى چون شما قرار گيرد، تيرى به او پرتاب شده است كه نيش پيكان ندارد و در موقع پرتابش موضع وى در وَتَرش شكسته است. و سوگند به خدا شما بسيار اهل بزميد و اهل تفريح و تفرّج در باغها و گردشگاهها، و كم اهل رزميد و تحمّل و صبر در زير لواهاى جنگ و پرچمهاى كارزار.
و حقّاً و تحقيقاً من بصير و دانا ميباشم به آنچه شما را به صلاح آورد، و كژى و كاستى شما را راستى و استقامت بخشد؛ وليكن نظر من آن نيست كه در راه اصلاح شما خودم را فاسد و تباه سازم (و به واسطه ارتكاب گناه، قيامتم را برباد دهم).
خداوند چهرههايتان را به خاك مذلّت بسايد، و حظوظ و بهرههايتان را تباه و هلاك و نابود كند. شما آن مقدارى كه باطل را شناختهايد، حقّ را نشناختهايد؛ و آن اندازهاى كه در صدد إبطال و اضمحلال حقّ برآمدهايد، در صدد إبطال و اضمحلال باطل قيام ننمودهايد!»
ابن أبى الحديد در شرح فقره: وَ إنِّى لَعَالِمٌ بِمَا يُصْلِحُكُمْ ميگويد:
حضرت ميفرمايد: فقط شمشير است كه شما را به صلاح درآورد. و آن حضرت راست گفته است؛ چرا كه بسيارى از امور بدون آن اصلاح نمىشود. همانطور كه حجّاج با لشكرى كه مىبايست با مُهلّب بسيج شوند و تقاعد ورزيدند عمل كرد؛ كه منادى وى ندا در داد: بعد از سه روز هر كس به مُهلّب ملحق نشده باشد خونش براى ما هدر است، و عمير بن ضابى و غير او را كشت. در اين حال مردم به سوى مهلّب با شتاب و سرعت خارج شده به او ملحق شدند.
و امّا اميرالمؤمنين عليه السّلام دأب و رويّهاش آن نيست كه مانند رياست طلبان دنيا كه خونها را حلال مىكنند او هم خون اصحاب خود را حلال نمايد و به جهت قدرت و انتظام دولتش دست بدين كار بيالايد، فلهذا ميفرمايد: وَ لَكِنِّى لَا أَرَى إصْلَاحَكُمْ بِإفْسَادِ نَفْسِى؛ يعنى به افساد و خرابى دين من نزد خداوند متعال ـ تا آخر آنچه را كه در اينجا شرح داده است.
حضرت مولى الموالى ميرالمؤمنين عليه السّلام در اينجا خوب طريق منفعت امّت خود و دفع ضرر را از ايشان ميداند وليكن قيام و اقدام به آن كار، مستلزم ضررى است براى وجود نفس مقدّسش. فلهذا به جهت عدم فساد نفس و تحمّل ضرر، دست به اصلاح امورشان بهطوريكه خودش ميداند، نميزند.[45]
نکته ششم: وظیفه خطیر و حیاتی عالمان دینی و سررشتهداران مبانی شریعت
در این فقرات امیرمؤمنان تکلیف عالمان دینی و سررشتهداران مبانی شریعت را در مراتب مختلفۀ معرفت و آگاهی روشن نموده، و آنان را به وظیفۀ خطیر و حیاتی خود که ارشاد و هدایت جامعه و افراد و احیای سنّت و اقامۀ عدل و داد و ابطال ظلم و جور و کار زشت و ناپسند است، متوجّه و متنبّه کرده، و توقّع و مطالبۀ مردم را در تبیین حقّ و افشای ظلم از آنان، گوشزد نموده است.
امر به معروف و نهی از منکر و قبیح، دو فرع از فروع دین و ضروریّات مذهب است؛ و بدون رعایت این دو مسأله، شیرازۀ شریعت و مدنیّت از هم گسسته میشود و قوام اجتماع متزلزل میگردد، و جامعه سیر انحطاط و سقوط را در پیش میگیرد و ظالم در ظلم و عدوان مستحکم و مظلوم در حرمان خود مستمرّ میگردد؛ و در چنین جامعهای استعدادها از وصول به فعلیّت باز میمانند و نفوس انسانی از طیّ مراحل رشد، محروم میگردند و بوار و هلاکت، مرجع و مآل آنها خواهد بود.
در آیه شریفه میفرماید: «باید از میان شما گروهی باشند که مردم را به نیکی دعوت کنند و امر به معروف نموده و از کار زشت بر حذر دارند.»[46]
دفع یک شبهه
عدم تنافی آيه ﴿عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ ...﴾ با آيات مربوط به امر به معروف و نهى از منکر
پس، از اين بيان بدست آمد كه اين آيه با آيات دعوت به دين و آيات مربوط به امر به معروف و نهى از منكر هيچگونه منافاتى ندارد، زيرا اين آيه نهى مىكند مؤمنين را از اينكه به كار هدايت گمراهان پرداخته و از هدايت خويش بازمانده و در حقيقت در راه نجات مردم خود را به هلاكت بيندازند، علاوه، دعوت به خدا و امر به معروف و نهى از منكر خود يكى از شؤون بخود پرداختن و راه خدا پيمودن و وظيفه الهى را انجام دادن است، با اين حال چه جاى اينست كه كسى احتمال دهد آيه مورد بحث با آيات دعوت به دين و امر به معروف و نهى از منكر منافات دارد يا ناسخ آنها است؟ با اينكه خداى سبحان امر به معروف و نهى از منكر را يكى از مشخصات روحى اسلام بلكه يكى از پايههايى ناميده كه دين خود را بر آن اساس بنا نهاده و استوار ساخته است، و فرموده: ﴿قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي﴾[47] و نيز فرموده: ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾.[48]
پس بر هر مؤمنى واجب است كه مردم را با بصيرت تمام بسوى خدا دعوت نمايد و بعنوان امتثال يكى از واجبات الهى امر به معروف و نهى از منكر نمايد، و در عين حال چنين وظيفهاى را هم ندارد كه خود را از شدت خشم و غيظ و يا از فرط جد و جهد در هدايت گمراهان به هلاكت اندازد. از اينكه خداى تعالى براى اهل ايمان راهى را فرض كرده كه در آن هدايت آنان است، و براى ديگران هم راهى را تقدير نموده كه در آن ضلالت آنها است، و نيز از اينكه با جمله" عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ" مؤمنين را امر به پرداختن به نفس خود نموده، بخوبى فهميده مىشود كه راهى كه به سلوك آن امر فرموده همان نفس مؤمن است، زيرا وقتى گفته مىشود: زنهار راه را گم مكن، معنايش نگهدارى خود راه است نه جدا نشدن از راهروان، پس در اينجا هم كه مىفرمايد: زنهار كه نفسهايتان را از دست دهيد، معلوم ميشود نفسها همان راه هستند نه راهرو، چنان كه نظير اين معنا در آيه: ﴿وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ﴾[49] به چشم مىخورد.
طريق انسان به سوى خداوند همان نفس انسان است كه به منتهاى مسير مىرسد: ﴿وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى﴾
پس اگر فرمود: بر شما باد نفستان، مقصود اين است كه شما ملازمت كنيد نفس خود را از جهت اينكه نفس شما راه هدايت شما است، نه از جهت اينكه نفس يكى از رهروان راه هدايت است، به عبارت ديگر اگر خداى تعالى مؤمنين را در مقام تحريك به حفظ راه هدايت امر مىكند به ملازمت نفس خود، معلوم مىشود نفس مؤمن همان طريقى است كه بايد آن را سلوك نمايد، بنا بر اين نفس مؤمن طريق و خط سيرى است كه منتهى به پروردگار ميشود، نفس مؤمن راه هدايت اوست، راهى است كه او را به سعادتش مىرساند.
پس آيه مورد بحث مطلبى را بطور روشن بيان كرده است كه آيات زيرين به اجمال به آن پرداختهاند: ﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ. وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ. لا يَسْتَوِي أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ﴾[50]، كه دستور مىدهد نفس را زير نظر گرفته و اعمال صالح او را كه سرمايه و توشه فرداى اوست (و بهترين توشه تقوا است) تحت مراقبت قرار دهند، زيرا براى نفس امروز و فردايى است، و نفس هر آنى در حركت و در طى مسافت است، و منتهاى سيرش خداى سبحان است، چون نزد اوست حسن ثواب يعنى بهشت.
بنا بر اين بر انسان لازم است كه اين راه را ادامه داده و همواره بياد خداى خود باشد و لحظهاى فراموشش نكند، چون خداى سبحان غايت و هدف است، و انسان عاقل هدف را از ياد نمىبرد، زيرا مىداند كه فراموش كردن هدف باعث از ياد بردن راه است. روى اين حساب اگر كسى خداى خود را فراموش كند خود را هم فراموش كرده و در نتيجه براى روز واپسين خود زاد و توشهاى كه مايه زندگيش باشد نيندوخته است، و اين همان هلاكت است. رسول الله (ص) هم در روايتى كه شيعه و سنى آن را نقل كردهاند فرموده: من عرف نفسه فقد عرف ربه؛ هر كه خود را شناخت خداى خود را شناخته.[51] و اين معنا نكتهايست كه دقت زياد و تدبر تمام آن را ثابت مىكند، و به اعتبار نزديك است، زيرا انسان در مسير زندگيش اگر چه به هر نقطهاى امتداد داشته باشد هيچ همى جز خير و سعادت زندگى خويش ندارد. اگر چه منافع و عوايد كارهايش بظاهر عايد ديگران شود. خداى تعالى هم در اين باره مىفرمايد: ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾[52].
طريق الی الله، طريقى است اضطرارى كه مؤمن و كافر در آن گام مىنهند: ﴿إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ ...﴾
گفتيم از آيات استفاده مىشود: طريق انسان بسوى خداوند همان نفس انسان است، زيرا جز خود انسان چيز ديگرى نيست كه طريق انسان باشد، خود اوست كه داراى تطوراتى گوناگون و درجات و مراحلى است مختلف، روزى جنين، روزى كودك، زمانى جوان و زمانى پير مىشود و پس از آن در عالم برزخ ادامه حيات مىدهد، و روزى در قيامت و پس از آن در بهشت و يا در دوزخ بسر مىبرد، خلاصه اين است آن مسافتى كه هر انسان از بدو وجود تا انتهاى سيرش كه به مقتضاى آيه كريمه ﴿وَ أَنَّ إِلى رَبِّكَ الْمُنْتَهى﴾ قرب به ساحت مقدس بارى تعالى است، آن مسافت را مىپيمايد. و همين انسان است كه در اين خط سير به هيچ جاى قدم نمىگذارد، و هيچ راه تاريك و روشنى را نمىپيمايد مگر اينكه همه آنها توأم است با اعمالى قلبى كه عبارتند از اعتقادات و امور قلبى ديگر، و همچنين توأم است با اعمالى بدنى يا صالح و يا غير صالح، اعمالى كه اثرش چه خوب و چه بد توشه فرداى اوست.
پس طريق آدمى بسوى پروردگارش همان نفس اوست، و خداى سبحان غايت و هدف و منتهاى سير اوست، و اين طريق مانند راههاى ديگر اختيارى نيست، و اصولا براى اين طريق، شبيه و نظيرى نيست تا كسى يكى از آن دو را انتخاب و اختيار كند، بلكه اين طريق همانطورى كه از آيه ﴿يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ﴾[53] استفاده مىشود طريقى است اضطرارى، و چارهاى جز پيمودن آن نيست، طريقى است كه مؤمن و كافر، آگاه و غافل، و خلاصه همه و همه در آن شركت دارند. آيه شريفه هم نمىخواهد مردم را سفارش و تحريك كند كه از پيمودن آن سر نپيچند. و بعبارت ديگر چنان نيست كه كسانى كه راه را سلوك نمىكنند مورد نظر آيه باشند و آيه بخواهد آنها را از اين سرپيچى نهى كند، زيرا گفتيم همه در راه هستند و به كسانى كه كج روى مىكنند گفته مىشود درست راه برو و خلاصه مىخواهد مؤمنين را به حقيقتى كه از آن غفلت داشتهاند آگهى دهد.
تأثير بارز التفات و توجه به اين مسير در عمل انسان
همانطورى كه گفتيم اين حقيقت، حقيقتى خارجى و مانند ساير حقايق تكوينى ثابت و لا يتغير است و علم اشخاص و جهلشان در بود و نبود آن دخالت ندارد، ليكن التفات و توجه داشتنشان هم بىاثر در عمل آنان نيست بلكه تاثير بارزى در عمل آنها دارد و معلوم است كه يگانه مربى نفس انسان همان عمل اوست، عمل است كه نفس را مطابق سنخ خود بار مىآورد، عمل است كه اگر با واقع و نفس الامر و غايتى كه ايجاد و صنع براى آن بود مطابقت و سازگارى داشته باشد نفسى كه با چنين عملى استكمال كند نفسى سعيد و نيكبخت بوده و پاداش تمامى زحماتى كه متحمل شده و نتيجه همه مساعيش را در مىيابد و در اين راه خسران و ضررى نمىبيند. و ما راجع به اين معنا در بسيارى از مواضع اين كتاب بطورى كه جاى شبههاى نماند بيان بيشترى نمودهايم، اينك در اينجا نيز بمنظور توضيح و مقدار مناسب اشاره به آن نموده و مىگوييم:
انسان مانند ساير مخلوقات موجودى است تحت تربيت الهى، به طورى كه هيچ شانى از شؤون او از نظر پروردگار دور نيست كما اينكه خداى تعالى فرموده: ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[54] و اين تربيت، تربيتى است تكوينى، نظير تربيتى كه خداى سبحان در غير آدميان و جميع كائنات در مسيرى كه همگى بسوى خداى خود دارند اعمال نموده، و خودش فرموده است: ﴿أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ﴾[55] و چگونگى اين تربيت بين هيچ موجودى و موجود ديگرى تفاوت ندارد، زيرا اين صراط صراطى است مستقيم، و امرى است متشابه، و شامل جميع كائنات، هم چنان كه فرموده: ﴿ما تَرى فِي خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ﴾[56].
و خداى سبحان سرانجامى را كه كار آدمى از جهت سعادت و شقاوت و رستگارى و حرمان به آنجا منتهى مىشود مبنى بر احوال و نفسانياتى نموده، كه آن احوال خود مبنى بر اعمالى است از انسان كه به دو نوع صالح و طالح و يا تقوا و فجور تقسيم مىشود، كما اينكه فرموده: ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها * قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها * وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها﴾[57].
بنا بر اين همين آيات هم بطورى كه مىبينيد مسير و راهى را فرض كرده كه يكسر آن نفس معتدل و ساده، و يكسر ديگرش رستگارى و يا محروميت است، آن گاه اين دو نتيجه يعنى رستگارى يا محروميت را مبنى بر تزكيه نفس و آلودگى آن نمود، (و معلوم است كه اين تزكيه و آلودگى نفس مربوط به اخلاق و از مراحل آن است) آن گاه فضيلت و رذيلت را مبنى بر تقوا و فجور يعنى عمل نيك و بدى كرده كه آيات مذكور خوبى و بدى آنها را از فطريات و انسان را از جانب خداوند ملهم به آن دانسته است.
خلاصه اين آيات از شكل و چگونگى نفس تعدى ننموده و نفس را همانطور كه هست موجودى دانسته معتدل و ساده، موجودى كه تقوا و فجور را به آن نسبت مىدهند، موجودى كه با فجور آلوده و با تقوا تزكيه مىشود، آرى نفس همان مخلوقى است كه انسان از ناحيه آن و به ملاحظه آن محروم و يا رستگار مىشود، و اين معنايى كه قرآن بيان نموده همانطورى كه گفتيم و فهميديد معنايى است مطابق با مقتضاى تكوين، ليكن چنان نيست كه عموم مردم در درك اين معنا يكسان باشند.
اختلاف مردم در مقام" تذكر" و درك اين حقيقت كه در طريق و مسير «الى الله» هستند
و بعبارت ديگر كسانى كه تنبه دارند و متذكرند به تذكرى كه هرگز دستخوش نسيان نشود با كسانى كه غفلت دارند، و واقعيتى را كه هيچ آنى از آن جدا نيستند (يعنى اينكه در زندگى در حال پيمودن راهى هستند كه يك قدم نمىتوانند از آن تخطى كرده يا يك لحظه آن را ترك گفته پا از آن بيرون نهند) را درك نمىكنند يكسان نيستند، چنان كه خداى تعالى فرموده: ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّما يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ﴾[58] و نيز فرموده:
﴿فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فَلا يَضِلُّ وَ لا يَشْقى * وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً * وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى * قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراً * قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى﴾[59].
و اين اختلاف در درك براى اين است كه متذكر به اين حقيقت هر لحظه كه به ياد آن مىافتد و متوجه مىشود كه نسبت به خداى خويش در چه موقفى قرار دارد و نسبت او با ساير اجزاى عالم چه نسبتى است، نفس خود را مىيابد كه منقطع و بريده از غير خداست و حال آنكه غير متذكر چنين دركى ندارد و همين متذكر هم قبل از تذكرش نفس خود را بسته و مربوط به عالم مىيافت و نيز مىيابد كه در برابرش حجابهايى است كه كسى را جز پروردگارش به آن حجابها مساس و دسترسى و احاطه و تاثير نيست تنها پروردگار او قادر بر رفع آن حجابها است پروردگارى كه او را هم از پشت سر دفع داده و دورش مىكند، و هم از پيش روى بوسيله قدرت و هدايت بسوى خود مىكشاند، و نيز نفس خود را مىيافت كه با پروردگار خود خلوتى دارد كه مونسى و دوستى جز او برايش نيست.
اينجا است كه معناى جملهاى كه بعد از جمله: ﴿عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ﴾ يعنى جمله ﴿إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾[60] و نيز معناى اين كلامش را كه فرمود: ﴿أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها﴾[61] به خوبى درك مىكند. و اينجاست كه ادراك و شعور نفس عوض شده و نفس از افق شرك به موطن عبوديت و مقام توحيد مهاجرت نموده و اگر عنايت الهى دستگيرش شود و توفيق شامل حالش گردد شرك و اعتقاد به موهومات و دورى از خدا و تكبر شيطانى و استغناى پوشالى و خيالى را يكى پس از ديگرى به توحيد و درك حقايق و نزديكى به خدا و تواضع رحمانى و فقر و عبوديت تبديل مىنمايد. و ما گر چه از نظر اينكه موجودى خاكنشين و دل بسته به علايقى هستيم كه ما را از درك حقايق مشغول نموده و نمىتوانيم آن طور كه بايد اين حقيقت را هم درك نماييم، و ما را مانع مىشود از اينكه به جاى اهتمام به فضلات اين دنياى فانى كه كلام الهى در بيانات خود آن را جز لهو و لعب معرفى ننموده چنان كه در سوره انعام فرموده: ﴿وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ﴾[62] و در سوره نجم فرموده: ﴿ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ﴾[63] غوطهاى در درياى حقايق بزنيم الا اينكه اعتبار صحيح و بحث زياد و تدبر كافى ما را به تصديق كليات اين معنا بطور اجمال وادار مىسازد اگر چه به تفصيل آن احاطه پيدا نكنيم، (و خداوند هدايت كننده است).
اين بود توضيح در باره نكتهاى كه آيه مورد بحث اشاره به آن نموده است، و گويا ما در اين توضيح از حد اختصار تجاوز نموديم، بنا بر اين به همان مقدار كه بيان شد قناعت نموده، بر سر اصل مطلب رفته و مىگوييم:
احتمالات ديگرى در معناى آيه شريفه: ﴿ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ ...﴾
ممكن هم هست آيه را به خطاب اجتماعى حمل نموده و گفت كه روى سخن در جمله ﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ مجتمع مؤمنين است، و در نتيجه مراد از اينكه فرمود: ﴿عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾ اصلاح وضع اجتماعى جامعه اسلامى و مهتدى به هدايت الهيه دين شدن و معارف دينيه و عمل صالح و شعائر عامه اسلاميه را حفظ كردن است، چنان كه فرمود:" وَ ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا﴾[64] و ما در تفسير آن بيان كرديم كه مراد از اين اعتصام دسته جمعى، همان اخذ ه كتاب و سنت است، و نيز بنا بر اين حمل، مراد از ﴿لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ﴾ همانطور كه گفتيم اين است كه جامعه مسلمين ايمن است از اضرار مجتمعات گمراه و غير مسلمان، بنا بر اين لازم نيست مسلمين خود را به تعب انداخته و بيش از حد متعارف در انتشار و تبليغ اسلام جديت بخرج دهند، و يا مراد اين است كه جائز نيست مسلمين از ديدن اينكه مجتمعات گمراه بشرى همه در شهوات و تمتع از مزاياى زندگى باطل خود فرو رفتهاند نسبت به هدايت دينى خود دلسرد گردند، زيرا مرجع همهشان بسوى خداست و بزودى خداى تعالى آنان را به آنچه كه كرده و مىكنند خبر مىدهد.
بنا بر اين احتمال، آيه شريفه مورد بحث جارى مجراى آيه: ﴿لا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّبُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي الْبِلادِ * مَتاعٌ قَلِيلٌ ثُمَّ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ﴾[65] و همچنين آيه: ﴿وَلا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا﴾[66] خواهد بود.
در اينجا ممكن است از جمله: ﴿لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ﴾ از نظر اينكه منفى در آن يعنى جمله: گمراهان بشما ضرر نمىرسانند مطلق است، و صفت و عمل معينى از آنها نيست اين معنا را استفاده كرد كه كفار هيچ وقت نمىتوانند به جامعه اسلامى پرداخته و آن را بصورت جامعه غير اسلامى در آورند، بعبارت ديگر ممكن است معناى آيه اين باشد كه: شما اى مسلمين هدايت خود را حفظ كنيد، و بدانيد كه گمراهان هيچوقت نمىتوانند با قوه قهريه خود مجتمع اسلامى شما را به يك مجتمع غير اسلامى تبديل كنند.
بنا بر اين احتمال، آيه مورد بحث در مقام بيان مطلبى است كه آيه ﴿الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ﴾[67] و آيه: ﴿لَنْ يَضُرُّوكُمْ إِلَّا أَذىً وَ إِنْ يُقاتِلُوكُمْ يُوَلُّوكُمُ الْأَدْبارَ﴾[68] در صدد بيان آنند.
جمعى از مفسرين گذشته گفتهاند كه مفاد آيه، ترخيص و تجويز ترك دعوت دينى و تبليغ و امر به معروف و نهى از منكر است، و گفتهاند كه آيه مختص است به زمان و حالى كه شرط دعوت و امر به معروف و نهى از منكر كه همان ايمنى از ضرر است موجود نباشد، و در اين باره روايات زيادى هم نقل كردهاند كه ما بزودى در بحث روايتى آينده به آنها اشاره مىكنيم، و لازمه اين تفسير اين است كه جمله ﴿لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ﴾ كنايه باشد از نبودن تكليف يعنى شما خود پايدار در دين باشيد و بدانيد كه آنان بشما ضررى نمىرسانند، يعنى از ناحيه ايشان تكليفى متوجه شما نمىشود. و گرنه متضرر شدن مجتمع اسلامى از ناحيه شيوع گمراهى و كفر و فسق آنها قابل انكار و جاى شك نيست.[69]
اين معنايى است كه بعضى از مفسرين سلف براى آيه كردهاند، و ليكن معنايى است بسيار بعيد، و سياق آيه به هيچ وجه با آن سازگار نيست، چون لسان آيه لسان مخصص عمومات امر به معروف و نهى از منكر نيست، ناسخ هم نمىتواند باشد، زيرا آيات دعوت به دين و امر به معروف و نهى از منكر قابل نسخ نيستند.[70]
لزوم تأسیس نهاد امر به معروف و نهی از منکر
و لذا در حکومت اسلام باید نهادی با همین نام تأسیس شود که تبلیغات اسلامی را به احسن وجه متکفّل گردد؛ و از افراد مجتهد جامع الشرائط و شاخص به زیِّ صلاح و تقوا و آگاه بر شرایط جامعه و زمان، در پیشبرد این هدف راقی، استمداد نماید، تا شعارها و تبلیغات در سطح جامعه با موازین شرع و مسیر اولیای الهی منطبق گردد و از افراط و غلوّ و تفریط جلوگیری شود. و خدای ناکرده شعارها با مصلحت اندیشیهای دنیوی و آراء و هواهای نفسانی، ساخته و پرداخته نشوند؛ و اذهان مردم عوام و نوجوانان و جوانان، با تزریق آموزههای احساسی و بیمایه و بدون پایه و اساس شریعت و عقلانیّت، منحرف نگردند و به بیراهه نروند و در خدمت گروهها و اشخاص سود جو و دنیا پرست، قرار نگیرند.
بنابراین، مسأله امر به معروف و نهی از منکر و قبیح، یکی از اساسیترین محورهای شکل گیری جامعه بر اساس آموزههای وحیانی است؛ و متصدّی آن باید اعلم و افقه و ابصر و اشجع از همۀ افراد جامعه باشد، و اشخاصی که از طرف او مجری تبلیغ و ترویج اوامر و نواهی میگردند، باید افرادی خبیر و اهل بصیرت باشند، تا قوام مُلک و ملّت بر میزان اعتدال و اتقان شکل پذیرد و دست فرصتطلبان از تخریب و تحریف اذهان و نفوس قطع گردد.[71]
نتیجه گیری
[در پایان نگاهی به برخی روایات عایة المضمون که به نزله نتیجه گیری از این بحث می باشد ، انداخته .؛ جان کلام را در بیانات شیوای کلام جستجو می کنیم.
نگرش دقیق به کیفیت امر به معروف و نهی از منکر
امیر المومنین علیه السلام میفرماید:
وَ أْمُر بِالمعروفِ تَکُنْ مِن أَهلِهِ، و أَنکِرِ المُنکرَ بِیدکَ و لِسانِک، و بایِنْ مَن فَعَلَهُ بِجُهدِکَ، و جاهِدْ فی الله حَقَّ جِهادِهِ، و لا تَأخُذْکَ فی الله لَومَةُ لَائِمٍ، و خُضِ الغَمَراتِ لِلحَقّ حَیثُ کانَ، و تَفَقَّهْ فی الدّین؛ «پیوسته امر به معروف و توصیه به کار نیکو را در نظر داشته باش، تا خود نیز از جمله نیکوکاران و صالحین گردی و از انجام عمل زشت و خلاف رضای الهی، مردم را بر حذر بدار، و با آنان به صورت تنبیه و تذکّر برخورد نما، و از کسی که به انجام کار خلاف مبادرت میورزد، فاصله بگیر و او را از خود طرد نما. و در راه خدا و اطاعت از دستورات الهی و پیاده کردن رضا و خواست او با تمام وجودت، بهپا خیز (با قلب و زبان و عمل)، و از سرزنش ملامت کنندگان بیم و هراسی به دل راه مده. و برای احقاق حق و عمل به آن، از سختیها و موانعی که بر سر راهت قرار میگیرد نهراس، و تا جاییکه سعۀ وجودی و قدرت فراگیری و توان تحقیق و شرایط محیط به تو اجازه میدهد، در فهم و معرفت آموزههای دینی و مبانی شریعت و وحی نهایت سعی و اهتمام خویش را بنمای.»[72]
تعامل صلح آمیز در کلام امام صادق علیه السّلام
امام صادق علیه السلام فرمودند:
وَ لَا تَدَعْ مَا تَعْلَمُهُ يَقِيناً مِنْ نَفْسِكَ بِمَا تَشُكُ فِيهِ مِنْ غَيْرِك؛
يعنى: تا توانى در پى اصلاح خود باش و از عيبهاى نفس خود فارغ نشده و ازاله آن به جزم از خود نكرده، در پى عيب ديگران كه مشكوك فيه است، مباش. و ازاله عيوب نفس به جزم و قطع، محال، و معلّق به محال، محال.
وَ كُنْ رَفِيقاً فِي أَمْرِكَ بِالْمَعْرُوفِ وَ شَفِيقاً فِي نَهْيِكَ عَنِ الْمُنْكَرِ؛
و در اوقات مخالطت و معاشرت با مردم، اگر از مصاحب و رفيق ترك واجبى يا ارتكاب محظورى به ظهور رسد، از روى هموارى و ملايمت، امر به معروف و نهى از منكر، به عمل آر. نه از روى غلظت و تندى. و شرايط امر به معروف و نهى از منكر، به تفصيل خواهد آمد، ان شاء الله تعالى.
وَ لَا تَدَعِ النَّصِيحَةَ فِي كُلِّ حَالٍ؛
و ترك مكن، نصيحت مردم را در همه حال. يعنى: بايد اختلاط و معاشرت تو با مردم، از غشّ خالى باشد و از كدورت أغراض زائفه عارى و خالى باشد. يا آن كه در همه حال از نصيحت و پند مردم فارغ مباش، يا از نصيحت خود و غير فارغ مباش.
قال اللهُ تعالى: ﴿وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً﴾؛ [73]
چنانكه خداوند عزيز فرموده است كه: و از براى مردم، تا توانى و تا قدرت دارى، پى نيكى باش، خواه از گفتار و خواه از كردار.
وَ اقْطَعْ عَمَّنْ تُنْسِيكَ وُصْلَتُهُ ذِكْرَ اللَّهِ وَ تَشْغَلُكَ أُلْفَتُهُ عَنْ طَاعَةِ اللَّهِ؛ يعنى: قطع كن اختلاط را با كسى كه، اختلاط او موجب فراموشى باشد از حقّ و الفت و مؤانست با او، مانع طاعت و بندگى خدا باشد.
فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ أَوْلِيَاءِ الشَّيْطَانِ وَ أَعْوَانِهِ؛ چرا كه اين چنين جماعت، از اولياى شيطان هستند و اعوان و مددكاران شيطان هستند و هر كه با ايشان مصاحبت و مجالست مىنمايد، مثل ايشان مىشود كه: الصّحبة تؤثّر.
وَ لَا يَحْمِلَنَّكَ رُؤْيَتُهُمْ إِلَى الْمُدَاهَنَةِ عَلَى الْحَقِّ فَإِنَّ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْعَظِيمُ؛ و بايد وا ندارد تو را، ديدن و مصاحبت اين جماعت كه اولياى شيطان هستند، به مسامحه كردن نزد خلق. يعنى: هر گاه امثال اين جماعت را مىبينى از ايشان دورى كن، خصوص در وقت حضور ديگرى. چه، هر گاه تو مسامحه كردى و با امثال اين جماعت اختلاط نمودى، هر چند از مجالست ايشان ضرر به تو نرسد، امّا ديگران كه ديدند كه تو با ايشان مخالطت و مجالست مىكنى، دلير مىشوند و جرات مىكنند و مصاحبت با ايشان مىنمايند و مسامحه تو باعث خسران ايشان مىشود.[74]
روایتی دیگر
امام صادق علیه السلام:
مَنْ لَمْ يَنْسَلِخْ عَنْ هَوَاجِسِهِ وَ لَمْ يَتَخَلَّصْ مِنْ آفَاتِ نَفْسِهِ وَ شَهَوَاتِهَا وَ لَمْ يَهْزِمِ الشَّيْطَانَ وَ لَمْ يَدْخُلْ فِي كَنَفِ اللَّهِ وَ أَمَانِ عِصْمَتِهِ لَا يَصْلُحُ لَهُ الْأَمْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْيُ عَنِ الْمُنْكَرِ؛
حضرت امام صادق عليه السّلام مىفرمايد كه: هر كه از خود سلب نكرده باشد خواهشهاى نفسانى را و از آفات نفس و مهلكات آن، خلاصى نيافته باشد و التجا به حفظ و حمايت الهى نبرده باشد و در هر وقت از اوقات، خلاصى خود را از چنگ آن ديو لعين از جناب احديّت استغاثه ننمايد، صلاحيت امر به معروف و نهى از منكر كردن ندارد.
لِأَنَّهُ إِذَا لَمْ يَكُنْ بِهَذِهِ الصِّفَةِ فَكُلَّمَا أَظْهَرَ أَمْراً يَكُونُ حُجَّةً عَلَيْهِ وَ لَا يَنْتَفِعُ النَّاسُ بِهِ؛
يعنى: هر كه اصلاح نفس خود نكرده باشد و به صفات مذكوره موصوف نباشد، هر امر به معروف و نهى از منكر كه مىكند، حجّت مىشود بر خودش و او را ردّ به خودش خواهند كرد، در دنيا يا در آخرت. و خواهند گفت: اگر آن چه تو مىگفتى اگر راست بود چرا خود نمىكردى؟ و آن چه ديگران را از ارتكاب او منع مىكردى، اگر بد بود چرا خود امتناع نمىكردى؟ و هر چه گويد از موعظه و نصيحت به مردم، اثر نخواهد كرد و از گفته او نفع به كس نخواهد رسيد.
قال الله تعالى: ﴿أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ﴾[75]؛
چنانكه خداوند عالم در مقام تعبير و سرزنش اين جماعت مىفرمايد: آيا امر مىكنيد شما مردم را به نيكوئى و خود فراموش مىكنيد...!؟
وَ يُقَالُ لَهُ يَا خَائِنُ أَ تُطَالِبُ خَلْقِي بِمَا خُنْتَ بِهِ نَفْسَكَ وَ أَرْخَيْتَ عَنْهُ عِنَانَك؛
و مىگويد جناب احديّت، به اين واعظان غير متّعظ كه: اى خائنان بدكار، و اى خيانتكاران ضايع روزگار، آيا طلب مىكنيد از بندگان من آن چه به خود كردهايد.
يعنى: چنانكه خيانت به نفس خود كردهايد و فريب خود دادهايد، مىخواهيد كه فريب ايشان نيز بدهيد و از براى تحصيل مآرب و حاجات خود، ارخاى عنان به ايشان مىكنيد و مىخواهيد كه ايشان را از راه ببريد!؟
رُوِيَ أَنَّ ثَعْلَبَةَ الْخُشَنِيَّ سَأَلَ رَسُولَ اللهِ عَنْ هَذِهِ الْآيَةِ: ﴿يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ من ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ﴾[76]
روايت است كه أبو ثعلبه روزى از حضرت پيغمبر صلّى الله عليه و آله، از معنى آيه پرسيد.
فَقَالَ صلّى الله عليه و آله: وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اصْبِرْ عَلَى مَا أَصَابَكَ حَتَّى إِذَا رَأَيْتَ شُحّاً مُطَاعاً وَ هَوًى مُتَّبَعاً وَ إِعْجَابَ كُلِّ ذِي رَأْيٍ بِرَأْيِهِ فَعَلَيْكَ بِنَفْسِكَ وَ دَعْ أَمْرَ الْعَامَّةِ؛
حضرت در جواب سائل فرمود كه: امر كن و ترغيب نما مردمان را به واجبات و مستحبّات، و منع كن و بازدار بدكاران را از محرّمات و منهيّات، و صبر كن بر مكاره و مصائب، هر چه به تو رسد، و هرگز خود را از اين شغل امر معروف و نهى منكر فارغ مدار، مگر وقتى كه بيابى مردمان را حريص بر دنيا و مطيع نفس امّاره، و به رأى و اعتقاد خود، مستقلّ باشند و گوش به سخن علما نكنند، و وعظ و نصيحت در ايشان اثر نكند، پس در اين وقت بر تو است كه دست از امر معروف و نهى از منكر، كشيده دارى و ملازم اصلاح نفس خود باشى.
ممكن است كه مراد اين باشد كه به امر معروف و نهى منكر مشغول باش، تا وقتى كه بيابى نفس خود را مثل ديگران موصوف به صفات ذميمه، كه ديگر امر معروف و نهى منكر مكن و مشغول اصلاح خود شو، كه به حكم: «من لم يصلح»، تا كسى اصلاح خود نكرده باشد، اصلاح غير نمىتواند كرد، و شرط تأثير وعظ و پند، پند گرفتن است. و تا ديگ، خود گرم نشود، آب را گرم نمىكند.
وَ صَاحِبُ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ يَحْتَاجُ إِلَى أَنْ يَكُونَ عَالِماً بِالْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ فَارِغاً مِنْ خَاصَّةِ نَفْسِهِ عَمَّا يَأْمُرُهُمْ بِهِ وَ يَنْهَاهُمْ عَنْهُ نَاصِحاً لِلْخَلْقِ رَحِيماً رَفِيقاً بِهِمْ دَاعِياً لَهُمْ بِاللُّطْفِ و حُسْنِ الْبَيَانِ عَارِفاً بِتَفَاوُتِ أَخْلَاقِهِمْ لِيُنَزِّلَ كُلًّا مَنْزِلَتَهُ بَصِيراً بِمَكْرِ النَّفْسِ وَ مَكَايِدِ الشَّيْطَانِ صَابِراً عَلَى مَا يَلْحَقُهُ لَا يُكَافِيهِمْ بِهَا وَ لَا يَشْكُو مِنْهُمْ وَ لَا يَسْتَعْمِلُ الْحَمِيَّةَ وَ لَا يَغْتَاظُ لِنَفْسِهِ مُجَرِّداً نِيَّتَهُ لِلَّهِ مُسْتَعِيناً بِهِ وَ مُبْتَغِياً لِوَجْهِهِ فَإِنْ خَالَفُوهُ وَ جَفَوْهُ صَبَرَ وَ إِنْ وَافَقُوهُ وَ قَبِلُوا مِنْهُ شَكَرَ مُفَوِّضاً أَمْرَهُ إِلَى اللَّهِ نَاظِراً إِلَى عَيْبِهِ؛
مىفرمايد كه: هر كه مىخواهد امر معروف و نهى منكر كند، محتاج است به چند چيز:
اوّل: عالم باشد به حلال و حرام و ساير احكام خمسه. و تميز ميان ايشان كرده باشد، وگر نه ممكن است كه امر كند به منكر و نهى كند از معروف، و موجب عذاب و عقاب او گردد.
دوّم: خود مرتكب مناهى و تارك اوامر نباشد، وگر نه چنانكه گذشت، اثر نخواهد كرد.
سوّم: از روى اخلاص و اعتقاد درست باشد و مغشوش به أغراض فاسده و اعراض كاسده نباشد، وگر نه نتيجه او غير فظاعت آخرت و شناعت دنيا نخواهد بود.
چهارم: از روى رحم و شفقت باشد، نه از روى صاحب كمالى و غرض علم و اظهار استعداد، وگر نه نتيجه او نيز مثل نتيجه سابق، غير خسران نخواهد بود.
پنجم: از روى حكمت باشد و هر كسى را موافق حال او و مناسب طور او با او معامله كند، مثل كسانى كه راه به عبادت نبردهاند و حلاوت بندگى الهى نچشيدهاند. امثال اين جماعت را به يك بار به عبادات شاقّه تكليف نكند، كه موافق حكمت نيست و باعث نفرت ايشان مىشود.
ششم: از مكر نفس و كيد شيطان، غافل نشود و از حوادث و سوانح روزگار هر چه رو دهد، ملازم صبر و شكر باشد، و اگر از مردم و از كسانى كه در مقام اصلاح ايشان است، حركت ناملايمى نسبت به واعظ واقع شود، در مقام تلافى و تدارك نشود، و شكوه ايشان به كس نكند، و اظهار عبوس و ترشرويى ننمايد، و از غلظت و تندى و درشتى احتراز كند، و نيّت خود را از أغراض فاسده خالص دارد، و عوض همه اينها از خدا خواهد. و اگر با او مخالفت نمايند و جفا كنند، صبر كند. و اگر موافقت نمايند و گفته او را قبول كنند، شكر كند. و در همه حال كار خود به خدا گذارد و از عيب خود غافل نباشد.[77]
پاورقیها
[1]. سوره فرقان (25) آیات 56 و 57.
[2]. سوره توبه (9) آیه 122.
[3]. سوره مائده (5) آیه 63.
[4]. سوره مائده (5) آیات 78 و 79.
[5]. سوره مائده (5) آیه 44.
[6]. سوره توبه (9) آیه 71.
[8]. تاریخ الکبیر، طبری، ج 7، ص 298.
[9]. مفاد و معنای یک کلمه از صد کلمه از سخنان حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام در کتاب شرح ابن میثم بحرانی علی المائة کلمة لأمیرالمؤمنین علیّ بن أبیطالب علیه السّلام، تعلیق و تصحیح محدّث ارموی، ص 59، الکلمة الخامسة، قوله علیه السّلام:
رَحِمَ اللهُ امرَأً عَرَفَ قَدرَهُ و لَم یَتَعَدَّ طَورَهُ؛ «رحمت پروردگار بر کسی که اندازۀ خود را بداند و از حدود خویش تجاوز ننماید.»
[10]. سوره آل عمران (3) آیه 104.
[11]. سوره اعراف (7) آیه 159.
[12]. سوره نحل (16) آیه 120.
[14]. وسائل الشّیعة، ج 16، ص 160.
[15]. اسرار ملکوت ج 1، ص 114 ـ ص .153
[16]. غرر الحکم و درر الکلم، ص 225.
[17]. سوره آل عمران (3) آیه 159.
[18]. سوره طه (20) آیات 43 و 44.
[19]. سوره آلعمران (3) آیه 118.
[20]. سوره مائده(5) آیه 8.
[21]. سوره نساء (4) آیه 135.
[22]. مغازى واقدی، ج 3، ص 1056 و ص 1057؛ سيره حلبيه، ج 3، ص 163؛ بحارالأنوار، ج 6، ص 632 از دلائل النّبوة بيهقى، و إعلام الورى، ص 131.
[23]. ولايت فقيه در حكومت اسلام، ج 4، ص 27.
[24]. الدرّ المنثور، ج 2، ص 300 به نقل ترجمه تفسير الميزان، ج 6، ص 122.
[25]. سوره مائده (5) آیه 78.
[26]. تفسير عيّاشى، ج 1، ص 335، ح 161 ـ 162.
[27]. سوره مائده (5) آیه 82.
[28]. المیزان، ج 6، ص 121.
[29]. لمعات الحسين علیه السّلام، ص 15.
[30]. سوره مائده (5) آیه 63.
[31]. سوره طه (20) آيه 50.
[32]. سوره هود (11) آيه 56.
[33]. اسرار ملكوت، ج1، ص 137.
[34]. سوره اعراف (7) آیه 58.
[35]. ترجمه تفسير الميزان، ج3 ص 577.
[36]. سوره طه (20) آیه 44.
[37]. مطلع انوار ج 4، ص 268.
[38]. سوره بقره (2) آیه 195.
[39]. مطلع انوار ج4، ص 287.
[40]. سوره رعد (13) آیه 17.
[41]. سوره مائده (5) آیه 105.
[42]. سوره تحریم (66) آيه 6.
[43]. منتهى الآمال، ج 2، احوالات حضرت امام زين العابدين، ص 11.
[44]. نهج البلاغة، خطبه 67، و از طبع مصر و تعليقه شيخ محمّد عبدُه، ج 1، ص 117 و 118
[46]. حیات جاوید، ص 103. سوره آل عمران (3) آیه 104.
[47]. سوره يوسف (12) آیه 108.
[48]. سوره آلعمران (3) آیه 110.
[49]. سوره انعام (6) آیه 153.
[50]. سوره حشر (59) آیات 18 ـ 20.
[51]. در تفسير الميزان، ج 6، ص 182 در بحث روائى در ذيل آيه ﴿يأيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ﴾ آوردهاند: «در «غُرر و دُرر» آمدى روايت شده است از اميرالمؤمنين عليه السّلام كه فرمود: مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ.»
أقول [علاّمه طهرانی]: و شيعه و عامّه از پيمبر هم روايت كردهاند. و آن حديثى است مشهور؛ و بعضى از علماء گفتهاند: تعليق به محال است و مفادش استحاله معرفت نفس است به خاطر استحاله احاطه علميّه به خداوند سبحانه. و اين گفتار مردود است اوّلًا به قول پيمبر صلّى الله عليه و آله و سلّم در روايت دگر: أعْرَفُكُمْ بِنَفْسِهِ أعْرَفُكُمْ بِرَبِّه؛ و ثانياً به اينكه اين حديث در معنى عكس نقيض قول خداوند تعالى مىباشد كه: ﴿وَ لَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَهَ فَأَنسَيهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾
حضرت علاّمه درباره اين حديث بحث جامعى فرمودهاند، و در ص 186 روايات كثيرهاى در اين باره شاهد و دليل گرفتهاند.
و اين حديث، نيز در «مرصاد العباد» طبع بنگاه ترجمه و نشر كتاب در ص 3، و 174، و 185، و 413، و 535 آمده است.
[52]. سوره إسراء (17) آیه 7.
[53]. سوره انشقاق (84) آیه 6.
[54]. سوره هود (11) آیه 56.
[55]. سوره شورَى (42) آيه 53.
[57]. سوره شمس (91) آیات 7 ـ 10.
[58]. سوره زمر (39) آیه 9
[59]. سوره طه (20) آیات 123 ـ 126.
[60]. سوره مائده (5) آیه 105.
[61]. سوره انعام (6) آیه 122.
[62]. سوره انعام (6) آیه 32.
[63]. سوره نجم (53) آیه 30.
[64]. سوره آلعمران (3) آیه 103.
[65]. سوره آلعمران (3) آیات 196 و 197.
[66]. سوره طه (20) آیه 131.
[67]. سوره مائده (5) آیه 3.
[68]. سوره آلعمران (3) آیه 111.
[69]. تفسير المنار، ج 7، ص 211.
[70]. ترجمه تفسير الميزان، ج6، ص 242 ـ 250.
[72]. نهج البلاغة (صبحي صالح)، ص 392، خطبه 31.
[73]. سوره بقره (2) آیه 83.
[74]. مصباح الشريعة، ص 42: الباب التاسع عشر في المعاشرة
[75]. سوره بقره (2) آیه 44.
[76]. سوره مائده (5) آیه 105.
[77]. مصباح الشريعة، ص 18: الباب السابع في الأمر بالمعروف و النهي عن المنك