تحقيقي از علامه سید محمد حسين حسيني طهراني راجع به سير و سلوك افراد در اديان و مذاهب مختلفهو نتيجه مثبت و يا منفي آن در وصول به توحيد و عرفان ذات حقّ متعالاز عامّه و غيرهم
حقّ در خارج يكي است. زيرا به معني اصل هستي و تحقّق و وجود است. و معلوم است كه حقيقت وجود و موجود لايتغيّر و لايتبدّل است . و در مقابل آن ، باطل است كه به معني غير اصيل و غير متحقّق و معدوم ميباشد .
تمام افرادي كه در عالم ، اراده سير و سلوك به سوي خدا وحقيقة الحقائق و أصل الوجود و علّة العلل و مبدأ هستي و منتهاي هستي را دارند ، چه مسلمان و چه غير مسلمان ، از يهود و نصاري و مجوس و تابع بودا و كُنفُسيوس ، و مسلمان هم چه شيعه و يا غير شيعه از اصناف و انواع مذاهب حادثه در اسلام ، از دو حال خارج نيستند :
اول: آنان كه در نيّتــشان پـاك نيستـنـد، و در سيـر و سـلوك راه اخلاص و تقرّب را نميپيمايند ؛ بلكه بجهت دواعي نفسانيّه وارد در سلوك ميشوند . اين گروه ابداً به مقصود نميرسند ، و در طيّ راه به كشف و كرامتي و يا تقويت نفس و تأثير در موادّ كائنات و يا إخبار از ضمائر و بواطن و يا تحصيل كيميا و امثالها قناعت ميورزند ، و بالأخره دفنشان در همين مراحل مختلفه هر كدام بر حسب خودش ميباشد .
دوم : جماعتي هستند كه قصدشان فقط وصول به حقيقت است ، و غرض ديگري را با اين نيّت مشوب نميسازند . در اين صورت اگر مسلمان و تابع حضرت خاتم الأنبياءِ و المرسلين و شيعه و پيرو حضرت سيّد الأوصياء أميرالمؤمنين علَيهما أفضلُ صلواتِ اللـه و ملئكتِه المُقرَّبين باشند ، در اين راه ميروند و به مقصود ميرسند . زيرا كه راه منحصر است ، و بقيّه طرق منفيّ و مطرود هستند .
و اگر مسلمان نباشند و يا شيعه نباشند ، حتماً از مستضعفين خواهند بود . زيرا كه برحسب فرض غِلّي و غِشّي ندارند ، و درباره اسلام و تشيّع دستشان و تحقيقشان به جاي مثبتي نرسيده است ؛ و گرنه جزو گروه اول محسوب ميشوند كه حالشان معلوم شد .
اين افراد را خداوند دستگيري ميفرمايد ؛ و از مراتب و درجات ، از راه همان ولايت تكوينيّه كه خودشان هم مطّلع نيستند عبور ميدهد ، و بالأخره وارد در حرم الهي و حريم كبريائي ميگردند و فناء در ذات حقّ را پيدا مينمايند. و چون دانستيم كه : حقّ واحد است ، و راه او مستقيم و شريعت او صحيح است ؛اين افراد مستضعف كه غرض و مرضي ندارند ، خودشان در طيّ طريق و يا در نهايت آن ، به حقيقت توحيد و اسلام و تشيّع ميرسند و درمييابند . زيراكه وصول به توحيد بدون اسلام محال است ، و اسلام بدون تشيّع مفهومي بيش نيست و حقيقتي ندارد .
اينانند كه با نور كشف و شهود درمييابند كه : ولايت متن نبوّت است ، و نبوّت و ولايت راه و طريق توحيد است . فلهذا اگر هزار قَسم و يا دليل هم براي آنان اقامه كنند كه : عليّ عليهالسّلام خليفه رسول خدا نبود ، و پيغمبر براي خود خليفهاي را معيّن نكرد و وصيّي را قرار نداد ، قبول نميكنند و نميتوانند قبول كنند ؛ چون كه در برابر خود ، خدا را و جميع حقائق را بالشُّهود و العَيان نه بالْخَبَرو السَّماع ادراك ميكنند .
كسي كه خدا را يافت همه چيز را يافته است ، در اين صورت آيا متصوّر است كه به توحيد برسد و نبوّت و ولايت را كه حقيقت و عين آنند نيابد؟! اينامر، امر معقول نيست .
بنابراين ، جميع عرفاي غير اسلام و يا عرفاي مسلمان غير شيعه كهنامشان در تواريخ مسطور است ؛ يا در باطن مسلمان و شيعه بودهاند ، غاية الأمر بواسطه عدم مساعدت محيط بواسطه حكومتها و قضات جائره و عوامّ النّاسكالأنعام ـ كه چه بسيار از بزرگان از عرفا را بواسطه عدم كتمان سرّ و ابراز امور پنهاني ، به قتل و غارت و نهب و سوزاندن و به دار كشيدن محكوم كردهاند ـ از ابراز اين حقيقت خودداري نمودهاند ، زيرا هيچ عاقلي كه بر خودش مطلب مكشوف شده است ، راضي ندارد آن را افشا كند و خود را طعمه سگان درنده و گرگان آدميخوار قرار بدهد ؛ و يا به مقصد و مقصود نرسيدهاند و ادعاي عرفان و وصول را دارند ، و با كشف امري ، خود را فرعون كرده ، مردم را به سجده خود فراخواندهاند .
محييالدّين عربي و ابن فارض و ملاّ محمّد بلخي صاحب مثنوي و عطّار و أمثالهم كه در تراجم و احوال ، حالشان ثبت و ضبط است ، بدون شكّ در ابتداي امر خود سنّي مذهب بودهاند ؛ زيرا در حكومت سنّي مذهب و شهر سنّينشين و خاندان سنّي آئين و حاكم و مفتي و قاضـي و امـام جمـاعـت و مـؤذّن تا برسد به
بقّال و عطّار و خاكروبه برِ سنّي نشو و نما يافتهاند . مدرسه و مكتبشان سنّي بوده و كتابخانه و كتابهايشان مملوّ از كتب عامّه بوده و حتّي يك جلد كتاب شيعه در تمام شهر ايشان يافت نميشده است .
ولي چون روز بروز در راه سير و تعالي قدم زدند ، و با ديده انصاف و قلب پاك به جهان شريعت نگريستند ، كم كم بالشُّهود و الوجدان حقائق را دريافتند ، و پرده تعصّب و حميّت جاهلي را دريدند ، و از مخلِصين موحّدين و از فدويّين شيعيان در محبّت به أميرالمؤمنين عليهالسّلام شدند . غاية الأمر اسم شيعه و ابراز بغض و عداوت با خلفاي غاصب نه تنها براي آنها در آن زمان محال بود ، امروز هم شما ميبينيد در بسياري از كشورهاي سنّي نشين مطلب از اين قراراست.
امروز هم در هر گوشه از مدينه: خانه رسول اللـه و بيت فاطمه و محلّ گسترش جهاد و علوم أميرالمؤمنين عليهمالسّلام ، اگر كسي در اذان خود و يا غير اذان علناً بگويد : أشْهَدُ أنَّ عَلِيًّا أمِيـرُ الْمُؤْمِنِيـنَ وَ وَلِيُّ اللـهِ خونش را ميريزند ، و قبائل و طوائف خونش و گوشتش را براي تبرّك ميبرند ، و نميگذارند جسد او باقي بماند تا آن كه وي را دفن كنند ؛ ولي اگر يك ساعت تمام از عائشه تمجيد و تعريف كند ـ با آن سوابق شوم و تاريخ سياه او ـ دور او جمع ميشوند و نُقل ميپاشند و هلهله ميكنند .
بنابراين ، آنچه را كه اين بزرگان در كتب خود آوردهاند ، بر ما واجب نيست كه بدون چون و چرا بپذيريم ، بلكه بايد با عقل و سنّت صحيحه و گفتار ائمّه حقّه تطبيق كنيم . آنچه را كه درست است ميپذيريم و استفاده ميكنيم ، و اگر أحياناً در كتابهايشان چيزي نادرست به نظر آمد قبول نمينمائيم ، و آن را حمل بر تقيّه و أمثالها ميكنيم ؛ همانطور كه دأب و دَيْدن ما در جميع كتب حتّي كتبشيعه از اين قرار است .
(برگرفته از کتاب روح مجرد)
|