فروشگاه اینترنتی پخش زنده گالری تصاویر آرشیو پرسش و پاسخ بانك صوت کتابخانه ارتباط با ما صفحه اصلي
  شنبه  31 آذر 1403 - السبت  18 جمادي الآخر  1446 - Satur  21 Dec 2024
منوی سایت    
صفحه اصلی   آرشيو  > سخنرانی حضرت علامه طهرانی پیرامون اینکه اميرالمومنين عليه السلام ميزان اعمال در روز قيامت هستند.

سخنرانی حضرت علامه طهرانی پیرامون اینکه اميرالمومنين عليه السلام ميزان اعمال در روز قيامت هستند.


ميزان ارزش عمل
موعظه روز جمعه سال 1398 هجري قمري
حضرت علامه آية الل‍ه حاج سيّد محمّد حسين حسيني طهراني

قدّس الل‍ه نفسه الزكيّه

 

 

 

أَعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم

 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم‏
بَارِئِ الْخَلائِق‌ِ أجْمَعِينَ بَاعِثِ الْأنْبِيَاءِ وَ الْمُرْسَلِينَ ‌وَ الصَّلوةُ
وَ السَّلامُ‌ عَلَي‌ أشْرَفِ‌ السُّفَرَاءِ الْمُكَرَّمِينَ أفْضَلِ الْأَنْبِيَاءِ وَالْمُرْسَلِينَ
حَبِيْبِ إِلَهِ الْعَالَمِينَ أبيِ الْقَاسِمِ مُحَمَّدِ وَ عَلَي آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ
وَلَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدَائِهِمْ أجْمَعِينَ مِنَ الآنَ إِلَي قِيَامِ يَومِ الدِّينَ
 

 

قَالَ اللَهُ الْحَكِيمُ فِي كِتَابِهِ الْكَرِيمِ:

(لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَ الْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط)[1] صلواتي ختم كنيد!

«ما پيغمبران را فرستاديم با حجّت، بيّنه، معجزه، آيات و دلائلي كه دلالت داشت ارتباط آنها را با عالم ملكوت؛ و با آنها كتاب و ميزان (يعني ترازو) فرستاديم براي اينكه مردم به قسط و عدالت رفتار كنند.»

حجّت و بيّنه معني‌اش معلوم است، كتاب هم معني‌اش معلوم است؛ كتاب عبارت است از: يك سلسله احكام و قوانين و دستورات اخلاقي و بيان معارف الهي كه مردم را به توحيد رهبري مي‌كند.

ولي در اين آيۀ مباركه معني ميزان چيست، كه ما با انبياء ميزان فرستاديم؟ ميزان به معني ترازوست؛ انبياء چگونه ترازوئي در دست داشتند؟ و چگونه هر پيغمبري با خود ترازوئي داشته؟

من يك مقدّمه عرض مي‌كنم و بعد مي‌رسيم به معني ترازو و تفسير حقيقت معني ميزان.

يك مطلبي دارند اهل علم و آن اين است كه: الفاظ براي معاني عامّه وضع شده است. يك لفظي را كه ما مي‌بينيم استعمال مي‌كنند، براي يك معني خاصّ نيست، براي معني عامّ است.

مِن باب مثال: لفظ «چراغ» را وضع كردند براي آن چيزي كه در شب نور مي‌دهد و اطراف خود را روشن مي‌كند و مردم رفع احتياجات خود را به واسطۀ آن در تاريكي مي‌كنند.

در آن زمـانـي‌كه چـراغ عـبارت بود از يك فتيله‌اي كه در روغن مي‌گذاشتند و سر آن را آتش مي‌زدند و شعله‌اي برمي‌خواست و دود مي‌كرد و به آن چراغ مي‌گفتند، اسم آن چراغ بود؛ بعد كه تبديل به نفت شد و فتيله را در نفت قرار دادند و يك شيشه حبابي هم روي آن قرار دادند، باز به او گفتند چراغ؛ بدون اينكه در معني چراغ اختلافي بين معنـي اوّل و ثاني باشد؛ همانطوري كه به آن پي سوز مي‌گفتند چراغ، به ايـن هم مي‌گويند چراغ.

پس معلوم مي‌شود لفظ چراغ را در لغت و عرف وضع نكردند براي خصوص آن در جائي كه از روغن و فتيله تشكيل شده، و إلاّ اگر معني‌اش‌ فقط آن بود، ديگر به اين چراغ نفتي نبايد چراغ بگويند، بايد يك اسم ديگر بگذارند؛ و در عين حال بعداً چراغ گازي اختراع شد، باز به او گفتند چراغ؛ چراغ برقي و الكتريكي و كهربائي اختراع شد، باز به اين مي‌گويند چراغ؛ بدون مختصر تصرّفي و تغييري، همان لفظ را به همان نحوه‌اي كه در همان پي سوز و چراغ نفتي استعمال مي‌كردند، استعمال مي‌كنند در همين چراغهاي برقي.

از اينجا ما يك نتيجه مي‌گيريم و او اين است كه: لفظ چراغ براي خصوص آن چراغ روغني يا نفتي وضع نشده، و إلاّ وقتي چراغ برقي آمد براي او بايد اسم ديگري بگذارند؛ مي‌بينيم ‌اسم ديگري نگذاشته‌اند، بلكه همان لفظ اوّلي را به همان عنايتي كه سابقاً استعمال مي‌كردند حالا هم استعمال مي‌كنند.

از اينجا يك نتيجه مي‌گيريم، و او اين است كه: لفظ چراغ براي خصوصيّت آن چراغ روغني يا چراغ نفتي يا چراغ گازي يا چراغ برقي وضع نشده؛ لفظ چراغ براي يك معني عامّي وضع شده، يعني آن چيزي كه نور مي‌دهد و تاريكي را از بين مي‌برد و انسان به واسطۀ آن رفع نياز خود را در تاريكي مي‌كند و مي‌بيند. آن يك معني عامّي است، خواه آن را در همان چراغ پي سوز سابق يا چراغ نفتي يا چراغ كهربايي بريزند و پياده كنند و استعمال كنند، در معني كلّي و عامِّ لفظ چراغ تفاوتي نيست.

اين يك مثال زدم براي لفظ چراغ. تمام الفاظ بر همين سياق است؛ لفظ انسان، لفظ حيوان، لفظ عمارت، لفظ نور، لفظ ظلمت، لفظ ميزان، لفظ كتاب، همۀ الفاظ براي معاني عامّه هستند.

يكي از الفاظ «ميزان» است؛ ميزان يعني آلت سنجش، ترازو، ميزان معني‌اش اين است.

يكوقتي ترازوئي درست مي‌كنند كه دو كفّه‌ دارد و اطراف آن را زنجير مي‌بندند يا با ريسماني، و بالاي اين شاهين را قرار مي‌دادند، به آن مي‌گويند ترازو؛ كفّه‌ها را پائين قرار دادند و شاهين پائين قرار گرفت، باز مي‌گويند ترازو؛ قپان درست كردند كه اصلاً يك كفّه بيشتر ندارد، باز به او مي‌گويند ميزان، ترازو.

و همچنين از اين معنا يك قدري گسترش پيدا كنيم، مي‌بينيم كه ترازو و لفظ ميزان را استعمال مي‌كنند براي سنجش چيزهائي كه از قبيل جسم نيست؛ مثلاً قوّۀ كهرباء و برق كه از [جريان] كهربائي شهر به درون ساخـتمان وارد مي‌شود كنتور مي‌گذارند و به كنتور مي‌گويند ميزانيّه يعني ترازو، يعني آلت سنجش مقدار مصرف جريان برق، اين ترازوست، با اين ترازو برق را اندازه مي‌گيرند؛ با يك ترازو شدّت جريان برق را اندازه مي‌گيرند، با يك ترازو قوّۀ الكتروموتوري برق را اندازه مي‌گيرند؛ مي‌گويند: آن آمپِرمِتر است، آن وُلت مِتر است؛ با يك ترازو مقاومت را مي‌سنجند، باز هم آن ميزانيّه است؛ با يك آلت سنجشي درجۀ حرارت بدن انسان را معيّن مي‌كـنند، درجـه مي‌گذارند؛ مي‌گو‌يند: اين ميزانيّه است؛ منتهي ميزان تشخيص‌ دادن حرارت بدن، ميزان تشخيص دادن ضربان قلب، ميزان‌ تشخيص دادن فشار خون، اينها همه ميزان است ديگر.

البـتّه اين‌ ترازوها با همديگر خصوصيّتش فرق مي‌كند. آن دستگاهي كه با آن فشار خون را اندازه مي‌گيرند غير از آن ترازوي هيزم‌كشي است؛ و آن ترازوئي كه با آن حرارت بدن را اندازه مي‌گيرند غير از اسطرلاب است كه با او ارتفاعات نواحي و ستارگان را مي‌سنجند؛ اينها همه ترازوهاي مختلف هستند به شكلهاي مختلف، وليكن حقيقت معني ترازو و سنجش و ميزان در همۀ اينها هست؛ و ما با اين ميزانها سنجش مي‌كنيم و اندازه‌گيري مي‌كنيم، چند متر مكعب آب در منزل آمده؟ مي‌روند كنتور را مي‌بينند؛ ميزانيّه را مي‌بينند.

آيا ما ميزاني هم داريم كه با او عقل را بسنجيم، شجاعت را بسنجيم، عفّت را بسنجيم، از خود گذشتگي و ايثار را بسنجيم، عدالت را بسنجيم، حفظ حقوق غير را بسنجيم، مراتب عبوديّت را بسنجيم، مراتب معرفت پروردگار و درك حقيقت توحيد را بسنجيم يا نه؟ آن هم ميزانيّه‌اي دارد يا نه؟

بله آن هم ميزانيّه دارد. امّا، حقيقت معني ميزان در او هست ولي شكلش به شكل اين ميزانيّه‌هاي خارجي نيست؛ ترازوي دو كفّه‌اي نيست؛ مانند ( آلت ) دستگاه فشار خون نيست. آن چيست؟

آن همين است كه قرآن مي‌فرمايد:

)وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَ الْمِيزَان) [2]

ما پيغمبران را كه فرستاديم با آنها يك كتاب فرستاديم، تورات، انجيل، صحف حضرت ابراهيم، كتاب نوح، قرآن، اين روشن. ديگر يك ميزان فرستاديم، آن ميزان چيست؟

آن ميزان درجۀ ادراك، درجۀ صفات، درجۀ ملكات آن پيغمبري است كه پاسدار و پاسبان كتاب خداست و عمل كنندۀ به قوانين و شرايعي است كه خدا به او فرستاده.

كتاب را فرستاده، امّا كتاب را كه مي‌فهمد؟ كه درك مي‌كند؟ شأن نزول آن، تفسير آن، تأويل آن، باطن آن، ظاهر آن، ناسخ آن، منسوخ آن، مطلق، مقيّد، عامّ، خاصّ، مجمل، مبيّن، اينها را كي درك مي‌كند؟

آن كسي كه واقف بر اسرار كتاب است و از نقطۀ نظر تشريع، وجود او ميزان است براي پياده كردن آن احكام كه در كتاب خدا آمده در جامعۀ بشريّت.

اين معنا روشن شد؟ در آيۀ قرآن داريم:

(وَ السَّمَاءَ رَفَعَهَا وَ وَضَعَ الْمِيزَانَ*

أَلَّا تَطْغَوْاْ فىِ الْمِيزَانِ*

وَ أَقِيمُواْ الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَ لَا تخُْسِرُواْ الْمِيزَان)[3] «خداوند آسمان را بلند خلقت فرمود، و مقام آن را بلند قرار داد، و ميزان را قرار داد؛ اي مردم! شما در ميزان طغيان نكنيد، حقّ او را اداء كنيد، به ترازو خيانت نكنيد، اقامۀ وزن كنيد و ترازو را سبك نكنيد!»

معني ظاهري اين آيۀ قرآن كه روشن است؛ وليكن يك معني باطن دارد كه آن تفسير و تأويل اين آيه است.

در روايات عديده داريم كه در تفسير قرآن و در تفسير كافي و در بسياري از تفاسير ديگر ذكر شده؛ و در كتاب «معاني الأخبار» و در مقدّمات «تفسير صافي» مرحوم فيض نقل كرده كه مراد از ميزان امير‌المؤمنين عليه‌ السّلام است.

(وَ السَّمَاءَ رَفَعَهَا) خدا آسمان را بلند كرد. آسمان وجود مقدّس رسول اكرم صَلَّي اللَه عَلَيهِ و آلِه و سَلَّم، و ميزان را قرار داد، يعني أميرالمؤمنين را قرار داد؛ شما در اين ميزان طغيان نكنيد، تجاوز نكنيد، حقّ او را اداء كنيد، با اين ميزان بسنجيد خود را و؛ افكار و عقول و آراء و عقائد خود را با اين ميزان اندازه‌گيري كنيد.

حالا أميرالمؤمنين عليه‌السّلام چگونه ميزان است؟

چون پيغمبر خدا خاتم‌ النّبيّين است و از تمام انبياء و مرسلين اشرف و افضل است و أميرالمؤمنين عليه‌ السّلام وصيّ اوست و تمام كمالات و علوم و معجزات به أميرالمؤمنين منتقل شده؛ و طبق آيۀ قرآن ارث رسيده، أميرالمؤمنين بر ميزان حقّ است. تمام وجودش، بدنش، فكرش، قواي واهمه و متخيّله و حس مشترك، قوۀ حافظه و عاقله، ملكاتش، صبرش، عبادتش، شجاعتش، تحمّلش در مصائب و شدائد، نمازش، عبادتش، عفّتش، عبوديّتش، همه بر اساس حقّ است، درك و معرفتش بر اساس حقّ است.

امير‌المؤمنين عالي‌ترين ستارۀ درخشان در آسمان ولايت است؛ كه تمام انبياء و مرسلين زير نگين او هستند. و از پيغمبر اكرم گذشته هيچ پيغمبري داراي مقام و عظمت او نيست. مجسّمۀ انسان كامل مِن جميع جهات، در آسمان ولايت مي‌درخشد، عفّت أميرالمؤمنين ميزان است.

يعني أميرالمؤمنين كه براي افراد بشر امام است مردم مأمومند؛ او مقتداست همه مقتدِي؛ او متبوع است همه تابع. همه بايد دنبال او حركت ‌كنند و پا جاي قدم او بگذارند و خود را به مقام او نزديك كنند، هر فردي بيشتر نزديك شد بيشتر بهره مي‌برد و از انسانيّت بيشتر متمتّع مي‌شود، و هر فردي دورتر افتاد گمراه‌تر است و محروم‌تر.

عفّت امير‌المؤمنين ميزان است، عفّتها را با اين ميزان اندازه‌گيري مي‌كنند، چون در روز قيامت كه مي‌شود آن ترازوي اعمالي كه براي عمل انسان قرار مي‌دهند دو كفّه ندارد، يك كفّه عمل خوب، حسنات؛ در كفّه‌اي ديگر اعمال بد و سيّئات را بريزند و هر كس عمل خوبش بر عمل بد غلبه كند به بهشت و إلاّ به جهنّم؛ چنين روايت و آيتي نداريم، اعمال بد وزن ندارد، در روز قيامت اعمال بد گم مي‌شوند و همه از بين مي‌روند و قدر و قيمتي ندارند كه در آنجا جلوه كند، آنچه موجب ثقل و سنگيني ترازوي عمل مسلمان مي‌شود حسنات اوست . (وَ الْوَزْنُ يَوْمَئذٍ الْحَق‏) آن وقت حسنات او را با حسنات ميزان اندازه‌گيري مي‌كنند. مؤمن را مي‌آورند، عفّت او، عصمت او، عبادت او، سائر اخلاق، ملكات، افعال او را با اين ترازو اندازه‌گيري مي‌كنند؛ مي‌گويند: اي مؤمن! پيغمبر تو، ميزان تو، حضرت شعيب و لوط و هود و صالح و يعقوب و اسحاق و يوسف نبوده، امام تو أميرالمؤمنين است و تو ادّعا مي‌كني كه از آن حضرت تبعيّت مي‌كني و شيعۀ آن حضرت هستي، و خداوند او را به عنوان امامت به من ولايت داد، خواهي نخواهي در زير لواء و پرچم او هستي و بايد از او پيروي كني؛ كارها، اعمال، رفتار انسان را با آن ميزان اندازه‌گيري مي‌كنند.

عفّت انسان را با عفّت أميرالمؤمنين مي‌سنجند، ببينند چه اندازه اين عفّت به آن عفّت نزديك است؛ گذشت و اغماض انسان را با أميرالمؤمنين اندازه‌گيري مي‌كنند، چه اندازه اين گذشت به آن گذشت نزديك است.

چه گذشتي كرد أميرالمؤمنين؟!

أميرالمؤمنين در تمام دوران حيات خود گذشت محض بود، فداكار محض بود، در شب لَيْلَةُ الْمَبِيت، در لَيْلَةُ الْمَبِيت جاي پيغمبر خوابيد و جان خود را فدا كرد، كه هيچ كس تصوّر چنين فداكاري در خود نمي‌ديد. در تمام دوران رسول خدا اوّل باگذشت و فداكار بود.

بعد از رسول خدا براي حفظ اسلام از شخصيّت، از رياست، از حكومت گذشت و بيست و پنج سال تمام خانه‌نشين بود؛ نه اقدامي، نه قيامي. در آن دورانهاي سخت كه به او متوّجه شدند گفتند: بيا با تو بيعت ‌كنيم، برخيز، از اين نشستن دست بردار، حقّ خود را بگير، تكان نخورد، چون مانند آفتاب روشن مي‌ديد كه اين قيام بر عليه اسلام و بر ضرر اسلام است، بايد صبر كند، بگذرد تا اينكه آن دين پيغمبر باقي‌ بماند؛ اگر قيام كند قيام او كه توأم با موفّقيّت نيست، با وجود آن اشرار و مخالفين سرسختي كه تا آخرين درجه براي شكست أميرالمؤمنين و حتّي براي شكست پيغمبر و اسلام ايستاده بودند. اينجا از حقّ شخصي مي‌گذرد براي وصيّت پيغمبر، براي حفظ قر‌آن، براي حفظ اسلام.

در نهايت درجۀ سختي زندگي مي‌كند، عيناً مانند يك سلطان و پادشاهي كه او را بياورند پائين، پائين، پائين، يك درجۀ سربازي هم به او ندهند. بيست و پنج سال أميرالمؤمنين اين قسم زندگي كرد، بعد به خلافت ظاهري رسيد. چه گذشتها، چه اغماضها، كه در تاريخ واقعاً عقل انسان را مبهوت مي‌كند.

آن داستان جنگ جمل و گذشتش از عائشه، كه تمام بزرگان را مبهوت كرده، و فداكاري حضرت و اغماض حضرت و صبر حضرت.

همين قضيّۀ ابن ملجم مرادي اين قضيّه شوخي نيست، ابن ملجم نقشۀ أميرالمؤمنين را عقيم كرد؛ ابن ملجم با اين ضربت، حركت سپاه أميرالمؤمنين را به شام براي از بين بردن معاويه متوقّف ساخت؛ ابن ملجم معاويه را بر عليه أميرالمؤمنين تحريك كرد؛ چند روز ديگر حركت كرد آمد تا كوفه، رفت بالاي منبر و گفت: من با شما جنگ نكردم تا شما را نماز‌خوان كنم، روزه‌گير كنم، اينها با خودتان است، مي‌خواهيد بكنيد! من با شما جنگ كردم كه حكومت كنم و من فائق شدم. اين اعلام رسمي معاويه است، كه رسماً مي‌گويد: من به اسلام كاري ندارم، من مي‌خواهم بر شما حكومت كنم.

أميرالمؤمنين دچار ضربۀ ابن ملجم شد؛ ‎آن وقت با آن اسيري كه در مشت اوست چه كار نمي‌توانست بكند؟! آيا نمي‌توانست او را زنده نگه دارد و بعد بگويد هر روز يك انگشت از او ببريد، او را قطعه قطعه كنيد، او را آتش بزنيد؟! دربارۀ او چه فرمود؟ آن وصيّتهائي را كه دربارۀ او كرد همۀ مردم را متحيّر و مبهوت كرده. اين چه روحيّه‌اي است! اين چه انسانيّتي است! اين چه گذشتي است! اين چه افق عالي است!

أميرالمؤمنين مي‌فرمايد: اي حسن! اگر من از دنيا رفتم يك ضربت به او مي‌زني؛ چون به من يك ضربت زده، حقّ دو ضربت نداري، و اگر عفو كني براي تو بهتر است؛ و اگر از اين ضربت من نجات پيدا كردم خودم مي‌دانم و او، و البتّه عفو مي‌كنم.

اين يك جملۀ أميرالمؤمنين است. حالا اين جمله را شما بيائيد با كتاب خدا قياس كنيد. كتاب خدا چه مي‌گويد؟ مي‌گويد:

(وَ إِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُواْ بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَ لَئنِ صَبرَْتمُ‏ْ لَهُوَ خَيرٌْ لِّلصَّبرِِين)[4] «اگر كسي شما را يك ضربتي زد، عقوبتي كرد، شما به مثل آن عقوبت مي‌توانيد پاداش كنيد و اگر صبر كنيد و اغماض كنيد و عفو كنيد، براي شما بهتر است.»

اين دستور قرآن است ديگر، اين آيۀ قرآن است. حالا أميرالمؤمنين كه متحقّق به حقيقت اين قرآن است مورد عقوبت واقع شده، شمشير ظلم بر سرش آمده، و تمام قدرتها در مشت اوست، ولي ابداً وجود خود را منفكّ از اين آيۀ قرآن نمي‌بيند. اين را مي‌گويند پاسدار قرآن، اين را مي‌گويند والي قرآن، اين را مي‌گويند وليّ قرآن، اين را مي‌‌گويند حقيقت قرآن.

بسياري از افراد ادّعا مي‌كنند كه ما قرآن مي‌دانيم و عمل مي‌كنيم؛ ولي وقتي نظير اين شرائط براي آنها پيدا مي‌شود عمل آنها با حقيقت آيات قرآن فرسنگها فاصله دارد، فرسنگها؛ ولي أميرالمؤمنين اينطور نيست.

و اينكه سفارش مي‌كند يك ضربت به او بزن، نه اينكه بخواهد شكسته نفسي كند، تصنّع كند، تعليم و تربيت بدهد، نه اصلاً واقعيّت است. أميرالمؤمنين اين واقعيّت را مي‌بيند كه بايد به ابن‌ ملجم يك ضربه زد و اگر عفو كند بهتر است، و اگر خودش هم از اين زخم نجات پيدا كند مي‌گويد: عفو مي‌كنم و عفو هم مي‌كرد.

مگر سيّد‌الشّهداء عليه السّلام عفو نكرد از حرّ بن يزيد رياحي؛ در حالتي كه تمام مصائبي كه به سر سيّد‌الشّهداء آمد زير سر حرّ بود، اگر وهلۀ اوّل جلوي آن حضرت را نگرفته بود حضرت به كربلا نمي‌آمد.

اين همان حقيقت ولايت است كه آن روز ميزان حقّ است. آن وقت روز قيامت أميرالمؤمنين را مي‌آورند و اين گذشت و اغماض راجع به اين حقيقت آيۀ قرآن كه (وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزان‏) ميزان قرار مي‌دهند، همۀ افراد امّت را هم مي‌آورند، اغماض و گذشت را با اين ميزان اندازه‌گيري مي‌كنند؛ در فلان قضيّه آيا گذشتي يا نه؟ در فلان قضيّه آيا گذشتي يا نه؟ در فلان قضيّه فلان كس گوش تو را ماليد تو دوتا سيلي زدي، به چه مناسبت؟ مگر قرآن نمي‌گويد: اگر گوش شما را ماليدند، شما گوش بماليد ديگر، نه اينكه سيلي بزن. اگر به شما بد گفتند، نمي‌توانيد سيلي بزنيد. اگر به شما سيلي زدند نمي‌توانيد تازيانه بزنيد. اگر دست شما را بريدند نمي‌توانيد بِكُشيد (وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياة)[5] يعني آنچه را كه بر شما وارد كردند عين آن را مي‌توانيد عكس العملش را بر آن شخص وارد كنيد، نه زياده، و اگر هم عفو كنيد بهتر است.

پس أميرالمؤمنين شد ميزان. ميزان گذشت، ميزان عدل، ميزان اغماض.

ديروز براي شما قضيّۀ عقيل را عرض كردم؛ عقيل برادر است، بين او و بين امير‌المؤمنين نهايت صميميّت است، نهايت رأفت و الفت، مردي است محترم، بيست سال از أميرالمؤمنين عمرش بيشتر است، در نهايت فقر زندگي مي‌كند. آمد خدمت أميرالمؤمنين و طلب كرد از بيت‌المال.

حضرت مي‌فرمايد: ديدم فقير بود و مستمند، ديدم فرزندان او را كه رنگشان از شدّت فقر سياه شده بود و كبود، و مانند آنكه با نيل رنگ كرده‌اند؛ و گرد و غبار فقر و غربت به صورت بچّه‌ها نشسته بود.

آمد پيش أميرالمؤمنين و تقاضا كرد، يك مرتبه، دو مرتبه تكرار كرد. حضرت آهن را داغ كرد به بدنش چسباند، چون عقيل نمي‌ديد، صداي ناله‌‌اش بلند شد.

حضرت فرمود: مادر بر تو بگريد! يعني بميري. تو از اين آهن داغ من فرياد مي‌كني، آن وقت مرا دعوت مي‌كني به آتش غضب پروردگار كه خدا براي مخالفين و متمرّدين قرار داده. من از بيت‌المال همۀ مسلمانها كه مال همۀ آنهاست، حقّ آنها را به تو بدهم! صبر كن، اين مقدار عطا قسمت مي‌شود، آن مقداري كه سهميّۀ من شد من به تو مي‌دهم. اين را مي‌گويند ميـزان عدل. ترازو خوب كار مي‌كند، ميزانيّه اشتباه نمي‌كند.

بيت المال مسلمين دست أميرالمؤمنين است، از شرق و غرب براي آن حضرت مي‌آورند، ولي بين عقيل برادر محترم و عابد كه با هم نهايت محبّت و صميميّت دارند و بين يك فرد سياه حبشي كه اسلام آورده و از اسلام هم تازه فقط شهادتين بر زبان جاري كرده، هيچ فرقي نيست.

مي‌گويد من حقّ او را به تو نمي توانم بدهم؛ خدا ميزان قرار داده، اين بيت المال بايد بين همۀ افراد مسلمين بالسّويه قسمت بشود، نمي‌توانم بدهم، مرا به آن آتش دعوت نكن. اين را مي‌‌گويند ميزان عدل.

دخترش از بيت المال مسلمين يك گردنبند مرواريد عاريه گرفت، كه در روز عيد تمام زنان قريش خود را تجمّل مي‌كنند به بهترين تجمّلات، دختر خليفۀ مسلـمين علـي ابـن ابي‌طـالب أميرالمؤمنين، گردنبند ندارد.

(اين قضيه مال حضرت زينب و ام كلثوم نيست، آنها درجاتشان از اين معاني عالي‌تر است. أميرالمؤمنين عليه‌ السّلام هنگام فوت سي و هفت دختر و پسر داشت از عيالات متعدد.)

يك گردنبند عاريه گرفت از آن پاسبان و كليددار بيت المال؛ أميرالمؤمنين چشمش به اين گردنبند افتاد، از كجا آوردي؟ از خازن شما گرفتم. چرا گرفتي؟ يا علي! آخر من كه چيزي نداشتم؛ در روز عيد مي‌رسد، زنان قريش همه خود را به بهترين وجه زينت كرده؛ من دختر خليفۀ مسلمين هستم. حضرت فرمودند: زود برگردان! زود، زود! اگر مي‌دانستي، كه حدّ بر تو جاري مي‌كردم.

بعد خواستند آن خازن را. چرا دادي؟ يا علي! من كه به عنوان اخراج از بيت المال ندادم، از من امانت خواست، من دادم گردنش بياندازد دو مرتبه به بيت‌المال برمي‌گرداند، حضرت فرمودند: آيا از اين گردنبندها به تعداد زنهاي مسلمان در بيت‌المال هست كه به همۀ آنها بدهي يا نه؟ گفت: نه، فرمودند: دختر من اختصاص ندارد.

نشنيديد در جنگ بدر، عرض كردم كه: عموي پيغمبر عبّاس را اسير كردند و به طناب و زنجير بسته بودند، آوردند، شب پيغمبر نالۀ عبّاس عموي خود را مي‌شنيد و خوابش نمي‌برد؛ گفتند: يا رسول اللَه چرا ‌نمي‌خوابي؟ حضرت فرمودند: صداي نالۀ عمويم نمي‌گذارد من بخوابم، چرا ناله مي‌كند؟ با بند او را محكم بسته‌اند. رفتند بند عبّاس را باز كردند، يك قدري شل كردند، عبّاس خوابش برد. پيغمبر فرمود: نالۀ عمويم ديگر نمي‌آيد. گفتند: يا رسول اللَه بند را شل كرديم. حضرت فرمود، آيا از همۀ اسراء شل كرديد يا نه؟ گفتند: نه. گفت: بر شما جايز نيست، اينها اسراء شما هستند، اگر بر عموي من اين بند را شل مي‌كنيد بر همه بايد بكنيد. رفتند بند همه را شل كردند، اين مي‌شود) َ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ) آنوقت أميرالمؤمنين را مي‌آورند و مي‌گويند: ميزان عدالت او تا اين سرحد بود؛ اي بندۀ مسلمان! تو هم تا همين ميزان عدالت داشتي؟ دستت به بيت‌المال مسلمين دراز مي‌شد همين كار را مي‌كردي‌؟ يا همه را صرف مخارج شخصي مي‌كردي و مؤمنين، مسلمين، ايتام، برهنگان، مستمندان، بيچاره‌ها و ضعفاء، گرسنه‌ها، مَرضي، همينطور بميرند؛ اندازه مي‌گيرند، هر كس به اين مقام نزديكتر باشد در بهشت‌‌هائي نزديكتر به مقام أميرالمؤمنين زندگي مي‌كند و هر كه دورتر باشد‌، دور، آنكه خيلي دور است كه در جهنّم است، آنكه نزديك است در بهشت است، نزديكتر در بهشت، آن كسي كه خيلي نزديك است، مقامش نزديك أمير‌المؤمنين است، چون اين ميزانيّه كار مي‌كند و اين ميزانيّه‌ها به اندازه‌اي دقيق كار مي‌كند كه از هر ميزانيّه‌اي دقيق‌تر، قوي‌تر.

مي‌گويند: بعضي ترازوها هست اينقدر اين ترازو دقيق است كه شما اگر يك كاغذي را بگذاريد روي اين ترازو و بِكِشيد، بعد كاغذ را برداريد دوتا خط رويش بكشيد و بگذاريد روي اين ترازو، ترازو نشان مي‌دهد سنگيني اثر يك مدادي كه روي اين كاغذ كشيديد، اين قدر دقيق است؛ آن ترازو از اين دقيق‌تر است، مي‌گويد:

(فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ* وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَه‏)[6]

«كسي كه به اندازۀ سنگيني يك ذرّه‌اي (كه به چشم ديده نمي‌شود، در نور آفتاب انسان آن ذره را در هوا مي‌بيند) اگر كار خوبي انجام بدهد يا كار بدي، مي‌بيند.»

چه قسم مي‌بينيد؟ همين ترازوها كار مي‌كند، ترازوي عدالت أمير‌المؤمنين، خيرات أمير‌المؤمنين. اين يك شخصيّت ميزان است براي عمل امّت و حجّتِ براي امّت واقع شده، قرار داده مي‌شود؛ اعمال انسان را هِي به او عرضه مي‌دارند. عبوديّت و مقام عبادت أميرالمؤمنين را مي‌آورند؛ چه قسم نماز مي‌خواند؟ چه قسم توجّه به خدا مي‌كرد؟

پيكان در پايش رفت، از حضرت زهراء عليها‌ السّلام سؤال كردند ما پيكان را نمي‌توانيم در بياوريم، آن حضرت فرمود: وقتي علي به سجده مي‌رود در بياوريد، زيرا كه ادراك نمي‌كند. پيكان را از پاي أميرالمؤمنين در حال سجده در‌آوردند، در حال غير سجده تاب نمي‌آورد. پيكان سه شعبه بود، وقتي مي‌خواستند در بياورند بايد پاره كنند در بياورند، أميرالمؤمنين در حال سجده اين قدر متوغّل بود.

اعمال امّت را مي‌آيند مي‌سنجند، مي‌گويند: ما اين مقدار را از تو توقّع نداريم كه مانند أميرالمؤمنين پيكان را از پايت در بياورند. اين را نمي‌خواهند، نمي‌خواهند هم در حال نماز اينطور جذبات الهي تو را بگيرد كه بيهوش بيافتي روي زمين؛ يك نماز با حضور قلب از تو خواستيم، بگو اللَه اكبر، السّلامُ عليكم فكر تجارت و زراعت و حكومت و رياست و خريد و فروش و جمع مال و زن و فرزند نباش، اين هم مشكل بود؟ آن وقت اگر انسان اين مقدار ديگر عمل نتواند بياورد، خيلي شرمندگي دارد.

در آن نهايت درجۀ شدائد جنگ، بدن پاره مي‌شد خون مي‌آمد؛ در جنگ اُحد أميرالمؤمنين عليه‌ السّلام نود زخم خورد كه بعضي از زخم‌ها تا استخوان سرايت كرده بود و اين زخم‌ها را كه بستند فتيله گذاشتند و بستند براي اين جراحت و زخم، اين قسم فدا كاري مي‌كرد براي پيغمبر اكرم. اين را مي‌آورند قرار مي‌دهند، آن افرادي هم كه در اين صحنۀ جنگ آمدند شمشير از غلاف بيرون نياوردند، يا فرار كردند رفتند بالاي كوهها، بعد از سه روز آمدند، كه آيا پيغمبر را كشتند يا نكشتند؟ اينها با همديگر يك درجه هستند؟!

آنها ادّعاي خلافت مي‌كنند مي‌گويند: علي ما از تو بيشتر لياقت داريم كه بيائيم و حكومت مردمان مسلمين را حيازت كنيم و بر آنها رياست كنيم.

بعد از اينكه اين زخم‌ها در بدن أميرالمؤمنين قرار گرفت أميرالمؤمنين افتادند توي بستر در مدينه بعد از جنگ احد؛ به پيغمبر خبر رسيد كفّار بيرون شهر مي‌خواهند شبيخون بزنند. پيغمبر اعلام كرد مردم حركت كنند براي جهاد و دفاع، أميرالمؤمنين عليه‌ السّلام با اين حال از بستر برخواست و شمشير دست گرفت و رفت.

در آن شب تاريك پر از خوف و وحشت مَشك را داد پيغمبر به سعد وقّاص، برو يك مشك آب بياور. رفت هر جا را گشت، گفت: يا رسول اللَه! رفتم آب پيدا نكردم. به ديگري داد، به ديگري، پيدا نكردند؛ به أميرالمؤمنين داد، أميرالمؤمنين تو حرفش پيدا نكردم، نيست، نيست؛ آب بايد بياورد، پيغمبر از او آب خواسته، اين حرف‌ها چيه؟ مشك را برداشت و آمد، يك صحرا پر از ظلمت، صحرائي كه ظلماني است، تاريك و سرد، تمام دشمن اطراف سرزمين بدر را گرفتند، رفت در ميان چاه، مشك را پر از آب كرد تنها، برخاست مشك را آورد بيرون چاه، وقتي حركت مي‌كرد بسوي پيغمبر، سه مرتبه باد تند آمد كه از شدّت باد أميرالمؤمنين نشست؛ بعد آمد خدمت پيغمبر، يا علي! چرا دير آمدي؟ سه مرتبه باد آمد. حضرت فرمودند: آن سه مرتبه باد جبرائيل، اسرافيل، ميكائيل بود، هر كدام با هزار ملك، از آسمان آمده‌اند براي آفرين گفتن بر تو، تهنيت بر تو، ملائكه بر تو افتخار مي‌كند، مباهات مي‌كند، اين سه هزار ملائكه فردا تو را كمك مي‌كنند، پيروزي به دست توست.

سيصد و سيزده نفر لشگريان مسلمان بود در جنگ بدر و نهصد و پنجاه نفر لشگر كفّار، آنها همه شمشير و عِدّه و عُدّه و اسب و شتر؛ اينها هيچ نداشتند. أميرالمؤمنين عليه السّلام از آنها سي و شش نفر كشت، سي و چهار نفر ديگر را بقيّۀ اصحاب پيغمبر با كمـك ملائكه؛ يعني أميرالمؤمنين به تنهائي بيش از نصف تمام جمعيّت كه سيصد و سيزده نفر بودند قرار دارد، اين مي‌شود ميزان.

آن شبي كه در فراش پيغمبر خوابيد، در روايات داريم، شيعه گفته، سنّي گفته، بزرگان اهل تسنّن، اين روايت را گفته‌اند كه: جبرائيل بالاي سر امير‌المؤمنين نشسته بود و ميكائيل پائين پا و أميرالمؤمنين را باد مي‌زدند و مي‌گفتند: بَخٍ، بَخٍ لَكَ يا عَلِي تمام ملائكۀ آسمان الآن متوجّه تو هستند و خداوند عليّ أعلي به تو افتخار كرده بر جبرائيل و ميكائيل.

خداوند خواست ميكائيل و جبرائيل را امتحان كنـد، گفت: يكي از شما را من عمرش را بر ديگري زيادتر قـرار دادم، كداميك از شما انتخاب مي‌كند عمرش كمتر باشد و عمر رفيقش بيشتر؟ نه جبرائيل گفت: عمر من كمتر، ميكائيل بيشتر؛ نه ميكائيل گفت: من كمتر و عمر جبرائيل بيشتر. بعد خداوند گفت: برويد پائين! آمدند پائين؛ گفتند: برويد بر بالاي سر و پائين پاي اين مرد بنشينيد، يك جوان بيست و سه ساله كه بيشتر نيست، اين جوان خود جاي پيغمبر خوابيد و تمام بدن خود را آماج تير و پيكان و شمشير و نيزه قرار داده، حاضر كرده خود را كه چهل نفر از شجاعان و افحال روزگار از دشمنان بريزند و او را قطعه قطعه كنند، اين مواساتي كه علي با پيغمبر كرده شما كه دو تا ملائكۀ مقرّب من هستيد نتوانستيد بكنيد. پس علي از انبياء افضل است، علي از ملائكۀ مقرّب افضل است.

آن حال رحم و عطوفت و آن مهرباني كه أميرالمؤمنين داشت، اينجا چه داستانهائي است. ابن ابي الحديد در «شرح نهج البلاغة» اينجا داستانها ذكر مي‌كند، از شافعي و زمخشري داستانها ذكر مي‌كند و مي‌گويد: اين ديگر هيچ قابل هضم و تحليل فكري نيست كه أميرالمؤمنين آن مرد شجاعي است كه براي پيشرفت دين و سركوبي ظالم از هيچ چيز دريغ نداشت، فردا مي‌آمد در بازار چشمش به يك يتيم و به يك فقيري مي‌افتاد، به يك مستمندي مي‌افتاد، بي اختيار اشكش جاري مي‌شد، اين پهلوان يل است، ميدان قدرت است، عرش با آن طور مناسب است.

اگر رقيق القلب و داراي عطوفت و رحمت است آن شجاعت يعني چه؟ اين صفات متضادي كه در علي واقع شده دلالت مي‌كند بر اينكه مظهر صفات جمال و جلال الهي است.

علي فاني در خداست، صفات جمال و جلال الهي در او طلوع مي‌كند، آنجائي كه بايد شمشير بزند هيچ باك ندارد و آنجائي كه بايد توقّف كند و عطوفت كند به اندازه‌اي پائين مي‌آيد، پائين مي‌آيد، پائين مي‌آيد در كنار كوفه پهلوي آن بچّۀ يتيم مي‌نشيند، او را بغل مي‌كند، مي‌بوسد، دست بر سر او مي‌كشد، او را نوازش مي‌كند، به منزل مي‌رساند و مي‌رود دنبـال كارش؛ خليفۀ المسلمين هم هست.

اصحابي هم تربيت كرد براي خود نظير اينها. آن اصحاب با وفاي أميرالمؤمنين مثل قيس بن ‌سعد بن عُباده، مثل محمّد بن ابي ابكر، مثل مالك اشتر، مثل سعد؛ اينها خيلي صفات عالي داشتند و واقعاً انسانهاي ملكوتي بودند. خوب اين هم مقام ميزان است ديگر.

پس بنابراين : (لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَ أَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَ الْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط) آنوقت در ميان امّت ميزاني كه خدا از تمام اعمال امّت را با او اندازه‌گيري ‌كند، اين ميزانيّۀ أميرالمؤمنين است.

خوشا به حال آن كساني كه در دنيا اين ميزانيّشون به أميرالمؤمنين خيلي نزديك باشد. در روز قيامت هم خيلي نزديك است. به يــــك چشم به هم زدن از حشر و نشر و قيامت و صراط و حساب و عرض و اينها عبور مي‌كند (فىِ مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُّقْتَدِر) [7]

اين حالات أميرالمؤمنين بود كه روز به روز در دنيا طلوعش بيشتر مي‌شود و مردمي حتّي خارج از دين به او مي‌گروند و او را يگانه نمونۀ شرف و انسانيّت مي‌دانند و براي او كمال احترام و فضيلت قائلند، گرچه مسلمان نيستند.

جبران خليل جبران مي‌گويد: علي انساني بود مافوق زمان خود، (مرد مسيحي است اين مرد ) و من تعجّب مي‌كنم چگونه زمان افرادي را به وجود مي‌آورد كه مافوق زمان خود هستند؟!

اين روش أميرالمؤمنين بود.

آنقدر مخالفين براي نشاندن أميرالمؤمنين و از بين بردن آن حضرت حتّي از بين بردن نام و نشان آن حضرت كوشش كردند، از كشتن و دار زدن و حبس كردن و زور گفتن و اعدام كردن هيچ خودداري نكردند؛ تا چه موقع؟ تا مدّتهاي مديد ساليان دراز كه اسم علي روي زمين نماند؛ اصلاً مردم نفهمند عدالت يعني چه؟ چون مي‌خواستند دست به خون مردم آغشته كنند، دست به نواميس مردم دراز كنند، حكومت خود را بر اساس ظلم و جور قرار بدهند؛ و اين مكتب بر هم زنندۀ آن دستگاه است؛ لذا سعي كردند كه نام علي روي زمين نباشد.

ابن شهر آشوب مي‌گويد: از معجزات أميرالمؤمنين بعد از أميرالمؤمنين سه چيز است؛ گذشته از آن معجزات زمان أميرالمؤمنين، سه معجزه دارد؛ يكي اينكه فضائل و مناقب او را دشمنانش هم با هم ذكر مي‌كنند. افرادي هستند كه در مكتب أميرالمؤمنين نيستند ولي آنقدر روايات در فضائل أميرالمؤمنين كه خود آنها نقل كرده‌اند و در مجالس مي‌نشينند بيان مي‌كنند و اگر يكي از آنها انكار كند ديگري مي‌گويد: اين قابل انكار نيست، اين به روايت صحيح به ما رسيده، در فلان كتاب، و فلان كتاب؛ اين يك.

دوّم اينكه دشمنان آن حضرت كتابهائي در فضائل آن حضرت نوشتند، اين آقاي سنّي مذهب كتاب در فضيلت أميرالمؤمنين نوشته؛ ابن جرير طبري صاحب كتاب «ملوك و الامم» كه به نام «تاريخ طبري» معروف است يك كتاب نوشته به نام «الغدير»، كتاب به نام «الغدير»، واقعۀ غدير. احمد حنبل يك كتاب نوشته در فضائل أميرالمؤمنين، به نام فضائل احمد حنبل. نسائي كه يكي از ائمّۀ اهل تسنّن است يك كتاب در فضيلت أميرالمؤمنين نوشته؛ و آنچه را من تتبع كرده‌ام تا به حال از علماء بزرگ و شاخص اهل تسنّن صد و هشتاد و سه كتاب در فضائل أميرالمؤمنين نوشته شده، به دست علماي سنّي مذهب، اين معجزه نيست؟!

مطلب سوّم اينكه دشمنان أميرالمؤمنين به هر قوّه‌اي متّكي شدند براي اينكه اسم أميرالمؤمنين را از روي زمين بردارند، كسي نام علي را نشنود و نگويد، روايتي از آن حضرت نقل نكند.

معاويه وارد شد در مدينه، رو كرد به ابن عباس، گفت: اي ابن عباس! من به تمام شهرها دستور داده‌ام، نوشته‌ام كه هيچكس حقّ ندارد فضيلتي از فضائل أميرالمؤمنين، ابوتراب نقل كند، تو هم حقّ نداري نقل كني. ابن عباس گفت: ما را از قرآن خواندن منع مي‌كني؟ گفت: نه، قرآن بخوانيد. ابن عباس گفت: از تفسير قرآن منع مي‌كني؟ از تأويل و معني قرآن منع مي‌كني؟ گفت: بلي. چون تفسير و تأويل قرآن همه‌اش أميرالمؤمنين است، ابن عباس گفت: قرآن بخوانيم معني‌اش را نفهميم؟! گفت: معني‌اش را بفهميد امّا از غير طريق اهل بيت، از رواياتي كه ديگران نقل مي‌كنند. ابن عباس گفت: قرآن بر اهل بيت نازل شده، ما معني‌اش را از اهل بيت نپرسيم؟! برويم از يهود و نصاري بپرسيم معني قرآن چيه؟ معاويه گفت: همين كه گفتم . برخاست، و گفت: در كوچه و بازار مدينه اعلام مي‌كنم كه معاويه ذمّۀ خود را بريّ كرده از هركسي كه يك فضيلت از فضائل أميرالمؤمنين نقل كند. اگر كسي يك فضيلت نقل مي‌كرد مي‌كشتند، بدون برو و برگرد.

عبداللَه بن شدّاد ليثي مي‌گويد: دلم آتش گرفته بود، مي‌خواستم يك فضيلت از فضائل أميرالمؤمنين نقل كنم نمي‌توانستم؛ و من آرزو مي‌كردم كه به من مهلت بدهند، من بيايم از صبح تا به غروب فضيلت آن حضرت را نقل كنم و بعد مرا گردن بزنند، راضي بودم؛ ولي اين كار را هم به من مهلت نمي‌دادند، همان فضيلت اوّل هم كه نقل مي‌كردم مي‌خواستند گردن بزنند.

ساليان دراز گذشت در بين فقهاء و محدّثين افرادي آمدند و رواياتي را در تفسير، در حديث، در سنّت، در تاريخ، در ادب از أميرالمؤمنين مي‌خواستند نقل كنند در كتاب و در نوشته هم بعد از اينكه مي‌نويسد نام علي را نمي‌توانستند ببرند، مي‌گفتند: عَن رَجُلًا مِن قُرَيش، اين مطلب از يك مردي از قريش است.

عبدالرّحمن بن أبي ليلي رواياتي را كه از اميرالمؤمنين نقل مي‌كند، مي‌گويد: مِنْ رَجُلٍ، عَن رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِ رَسولِ اللَه، از يك مردي از اصحاب رسول خدا.

حسن بصري رواياتي را كه نقل مي‌كند مي‌گويد: از ابوزينب، از پدر زينب؛ چون أميرالمؤمنين به ابوزينب معروف نبود، به ابي‌الحسن معروف بود، رواياتي كه به عنوان ابوزينب نقل مي‌كند.

شعبي مي‌گويد: من مي‌رفتم پاي منابر بني اميّه مي‌نشستم، در نمازهاي جمعه، نمازهاي عيد خطبه‌ها خوانده مي‌شد و أميرالمؤمنين را لعن مي‌كردند، سَبّ مي‌كردند، بد مي‌گفتند، درجات او را پائين مي‌آوردند؛ امّا من مي‌ديدم مثل اينكه اين مرد را گرفتند و دارند به آسمان مي‌برند، مثل اينكه مي‌ديدم هر چي اينها بدي مي‌گويند باز فضيلت أميرالمؤمنين دارد درخشندگي مي‌كند و نور مي‌دهد. آنوقت فضيلت براي بني‌اميّه نقل مي‌كردند، منزلت نقل مي‌كردند، جعل مي‌كردند، تعريف مي‌كردند براي مردم؛ و من مي‌ديدم كه در بالاي منبر مثل اينكه شكم‌هاي مردار و گندهاي جيفه‌ها را مي‌شكافند و منتشر مي‌كنند، هرچه بيشتر تعريف مي‌كردند، بوي تعفّن آن بيشتر فضا را مي‌گرفت.

ابن نباته مي‌گويد: خواستند نور أميرالمؤمنين را خاموش كنند، ولي نتوانستند؛ بلكه يك صيحه بر صيحۀ قيامت اضافه شد. أميرالمؤمنين صيحه‌اش در دنيا پيچيد مانند صيحۀ قيامت. عدل او، انصاف او، رحمت او آمد زمين را گرفت. در هر شهري شما برويد بگرديد از قبور اولاد او پيدا مي‌كنيد، مردم قبور اولاد او را به عنوان تقرّب مزار خود قرار مي‌دهند.

بخاري و مسلم و ابن بصره ابن نعيم اين روايت را نقل مي‌كنند كه: وقتي كه پيغمبر اكرم حالشان سنگين بود و زير بغل پيغمبر اكرم را گرفتند بياورند براي مسجد، عائشه مي‌گويد: زير بغل پيغمبر را گرفت فضل پسر عبّاس وَ رَجُلُ آخر و يك مرد ديگر، نمي‌گويد آن مرد ديگركيست؟ يا از روي‌ حسادت خود يا اينكه بعداً نتوانستند بيان كنند و روّات در آن تصرّفي كردند؛ خلاصه نمي‌‌‌گويد: زير بغل پيغمبر را فضل و علي گرفتند، مي‌گويند : فضل و رَجُلٌ آخر .

اين قسم خاموش كردند نور علي را، ولي‌ گرفت دنيا را، كجا مي‌توانند خاموش كنند؟! مگر قابل خاموش كردن است؟

(يُرِيدُونَ لِيُطْفُِواْ نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافِرُون‏)[8]

مي‌خواهند نور خدا را خاموش كنند؟! نور خدا كه قابل خاموش كردن نيست، آنها خودشان را پست مي ديدند.

مه فشاند نور و سگ عو عو كند هر كسي بر طينت خود مي‌تند

خوب اين مكتب أميرالمؤمنين است. حالا ما مسلمانها، ما شيعيان بايد حواس خودمان را جمع كنيم، بدانيم كه معني ميزان چيست؟ بدانيم كه علي يك آدمي است كه تعارف سرش نمي‌شود و عقيل را آنطور متوجّه كرد و متنبّه كرد كه از صراط عدالت خارج نشود و گردنبند را از دختر خود گرفت و به بيت المال برگرداند، مالي كه دختر به عنوان عاريه گرفته بود.

ما بايد نزديك كنيم خودمان را، در عبادت، در تصرّف اموال، اجتناب از محرّمات، دست زدن به كارهاي حرام، رشوه، ربا، قمار، معاملاتي كه از غشّ و غلّ به وجود مي‌آيد و آن معامله را باطل مي‌كند؛ اگر بكنيم ما نزديك مي‌شويم در دنيا و آخرت كاميابيم و اگر نشد ضرر كرديم.

ما كه مي‌گوئيم علي، بايد اين ترازوي خود را نزديك كنيم به آن ترازو، اين شاهين سنجش اعمال خود را منطبق بر آن شاهين كنيم، اگر توانستيد شاهين روي شاهين قرار بگيرد كه به! به! ما فاني در ذات خدا شديم و به حقيقت مقام ولايت اعتراف كرديم، و اگرنه هر چه نزديكتر بهتر.

أميرالمؤمنين عليه ‌السّلام وصيّت كرد، در ديشب از دار دنيا رفت.

در روي زمين أميرالمؤمنين تُشك نداشت، آنچه زير پاي أميرالمؤمنين بود شكل يك لحاف نازك بود، ولي چندتا متكّا و بالش پشت سر أميرالمؤمنين گذاشتند و حضرت به آن تكيّه كرده، أميرالمؤمنين روي تشك نخوابيده.

وصيّت كرد كه اي حسن! من كه از دار دنيا رفتم مرا غسل بده، كفن كن، حنوط كن به بقيّۀ حنوط جدّت كه جبرائيل از بهشت آورده، بعد مرا در ميان سرير و تابوت بگذاري، جلوي تابوت را كسي نگيرد، تو و برادرت حسين عقب تابوت را بلند كنيد، جلوي تابوت بلند مي‌شود، جلوي تابوت را جبرائيل و ميكائيل حركت مي‌دهند، هر جا تابوت رفت برويد، از كوفه خارج مي‌شويد، در سرزميني روي سنگي تابوت به زمين مي‌آيد، همانجا جائيست كه حضرت نوح پيغمبر براي من حفر كرده، بر من نماز مي‌خواني، بعد جسد مرا از آنجا كنار مي‌گذاري، همانجا را حفر مي‌كني، مي‌بيني يك قبري ساخته و آماده و لحدي آماده، در سر قبر يك تخته چوب بزرگي است كه روي آن نوشته شده هَذَا مَا حَفَرَهُ نُوحُ النَّبِي لِوَصِيِّ نَبِيِّ ءَ‌اخِرِالزَّمَان، اين قبري است كه نوح پيغمبر براي وصيّ نبيّ آخر الزّمان هفتصد سال قبل از طوفان حفر كرد، جنازۀ مرا در ميان قبر مي‌گذاريد، آنجا هفت‌ تا خشت است، آن خشتها را به روي من مي‌گذاريد، بعد يكي از خشتها را برمي‌داريد، در قبر نگاه مي‌كنيد، مرا نمي‌بينيد؛ چون هر وصيّ پيغمبري از دار دنيا برود، وقتي او را در قبر بگذارند خدا بين روح و جسد پيغمبر و روح و جسد آن وصيّ را جمع مي‌كند. بعد از چند لحظه نگاه كنيد مي‌بينيد من در ميان قبر هستم، برگشتم، آن يك خشت ديگر را بگذاريد و قبر را از خاك انباشته كنيد و شب به كوفه برگرديد و اين موضع را هم مخفي بداريد، فردا كه شد يك صورت نعشي به ناقه ببنديد بفرستيد براي مدينه كه كسي از موضع قبر من اطّلاع پيدا نكند.

ببينيد، ميزان، ميزان، (وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْميزان‏) در ميان امّت طاغي و ريائي بايد كارش به جائي برسد كه بگويد قبر من مخفي باشد، زيرا خوارج، ناصبي، ياران معاويه مي‌آمدند و مي‌كَندند و قبر را در مي‌آورند و جسد را در مي‌آورند و نظير اينها خيلي اتّفاق افتاده، أميرالمؤمنين فرمود: قبر را مخفي كنيد.

محمّد بن حنفيّه روايت مي‌كند: بعد از اينكه پدرم از دار دنيا رفت صداي ضجّه و شيون از خانۀ ما بلند شد، امام حسن عليه ‌السّلام فوراً تصدّي كرد براي غسل دادن، برادرم حسين آب مي‌ريخت و حضرت امام حسن غسل مي‌داد و بدن خود به خود تكان مي‌خورد، ديگر كسي لازم نبود بدن را براي غسل به اين طرف و آن طرف كند.

بعد حضرت امام حسن صدا زدند زينب بياور بقيّۀ حنوط را، آن حنوطي كه جبرائيل از بهشت آورد و با آن پيغمبر و مادرم فاطمۀ زهراء را حنوط كردند، سهم پدرم مانده بياور. حضرت زينب آورد، امام حسن أميرالمؤمنين را با آن حنوط بهشتي و كافور بهشتي حنوط كرد.

مي‌گويد: وقتي سر حنوط را باز كردند چنان بوئي از اين حنوط متصاعد شد كه تمام كوفه را گرفت. بعد بدن أميرالمؤمنين را در همين جامه كفن كردند. محمّد حنفيّه مي‌گويد: از اين بدن پدرم بوي مُشك و عنبري متصاعد مي‌شد كه تا آن زمان ما چنين بوئي استشمام نمي‌كرديم.

در ميان تاريكي شب بدن را روي سريري قرار دادند، حضرت امام حسن و امام حسين عقب سرير را گرفتند و سرير بلند شد. از شهر خارج مي‌شوند.

افرادي كه تشييع جنازه مي‌كنند حضرت امام حسن، حضرت امام حسين، محمّد بن حنفيّه، اولاد ذكور آن حضرت، صعصعة بن صوحان و چند نفر ديگر از اصحاب خاصّ بودند، هر كس ديگر خواست بيايد حضرت امام حسن ممانعت كردند.

در تاريكي شب جنازه از كوفه خارج شد به سوي نجف، نجف هم كه شهري نيست يك بيابان است، بي آب و علف، مدّتي همينطور جنازه آمد و آمد.

محمّد حنفيه مي‌گويد: قسم به خدا اين جنازه را كه ما در ميان تاريكي شب مي‌برديم، از هر محلّي او عبور مي‌كرد، از ديوار و سنگ و كوه و بيابان و تپّه همه بر پدرم سلام مي‌كردند؛ تا جنازه رسيد به قَريّ، به قائم قري؛ ( يك زير و ستوني بود قرار داده بودند نزديك كوفه براي علامت راه كه او را قائم قَريّ يا قائم قريّه مي‌گويند.) مي‌گويد: همين كه جنازه از پهلوي قائم قري مي‌گذشت اين ميله كج شد و تعظيم كرد و سلام كرد و همين طور كج و منحني ماند؛ همانطوري كه سرير و تخت ابرهه وقتي كه عبدالمطلب وارد بر ابرهه شد، سرير سلام كرد و همين طور منحني ماند.

تا اينكه جنازه را آوردند و جنازه در بالاي سنگي پائين آمد. جنازه را روي زمين گذاشتند. حضرت امام حسن عليه‌السّلام هفت تكبير بر جنازۀ پدر گفت و اين هفت تكبير جائز نيست بر احدي مگر بر مهدي آل محمّد كه بر جنازۀ او هفت تكبير مي‌گويند.

بعد از اينكه نماز را به جاي آورد، جنازه را برداشتيم و آن محلّ را حفر كرديم، همانطوري كه پدرم وصيّت كرده بود قبري ساخته، لحدي آماده و تخته چوب در سر قبر حفر كرده بودند و نوشته بود به لسان سرياني كه: اين قبري است كه نوح پيغمبر قبل از هفتصد سال از طوفان براي وصيّ پيغمبر آخرالزّمان حفر كرده.

جناز ۀ پدرم را در ميان قبر گذاشتند، افرادي كه در ميان قبر رفتند فقط سه نفر بودند، برادرم حسن و برادرم حسين و محمّد بن حنفيّه در ميان قبر. أميرالمؤمنين را در ميان قبر آوردند، از آن خشتهائي كه حضرت نوح تهيّه كرده بود روي بدن گذاشتند؛ و حضرت امام حسن يك خشت را برداشتند و نگاه كردند ديدند جسدي نيست؛ بعد از مدّتي باز نگاه كردند ديدند جسد هست.

در اينجا شيخ حافظ برسي صاحب كتاب «مشارق‌ الأنوار اليقين» روايت مي‌كند مي‌گويد: حضرت أميرالمؤمنين عليه ‌السّلام به حضرت امام حسن فرمودند: وقتي كه جنازۀ مرا در قبر گذاشتيد هنوز خاك روي جنازه نريخته‌ايد كناري برويد و دو ركعت نماز بخوانيد، بعد بيائيد سر قبر و ببينيد چه مي‌بينيد.

ما جنازۀ پدر را كه در ميان قبر گذاشتيم همه رفتيم در كنار دو ركعت نماز خوانديم و بعد آمديم در بالاي قبر، ديديم يك سندس سبز روي بدن أميرالمؤمنين كشيده شد. حضرت امام حسن از بالاي سر آن سندس را بلند كردند ديدند در ميان قبر پيغمبر است و آدم و حضرت ابراهيم، اينها نشسته‌اند با أميرالمؤمنين صحبت مي‌كنند؛ حضرت امام حسين عليه ‌السّلام سندس را از پائين پا بلند كردند، ديدند در پائـين پا مادرشان فاطمۀ زهراء و آسيه و مريم و حوّا، اينها بر أميرالمؤمنين سوگواري مي‌كنند، سندس را انداختند. خاك روي بدن أميرالمؤمنين ‌ريختند، قبر را از خاك انباشته كردند.

صعصعة بن‌ صوحان دست برد و مشتي از آن خاكها برداشت و به سر خود پاشيد و صدا زد سلام من بر تو اي أميرالمؤمنين! گوارا باد بر تو كرامتهاي خدا، صبرت عظيم بود، جهادت عظيم بود، به مصائب و بلاهاي مختلف مبتلا شدي و تجارت سودمند كردي و به سوي حبيب خود ملحق شدي.



[1]ـ سوره الحديد (57) صدر آية 25.

[2]ـ سوره الحديد (57) قسمتي از آية 25.

[3]ـ سوره الرّحمن (55) آيات 7 تا 9.

[4]ـ سوره النّحل (16) آية 126.

[5]ـ سوره البقرة (2) صدر آية 179.

[6]ـ سوره الزّلزلة (99) آية 7 و8 .

[7]ـ سوره القمر (54) آية 55.

[8]ـ سوره الصّف (61) آية 8 .

چاپ ارسال به دوستان
 
نظرسنجی
نام:    
پست الکترونیک:    
تاریخ    
موضوع:    
متن:    

کد یا نوشته ای را که در این عکس می بینید دقیقا وارد کنید

اگر در دیدن این کد مشکل دارید با مدیر سایت تماس بگیرید 
نمایش کد جدید

 
 

کلیه حقوق در انحصار پرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی