مودّت و ولاء محييالدّين نسبت به أهلبيت عليهمالسّلام در« فتوحات»
ما در اينجا بجهت دفاع از محيي الدّين در كثرت مودّت و ولاء به اهل بيت , فقط مختصري از باب بيست و نهم « فتوحات» كه از طبع دار الكتب العربيّة ـ مصر, در ج 1, ص 195 تا ص 199 ذكر كرده است حكايت مينمائيم تا عشق و وَلَهِ او به أهل بيت معلوم گردد كه تا چه حدّ رسيده است ؟ و اين مطلب به گونهاي است كه ملاّ محسن فيض كاشاني كه دركتاب « بشارة الشّيعة» طبع سنگي ص 152 در مقام ردّ وتخطئه ابن عربي برآمده است وسخت به او حمله ميكند , ميگويد : و در اين باب أيضاً در تفسير آيه تطهير اهل بيت مطالبي را ذكر كرده است كه حكايت آن جائز نميباشد بلكه لازم است انسان از آن بگذرد و آن را ناديده گيرد . (لا يَجوزٌ أ نْ يُحكَي ؛ بَلْ يَجِب إن يُطوَي و لا يُروَي .) و امّا خلاصه و اجمال مطلب محيي الدّين ؛ اين است كه در معرفت سرّ سلمان كه پيامبر وي را به اهل بيت ملحق نمودند ميگو
« بدان أيّدك اللـه ! كه براي ما از جعفر بن محمّد از پدرش محمّد بن علي از پدرش عليّ ابن الحسين از پدرش حسين بن عليّ بن أبيطالب از رسول خدا صلّي اللـه عليه وآله و سلّم روايت شده است كه فرمود : مَوْلَي الْقَوْمِ مِنْهُمْ . و ترمذي از رسول خداصلّي اللـه عليه و آله و سلّم تخريج كرده است كه فرمود: أهْلُ الْقُرْءَانِ هُـمْ أهْلُ اللـهِ وَ خاصَّتُهُ.» ï
تا ميرسد به اينجا ميگويد :
« و چون رسول خدا صلّي اللـه عليه وآله و سلّم بنده محض و خالص خدا بوده است , خدا او را و اهل بيت او را تطهير كرده و از هر گونه رجس و پليدي پاك گردانيده است . رجس عبارت است از هر چيزي كه موجب عيب و زشتي آنها گردد. فرّاء گفته است : در نزد عرب رجس را به چيز قَدِز گويند ؛ خداي تعالي گويد : إنَّما يُريدُ اللـهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيـرًا . بنابراين بديشان چيزي نسبت داده نميشود مگر مطهَّر . زيرا مضاف و منسوب به آنان حتماً بايد كسي بوده باشد كه با آنها شباهت داشته باشد . و آنها كسي را به خود منسوب نميسازند مگر آن كه براي او , حكم طهارت و تقديس آمده باشد . و اين است شهادت رسول اكرم درباره سلمان فارسي به طهارت و حفظ إلهي و عصمت ؛ چون درباره او فرمود : سَلْمانُ مِنّا أهْلَ الْبَيْتِ .« سلمان از زمره ما خاندان است.» و خداوند بر تطهير و از ميان برداشته شدن پليدي و رجس اين خاندان گواهي داده است ؛ و در جائي كه منسوب بدانها نميشود مگر شخص مُطهَّر و مقدّس يعني كسي كه به مجرّد نسبت و اضافه , عنايت خداوندي شامل حال او شده باشد , با وجود اين , گمان تو چه خواهد بود درباره خود أهل بيت در نفوس خودشان و ذات خودشان ؟! بناءً عليهذا ايشان مُطهَّر ميباشند , بلكه عين طهارت هستند . بنابراين , اين آيه دلالت دارد بر آن كه خداوند أهل بيت را با رسول خدا صلّي اللـه عليه و آله و سلّم شريك گردانيده است در مُفاد اين كلامش : لِيَغْفِرَك لَكَ اللـهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِكَ وَ مَا تَأخَّرَ .« براي آن كه خداوند براي تو از گناهان پيشين و پسين تو درگذرد !» و كدام قذارت و چرك و كثافت از گناهان پليدتر است و آلودگي آن ناهنجارتر و زشت تر است ؟ بر اين اصل , خداوند سبحانه پيامبرش را مورد غفران قرار داده است .» ـ تا آن كه ميگويد :
« جميع شرفاء از اولاد فاطمه و كسي كه از اهل بيت است مثل سلمان فارسي تا روز قيامت در غفرانِ وارد در اين آيه داخل ميباشند . پس ايشانند پاكيزهشدگان و مُطهَّرون ,به جهت اختصاصي كه از جانب خدا آمده است و عنايتي كه به ايشان از ناحيه شرافت محمّد صلّي اللـه عليه و آله و سلّم و عنايت خدا به محمّد بوده است . و حكم اين شرف براي أهل بيت ظاهر نميشود مگر در روز قيامت و دار آخرت ؛ زيرا كه ايشان با حال مغفرت و آمرزش محشور ميگردند . و امّا در دنيا , كسي كه از آنها گناهي كند كه حدّ بر او جاري شود , مانند شخص توبه كار است ؛ در صورتي كه جريان امر او به حاكم برسد و زنا كرده باشد و يا دزدي نموده باشد و يا شرب خمر نموده باشد كه حدّ بر وي اقامه گرديده باشد , مغفوراً لهم محشور ميگردند ؛ مانند مَاعِز و أمثال او . و جائز نيست كسي او را مذمّت كند . و سزاوار است براي هر مسلمان با ايماني كه به خدا و رسـول خــدا و بــه آنچــه خدا فرستـاده اسـت معتقد ميباشد ، تصديق كند قول خداي متعال را در گفتارش : لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيـرًا . و باور داشته باشد كه : خداوند جميع آنچه را كه از أهل بيت صادر شده است آمرزيده است . بناءً عليهذا سزاوار نيست براي هيچ فردي از افراد مسلمان ، آنان رامذمّت نمايد و نه آن كه آلوده و معيوب سازد آبروي كساني را كه خداوند شهادت بر طهارتشان داده است و هرگونه رجس و عيبي را از آنان زدوده است ؛ نه بواسطه عملي كه مرتكب شدهاند و نه بواسطه خيري كه پيش فرستادهاند . بلكه عنايت خداوندي بر ايشان سبقت گرفته است ؛ و ذَلِكَ فَضْلُ اللـهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَآءُ وَاللـهُ ذُوالْفَضْلِ الْعَظِيمِ .
و در صورتي كه صحيح است خبري كه درباره سلمان فارسي وارد شده است ، بنابراين وي داراي اين درجه ميباشد . و عليهذا اگر از سلمان عملي صورت پذيرد كه ظاهر شرع آن راناپسند ميشمارد و به عامل آن مذمّت را روا ميدارد ، چون او منسوب ميگردد به أهل بيتي كه از آنان رجس و عيب زدوده شده است ، بر اين أساس بر اهل بيت بقدر آن رجسي كه در سلمان بوده است نسبت داده ميشود ؛ در صورتي كه بالفرض أهل البيت با نصّ صريح ، مطهّر و بدون رجس هستند و سلمان هم بدون شكّ از ايشان است . و بر اين اصل است كه من اميد دارم اين عنايت الهيّه به أعقاب و ذرّيّه عَليّ و سَلمان برسد همچنان كه به اعقاب و اولاد حسن و حسين و مواليان أهل بيت رسيده است . چرا كه اي شخص وليّ ، رحمت خداوندي گسترش دارد ؛ و با وجود آن كه منزله و مقام مخلوقي در نزد خداوند بدينگونه باشد كه منسوبان به ايشان را بواسطه ايشان شرافت بخشد در حالي كه ميدانيم شرافت خود آنها از ناحيه نفوسشان نيست ، بلكه فقط و فقط خداوند است كه آنان را برگزيده است و حلّه شرف در برشان نموده است ، پس اي وليّ ، حكم تو چگونه خواهد بود راجع به آن كساني كه با خودِ واجدِ حمد و مجد و شرف و با ذات او منسوب هستند . پس خداوند است صاحب مَجد سبحانه و تعالي ، و منسوبين به او بندگان او ميباشند ؛ آنان كه صبغه عبوديّت گرفتهاند ، آنان كه براي أحدي از مخلوقات در روز قيامت براي آنان سلطه و اقتداري نيست . خدا به ابليس ميگويد : إنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ ، و عباد را نسبت به خودش ميدهد و « عبادي» ميگويد . و ما در قرآن مجيد نمييابيم عبادي را كه خداوند به خود نسبت داده باشد مگر سعيدان بالخصوص . و در غير اين مورد به « عباد» بدون نسبت وارد است . بنابراين پندار تو درباره معصومين محفوظين از آنها چه خواهد بود ؟! آنان كه به حدود سيّد و مولاي خود قيام دارند و در مراسم او وقوف دارند . حتمًا شرف ايشان أعلا و أتمّ خواهد بود وايشانند أقطاب بندگان او در اين مقام . و از اين اقطاب شرف مقام اهل بيت را سلمان فارسي ارث برده است . سلـمان فارسي أعلم مردم بود به حقوق خـدا بر بنـدگانش ، و برحقوقي كه مردم بر خود و بر مخلوقات داشتند ، و قويترين مردم بود بر أداء آن حقوق ؛ و درباره اوست كه پيامبر فرمود : لَوْ كانَ الإيـمانُ بِالثُّرَيّا لَنالَهُ رِجالٌ مِنْ فارِسٍ .« اگر ايمان در ستاره ثريّابود هر آينه مرداني از فارس بدان دست مييافتند .» و اشاره فرمود به سلمان فارسي .» ـ تاميرسد به اينجا كه ميگويد :
و پس از آن كه منزله و مقام أهل بيت در نزد خدا براي تو روشن شد ، و اينكه بر هيچ مسلماني روا نيست كه در برابر افعالشان آنان را مورد مذمّت قرار دهد چون خداوند آنها را تطهير كرده است ، بنابراين كسي كه ايشان را مذمّت كند بايد بداند : مذمّت او به خود او بازگشت ميكند ، و اگرچه آنها به او ستمي نموده باشند ؛ زيرا كه آن ظلم در پندار او ظلم ميباشد نه در حقيقت و واقع امر ؛ و اگرچه ظاهر شريعت حكم به اداي آن كرده باشد . بلكه حكم ظلم ايشان نسبت به او شبيه تقديرات خداوندي در مال و جان به سوختن و غرق شدن است ، و نظير آن مهلكههائي كه انسان بدانها رضايت ندارد . اگر آتش بگيرد و يا بميرد يكي از محبوبان انسان و يا مصيبتي در نفس خود انسان پديدار شود كه با قصد و نيّت و خواسته انسان موافقت ندارد ، بر او جايز نيست كه قضا و قدر خدا را مذمّت كند ؛ بلكه بايد خود را در مرتبه تسليم و رضا درآورد و يا لا أقلّ در مرتبه صبر تنازل دهد ؛ و اگر از اينمرتبه بالاتر رود ، به شكر دست زند ؛ براي آن كه اينها همه نعمتهائي بوده است كه از جانب خدا رسيده است . و اگر اين مرحله را نپيمايد ابداً در آن خيري نيست و در پي آمد آن غير ازملالت و سخط و غضب و عدم رضا و سوء ادب با خدا چيزي در ميان وجود ندارد . همينطور شخص مسلمان در جميع اموري كه از اهل بيت بر او وارد ميشود از برخورد در مال و جان و عِرض و اهل و اقرباء و خويشاوندان ، بايد در برابر جميع آنها با صبر و رضا و تسليم مقابله نمايد و ابداً و اصلاً بديشان مذمّتي را نپسندد و روا ندارد ؛ و اگرچه أحكام مقرّره شرعيّه بايد بر آنان اجرا گردد.» ـ تا آن كه ميگويد :
« محبّ صادق گفت : هرچه محبوب بجا آورد محبوب است و به نام محبّت تمام ميشود ، پس تا چه رسد به حال مودّت ؛ و از جمل بشارات ، ورود اسم وَدود است براي خداي تعالي . و معني ثبوت محبّت ، حصول اثر آن ميباشد در آخرت و در آتش براي هر گروهي نسبت به آنـچه را كه حكمت خـدا بدانها اقتضا نـمايد . ديگري در اين باره گفته است :
اُحِبُّ لِـحُـبِّـها الـسّـودانَ حـتَّي |
|
اُحِـبُّ لِـحُـبِّـها ســودَ الـكِلابِ |
« من بجهت عشق با معشوقه سياه چهرهام تمام سياهان را دوست دارم ، تا بجائي كه به جهت محبّت به او به سگهاي سياه فام محبّت دارم. »
و خود ما راجع به اين مطلب سرودهايم :
اُحِبُّ لِـحُـبِّـك الْـحُبْشانَ طُرًّا |
|
و أعْشِقُ لاِسْمـك البَدْرَ الـمُنيـرا |
« من بجهت محبّت با تو تمام سياهان حبشي را دوست ميدارم ، و به جهت همنام بودنبا تو بَدْرِ درخشان را دوست ميدارم !»» ـ تا آن كه ميگويد :
« و اگر من تو را بر ضدّ اين حالت با أهل بيت بنگرم آن أهل بيتي كه تو محتاج ايشان هستي و محتاج رسول خدا ميباشي كه خداوند تو را بوسيله او هدايت كرده است ، پس چگونه من به مودّت و محبّت تو به خودم وثوق داشته باشم آن مودّتي كه تو مدّعي آن هستي كه درباره من شديد الـمحبّه ميباشي و مراعات حقوق مرا به طور أكمل مينمائي و ازمن جانبداري ميكني ؛ در حالي كه تو با اهل پيامبرت بدانگونه هستي و بدانها ضررها و مصائبي را وارد ميسازي ؟! و سوگند بخدا آن نميباشد مگر از ضعف ايمانت ، و از مكري كه خدا به تو نموده است ، و از استدراجت بطوري كه آن را در نيابي و نفهمي! و صورت مكر خداوندي به تو اين ميباشد كه تو ميگوئي و بدان اعتقاد داري كه تو از دين خدا و شريعت خدا دفاع ميكني و درباره طلب حقّت ميگوئي : من طلب نميكنم مگر آنچه را كه خداوند طلب آن را براي من مباح كرده است . امّا در صورت اين طلب مشروع ، مندرج ميباشد مذمّت و بغض و سخط و غضب و برتر داشتن و مقدّم داشتن خودت را بر اهل البيت بدون آن كه خودت مشعر به اين حقيقت بوده باشي ! و داروي شفابخش براي اين مرض مهلك آن است كه : براي خودت در برابر آنان حقّي را نبيني ! و از حقّ خودت تنازل كني تا آن كه در طلب آن حقّ ، آنچه براي تو برشمردم مندرج نگردد .
و تو حاكم مسلمين نخواهي بود مگر زماني كه متعيّن گردد بر تو إقامه حدّي و يا انصاف مظلومي و يا ردّ حقّي را به اهل آن ! بنابراين اگر به ناچار و لامحاله حاكم ميباشي ، پس بايد كوشش و سعي خويشتن را در آن مبذول داري تا صاحب حقّ را به رفع يد از حقّش تنازل دهي در صورتي كه محكومٌ عليه از اهل بيت است ! و اگر با وجود اين ، محكومٌ له حاضر براي رفع يد از حقّش نشد در اين صورت ميتواني حكم شرع را إجرا نمائي .
اي وليّ ! هر آينه اگر خداوند درجات اهل بيت را در آخرت براي تو مكشوف گرداند ، تمنّا ميكني كه ايكاش من هم غلامي از بردگان آنان بودم . خداوند به ما راه رشد و صلاحمان را الهام فرمايد ! پس بنگر كه تا چه حدّ منزله سلمان از جميع صحابه أشرف ميباشد ! » ـ تا اينكه ميگويد :
« و از جمله أسرار أقطاب آن ميباشد كه : خداوند به آنها علم مكر را آموخته است ، آن مكري را كه خداوند درباره بندگانش در بغض و عداوت اهل بيت إعمال ميكند ، با وجود ادعـاي آن بندگان محبّت و مودت خود را درباره رسول خـدا صلّي اللـه عـليه و آله و سلّم با فرض آن كه رسول خدا از امّت خود سؤال مودت درباره ذوي القرباي خود را نموده است و خود آن حضرت هم از جمله أهل البيت ميباشد . و عليهذا اكثريّت از مردم آنچه را كه رسول خدا به امر خدا درباره ذوي القربي و اهل بيت از آنها خواسته است بجاي نميآورند ، و دراين امر عصيان خدا و رسول خدا را ميكنند . و از أقرباي رسول خدا به كسي محبّت ندارند مگر به آن كساني كه از وي محبّت و احسان ديده باشند . بنابراين ، ايشان به أغراض و مقاصد خود محبّت دارند و به نفوس خود عشق ميورزند نه به ذوي القربي و أهل بيت . (و اين از زمره مكرهائيست كه مردم بدان دچار ميباشند .)»
باري ، عقيده ما آن ميباشد كه : منظور از اهل بيت ، خصوص چهارده معصوم عليهالسّلام بوده و آيه تطهير درباره ايشان نازل گرديده است ؛ و بنابراين ، اين تفصيلات وارده در كلام محيي الدّين مورد ندارد . امّا از آنجا كه وي أهل البيت را راجع به جميع اولاد و نسل حسنين و اميرالمؤمنين عليهمالسّلام تا روز قيامت ميداند ، ناچار چنين بحث مشروحي را نموده است . و اينك شما بنگريد : آيا سزاوار است به چنين كسي كه مدّعي است تا روز قيامت لازم است جميع افراد امّت حقوق سادات را تا اين درجه مراعات نمايندو از حقوق خود نسبت بديشان كلاًّ و طُرّاً درگذرند و افتخارشان آن باشد كه خود را غلام ومملوك سادات بدانند ، نسبت ناصبي بودن و عداوت با أهل البيت را داد ؟! سُبْحَانَكَ هَذَا بُهْتَانٌ عَظِيمٌ .
|