فروشگاه اینترنتی پخش زنده گالری تصاویر آرشیو پرسش و پاسخ بانك صوت کتابخانه ارتباط با ما صفحه اصلي
  شنبه  31 آذر 1403 - السبت  18 جمادي الآخر  1446 - Satur  21 Dec 2024
منوی سایت    
صفحه اصلی   آرشيو  > متن كامل روايت عنوان بصري از امام صادق علیه السلام

متن كامل روايت عنوان بصري از امام صادق علیه السلام


متن كامل روايت عنوان بصري با ترجمه آن

اين روايت از حضرت امام جعـفر صادق عليه‌السّلام منقول است ، و مجلسي در كتاب « بحارالأنوار» ذكر نموده است ؛ و چون دستورالعمل جامعي است كه از ناحيه‌ آن إمام هُمام نقل شده است ، ما در اينجا عين الفاظ و عبارات روايت وبه دنبال آن ترجمه‌اش را بدون اندك تصرّف ذكر مي‌نمائيم تا محبيّن و عاشقين سلوك إلي اللـه از آن متمتّع گردند :

ـ أقُولُ : وَجَدْتُ بِخَطِّ شَيْخِنَا الْبَهَآئِيِّ قَدَّسَ اللـهُ رُوحَهُ مَا هَذَا لَفْظُهُ :

قَالَ الشَّيْخُ شَمْسُ الدِّينِ مُحَمَّدُ بْنُ مَكِّيٍّ : نَقَلْتُ مِنْ خَطِّ الشَّيْخِ أحْمَدَ الْفَرَاهَانِيِّ رَحِمَهُ اللـهُ ، عَنْ عُـِنْوَانِ1 الْبَصْرِيِّ ؛ وَ كَانَ شَيْخًا كَبِيـرًا قَدْ أتَي2 عَلَيْهِ أ رْبَعٌ وَ تِسْعُونَ سَنَةً .

قَالَ : كُنْتُ أخْتَلِفُ إلَي مَالِكِ بْنِ أنَسٍ سِنِيـنَ . فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ   عَلَيْهِ‌السَّلاَمُ الْمَدِينَةَ اخْتَلَفْتُ إلَيْهِ ، وَ أحْبَبْتُ أنْ ءَ‌اخُذَ عَنْهُ كَمَا أخَذْتُ عَنْ مَالِكٍ .

« ـ مي‌گويم : من به خطّ شيخ ما : بهاء‌الدّين عامِلي قَدَّس اللـه روحَه چيزي را بدين عبارت يافتم :

شيخ شمس الدّين محمّد مكّيّ (شهيد اوّل) گفت : من نقل مي‌كنم از خطّ  شيخ احمد فراهاني رحمة اللـه از عُنوان بصري ؛ و وي پيرمردي فرتوت بود كه ازعمرش نود و چهار سال سپري مي‌گشت .

او گفـت: حال من اين طور بود كه به نزد مالك بن أنس رفت و آمد داشتـم.

چون جعفر صادق عليه‌السّلام به مدينه آمد ، من به نزد او رفت و آمد كردم ، و دوست داشتم همان طوري كه از مالك تحصيل علم كرده‌ام ، از او نيز تحصيل علم  نمايم .»

 فَقَالَ لِي يَوْمًا : إنِّي رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِكَ لِي أ وْرَادٌ فِي كُلِّ سَاعَةٍ مِنْ ءَ‌انَآءِ اللَيْلِ وَ النَّهَارِ ، فَلاَ تَشْغَلْنِي عَنْ وِرْدِي ! وَ خُذْ عَنْ مَالِكٍ وَ اخْتَلِفْ إلَيْـهِ كَمَا كُنـْتُ تَخْـتـَلِفُ إلَيْهِ .

« پس روزي آن حضرت به من گفت : من مردي هستم مورد طلب دستگاه حكومتي ( آزاد نيستم و وقتم در اختيار خودم نيست ، و جاسوسان و مفتّشان مرا   مورد نظر و تحت مراقبه دارند. ) و علاوه بر اين ، من در هر ساعت از ساعات شبانه روز ، أوراد و اذكاري دارم كه بدانها مشغولم. تو مرا از وِردم و ذِكرم باز مدار!  و علومت را كه مي‌خواهي ، از مالك بگير و در نزد او رفت و آمد داشته باش ،  همچنان كه سابقاً حالت اينطور بود كه به سوي وي رفت و آمد داشتي.»

فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِكَ ، وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ ، وَ قُلْتُ فِي نَفْسِي : لَوْتَفَرَّسَ فِيَّ خَيْرًا لَمَا زَجَرَنِي عَنِ الاِخْتِلاَفِ إلَيْهِ وَ الأخْذِ عَنْهُ .

فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ صَلَّي اللـهُ عَلَيْهِ وَ ءَ‌الِهِ وَ سَلَّمْتُ عَلَيْهِ ، ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إلَي الرَّوْضَةِ وَ صَلَّيْتُ فِيهَا رَكْعَتَيْنِ وَ قُلْتُ : أسْألُكَ يَا اللـهُ يَا اللـهُ ! أنْ تَعْطِفَ عَلَيَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ ، وَ تَرْزُقَنِي مِنْ عِلْمِهِ مَا أهْتَدِي بِهِ إلَي صِرَاطِكَ الْمُسْتَقِيمِ !

« پس من از اين جريان غمگين گشتم و از نزد وي بيرون شدم ، و با خودگفتم : اگر حضرت در من مقدار خير جزئي را هم تفرّس مي‌نمود ، هر آينه مرا از رفت و آمد به سوي خودش ، و تحصيل علم از محضرش منع و طرد نمي‌كرد .  

پس داخل مسجد رسول اللـه صلّي اللـه عليه و آله شدم و بر آن حضرت سلام كردم . سپس فرداي آن روز به سوي روضه برگشتم و در آنجا دو ركعت نماز  گزاردم و عرض كردم : اي خدا ! اي خدا ! من از تو مي‌خواهم تا قلب جعفر را بهمن متمايل فرمائي ، و از علمش به مقداري روزي من نمائي تا بتوانم بدان ، به  سوي راه مستقيم و استوارت راه يابم !»

وَ رَجَعْتُ إلَي دَارِي مُغْتَمًّا وَ لَمْ أخْتَلِفْ إلَي مَالِكِ بْنِ أنَسٍ لِمَا اُشْرِبَ قَلْبِي مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ .

فــَمَا‌ خَرَجْــتُ مـِـنْ‌ دَارِي إلاَّ إلَــي الصَّلَـوةِ الْمَكْتُـوبَةِ ، حَتَّـي عِيـلَ صَبْرِي.

فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِي تَنَعَّلْتُ وَ تَرَدَّيْتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَرًا ، وَ كَانَ بَعْدَ مَا صَلَّيْتُ الْعَـصْرَ .

« و با حال اندوه و غصّه به خانه‌ام بازگشتم ؛ و بجهت آن كه دلم از محبّت جعفر اشراب گرديده بود ، ديگر نزد مالك بن أنس نرفتم . بنابراين از منزلم خارج نشدم مگر براي نماز واجب ( كه بايد در مسجد با امام جماعت بجاي  آورم ) تا به جائي كه صبرم تمام شد .

در اينحال كه سينه‌ام گرفته بود و حوصله‌ام به پايان رسيده بود نعلَين خود را پوشيدم و رداي خود را بر دوش افكندم و قصد زيارت و ديدار جعفر را كردم ؛ و اين هنگامي‌ بود كه نماز عصر را بجا آورده بودم .»

فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأذَنْتُ عَلَيْهِ ، فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ فَقَالَ:
مَا حَاجَتُكَ ؟!

فَقُلْتُ : السَّلاَمُ عَلَي الشَّرِيفِ .

فَقَالَ : هُوَ قَآئِمٌ فِي مُصَلاَّهُ . فَجَلَسْتُ بِحِذَآءِ بَابِهِ . فَمَا لَبِثْتُ إلاَّ يَسِيـرًا  إذْ خَرَجَ خَادِمٌ فَقَالَ : ا دْخُلْ عَلَي بَرَكَةِ اللـهِ . فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَيْهِ . فَرَدَّ السَّلاَمَ وَ قَالَ : اجْلِسْ ! غَفَرَ اللـهُ لَكَ !

 « پس چون به درِ خانه حضرت رسيدم ، اذن دخول خواستم براي زيارت و ديدار حضرت . در اينحال خادمي‌ از حضرت بيرون آمد و گفت : چه حاجت  داري ؟!

گفتم : سلام كنم بر شريف .

خادم گفت : او در محلّ نماز خويش به نماز ايستاده است . پس من مقابلدرِ منزل حضرت نشستم . در اينحال فقط به مقدار مختصري درنگ نمودم كهخادمي‌ آمد و گفت : به درون بيا تو بر بركت خداوندي (كه به تو عنايت كند). من داخل شدم و بر حضرت سلام نمودم. حضرت سلام مرا پاسخ گفتند و
فرمودند : بنشين ! خداوندت بيامرزد!»

فَجَلَسْتُ ، فَأطْرَقَ مَلِيًّا ، ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ ، وَ قَالَ : أبُو مَنْ ؟!

قُلْتُ : أبُو عَبْدِاللـهِ !

قَالَ : ثَبَّتَ اللـهُ كُنْيَتَكَ وَ وَفَّقَكَ يَا أبَا عَبْدِاللـهِ ! مَا مَسْألَتُكَ ؟!

فَقُلْتُ فِي نَفْسِي : لَوْ لَمْ يَكُنْ لِي مِنْ زِيَارَتِهِ وَ التَّسْلِيمِ غَيْرُ هَذَا الدُّعَآءِلَكَانَ كَثِيـرًا .

« پس من نشستم ، و حضرت قدري به حال تفكّر سر به زير انداختند وسپس سر خود را بلند نمودند و گفتند : كنيه‌ات چيست ؟!

گفتم : أبو عبداللـه ( پدر بنده خدا )

حضرت گفتند : خداوند كنيه‌ات را ثابت گرداند و تو را موفّق بدارد ايأبو عبداللـه ! حاجتت چيست ؟!

مـن در ايـن لحظه با خود گفتم : اگر براي من از اين ديـدار و سلامي‌ كـه برحضرت كردم غير از همين دعاي حضرت هيچ چيز دگري نباشد ، هر آينه بسيار است.»

ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ ثُمَّ قَالَ : مَا مَسْألَتُكَ ؟!

فَقُلْتُ : سَألْتُ اللـهَ أنْ يَعْطِفَ قَلْبَكَ عَلَيَّ ، وَ يَرْزُقَنِي مِنْ عِلْمِكَ . وَأ رْجُو أنَّ اللـهَ تَعَالَي أجَابَنِي فِي الشَّريفِ مَا سَألْتُهُ

فَقَالَ : يَا أبَا عَبْدِاللـهِ !‌ لَيْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ ؛ إنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِمَنْ يُرِيدُ اللـهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي أنْ يَهْدِيَهُ . فَإنْ أ رَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أوَّلاً فِينَـفْسِكَ حَقِيـقَةَ الْعُبُودِيـَّةِ ، وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِـاسْتـِعْمَالِهِ ، وَ اسْـتَـفْـهِمِ اللـهَ يُفْهِمْكَ! 

« سپس حضرت سر خود را بلند نمود و گفت : چه مي‌خواهي ؟!

عرض كردم : از خداوند مسألت نمودم تا دلت را بر من منعطف فرمايد ،  و از علمت به من روزي كند . و از خداوند اميد دارم كه آنچه را كه درباره   حضرت شريف تو درخواست نموده‌ام به من عنايت نمايد .

حضرت فرمود : اي أبا عبداللـه ! علم به آموختن نيست . علم فقط نوري است كه در دل كسي كه خداوند تبارك و تعالي اراده هدايت او را نموده استواقع مي‌شود . پس اگر علم مي‌خواهي ، بايد در اولين مرحله در نزد خودت   حقيقت عبوديّت را بطلبي ؛ و بواسطه عملكردن به علم ، طالب علم باشي ؛ و   از خداوند بپرسي و استفهام نمائي تا خدايت ترا جواب دهد و بفهماند .»

قُلْتُ : يَا شَرِيفُ ! فَقَالَ : قُلْ : يَا أبَا عَبْدِاللـهِ !

قُلْتُ : يَا أبَا عَبْدِاللـهِ !‌ مَا حَقِيقَةُ الْعُبُودِيَّةِ ؟!

قَالَ : ثَلاَثَةُ أشْيَآءَ : أنْ لاَ يَرَي الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللـهُ مِلْكًا ، لأنَّ الْعَبِيدَ لاَ يَكُونُ لَهُمْ مِلْكٌ، يَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللـهِ ، يَضَعُونَهُ حَيْثُ أمَرَهُمُ اللـهُ   بِهِ ؛ وَ لاَ يُدَبِّرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيـرًا ؛ وَ جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِيمَا أمَرَهُ تَعَالَي بِهِ وَ  نَهَاهُ عَنْهُ.

فَإذَا لَمْ يَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللـهُ تَعَالَي مِلْكًا هَانَ عَلَيْهِ الإنْفَاقُ   فِيمَا أمَرَهُ اللـهُ تَعَالَي أنْ يُنْفِقَ فِيهِ ؛ وَ إذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِيـرَ نَفْسِهِ عَلَي مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَيْهِ مَصَآئِبُ الدُّنْيَا ؛ وَ إذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أمَرَهُ اللـهُ تَعَالَي وَ نَهَاهُ ،   لاَ يَـتَـفَرَّغُ مِنْهُمَا إلَي الْمِرَآءِ وَ الْمُبَاهَـاةِ مَعَ النَّاسِ .

فَإذَا أكْرَمَـهُلـهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلاَثَةِ‌ هَانَ عَلَيْهِ الدُّنْيَا ، وَ إبْلِيسُ ، وَ الْخَلْقُ . وَ لاَ يَطْلُبُ الدُّنْيَا تَكَاثُرًا وَ تَفَاخُرًا ، وَ لاَ يَطْـلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزًّا وَ عُلُوًّا ، وَ لاَ يَدَعُ أيَّامَهُ بَاطِلاً .

فَهَذَا أوَّلُ دَرَجَةِ التُّقَي . قَالَ اللـهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي :

تِلْكَ الدَّارُ الأخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الأرْضِ وَ لاَفَسَادًا وَ الْعَاقِبَةُ الِلْمُـتَّـقِيـنَ .3  

« گفتم : اي شريف ! گفت : بگو : اي پدر بنده خدا (أبا عبداللـه) !

گفتم : اي أبا عبداللـه ! حقيقت عبوديّت كدام است ؟

گفت : سه چيز است : اينكه بنده خدا براي خودش درباره آنچه را كه خدا   به وي سپرده است مِلكيّتي نبيند ؛ چرا كه بندگان داراي مِلك‌ نمي‌باشند ، همه اموال را مال خدا مي‌بينند ، و در آنجائي كه خداوند ايشان را امر نموده است كه  بنهند ، مي‌گذارند ؛ و اينكه بنده خدا براي خودش مصلحت انديشي و تدبير نكند ؛ و تمام مشغوليّاتش در آن منحصر شود كه خداوند او را بدان امر نموده است و يا از آن نهي فرموده است .

بنابراين ، اگر بنده خدا براي خودش مِلكيّتي را در آنچه كه خدا به او سپرده است نبيند ، انفاق نمودن در آنچه خداوند تعالي بدان امر كرده است بر او آسـان مي‌شود. و چون بنـده خـدا تـدبيــر امـور خـود را بـه مُدبـّرش بسپــارد، مصائب و مشكلات دنيا بر وي آسان مي‌گردد . و زماني كه اشتغال ورزد به آنچه  را كه خداوند به وي امر كرده و نهي نموده است ، ديگر فراغتي از آن دو امر نمي‌يابد تا مجال و فرصتي براي خودنمائي و فخريّه نمودن با مردم پيدا نمايد .

پس چون خداوند ، بنده خود را به اين سه چيز گرامي‌ بدارد ، دنيا و  ابليس و خلائق بر وي سهل و آسان مي‌گردد ؛ و دنبال دنيا به جهت زياده اندوزي  و فخريّه و مباهات با مردم نمي‌رود، آنچه را كه از جاه و جلال و منصب و مال  در دست مردم مي‌نگرد، آنها را به جهت عزّت و علوّ درجه خويشتن طلب نمي‌نمايد ، و روزهاي خود را به بطالت و بيهوده رها نمي‌كند .

و اين است اولين پلّه از نردبان تقوي . خداوند تبارك و تعالي مي‌فرمايد :

آن سراي آخرت را ما قرار مي‌دهيم براي كساني كه در زمين اراده بلندمنشي ندارند ، و دنبال فَساد نمي‌گردند ؛ و تمام مراتبِ پيروزي و سعادت در پايان كار ، انحصاراً براي مردمان با تقوي است .»

قُلْتُ : يَا أبَا عَبْدِاللـهِ ! أ وْصِنِي !

قَالَ : أ وْصِيكَ بِتِسْعَةِ أشْيَآءَ‌ ، فَإنَّهَا وَصِيَّتِي لِمُرِيدِي الطَّرِيقِ إلَي اللـهِ  تَعَالَي ، وَ اللـهَ أسْألُ أنْ يُوَفِّقَكَ لاِسْتِعْمَالِهِ .

ثَلاَثَةٌ مِنْهَا فِي رِيَاضَةِ النَّفْسِ ، وَ ثَلاَثَةٌ مِنْهَا فِي الْحِلْمِ ، وَ ثَلاَثَةٌ مِنْهَا فِي الْمِلْمِ . فَاحْفَظْهَا ، وَ إيَّاكَ وَ التَّهَاوُنَ بِهَا !

قَالَ عُـِنْوَانٌ : فَفَرَّغْتُ قَلْبِي لَهُ .

« گفتم : اي أباعبداللـه ! به من سفارش و توصيه‌اي فرما !

گفت : من تو را به نُه چيز وصيّت و سفارش مي‌نمايم ؛ زيرا كه آنها سفارش  و وصيّت من است به اراده كنندگان و پويندگان راه خداوند تعالي . و از خداوندمسألت مي‌نمايم تا ترا در عمل به آنها توفيق مرحمت فرمايد .

سه تـا از آن نُه امر درباره تربيت و تـأديب نفس است، و سه تا از آنها درباره حلم و بردباري است ، و سه تا از آنها درباره علم و دانش است . پس اي عنوان آنها را به خاطرت بسپار ، و مبادا در عمل به آنها از تو سستي و تكاهل سر زند !

عنوان گفت : من دلم و انديشه‌ام را فارغ و خالي نمودم تا آنچه را كه  حضرت مي‌فرمايد بگيرم و اخذ كنم و بدان عمل نمايم .»

فَقَالَ : أمَّا اللَوَاتِي فِي الرِّيَاضَه : فَإيَّاكَ أنْ تَأكُلَ مَا لاَ تَشْتَهِيهِ ، فَإنَّهُ يُورِثُ الْحَمَاقَةَ وَ الْبَلَهَ ؛ وَ لاَ تَأكُلْ إلاَّ عِنْدَ الْجُوعِ ؛ وَ إذَا أكَلْتَ فَكُلْ حَلاَلاً وَسَمِّ اللـهَ وَ ا ذْكُرْ حَدِيثَ الرَّسُولِ صَلَّي اللـهُ عَلَيْهِ وَ ءَ‌الِهِ :

مَا مَلأ ءَ‌ادَمي‌ وِعَآءً‌ا شَرًّا مِنْ بَطْنِهِ ؛ فَإنْ كَانَ وَ لاَ بُدَّ فَثُلْثٌ لِطَعَامِهِ وَثُلْثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلْثٌ لِنَفـْسِهِ .

 « پس حضرت فرمود : امّا آن چيزهائي كه راجع به تأديب نفس استآن كه : مبادا چيزي را بخوري كه بدان اشتها نداري ، چرا كه در انسان ايجاد حماقت و ناداني مي‌كند ؛ و چيزي مخور مگر آنگاه كه گرسنه باشي ؛ و چون خواستي چيزي بخوري از حلال بخور و نام خدا را ببر و به خاطر آور حديث  رسول اكرم صلّي اللـه عليه و آله را كه فرمود : هيچوقت آدمي‌ ظرفي را بدتر از شكمش پر نكرده است . بناءً عليهذا اگر بقدري گرسنه شد كه ناچار از تناول عذا گرديد ، پس به مقدار ثُلث شكم خود را  براي طعامش بگذارد ، و ثلث آن را براي آبش ، و ثلث آن را براي نفَسش .»

وَ أمَّا اللَوَاتِي فِي الْحِلْمِ : فَمَنْ قَالَ لَكَ : إنْ قُلْتَ وَاحِدَةً سَمِعْتَ عَشْرًا   فَقُلْ : إنْ قُلْتَ عَشْرًا لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَةً !

وَ مَنْ شَتَمَكَ فَقُلْ لَهُ : إنْ كُنْتَ صَادِقًا فِيمَا تَقُولُ فَأسْألُ اللـهَ أنْ يَغْفِرَ لِي ؛ وَ أنْ كُنْتَ كَاذِبًا فِيمَا تَقُولُ فَاللـهَ أسْألُ أنْ يَغْفِرَ لَكَ . وَ مَنْ وَعَدَكَ بِالْخَنَي فَعِدْهُ بِالنَّصِيحَةِ وَ الرَّعَآءِ.

« و امّا آن سه چيزي كه راجع به بردباري و صبر است : پس كسي كه به تو  بگويد : اگر يك كلمه بگوئي ده تا مي‌شنوي به او بگو : اگر ده كلمه بگوئي يكي  هم نمي‌شنوي !

و كسي كه ترا شتم و سبّ كند و ناسزا گويد ، به وي بگو : اگر در آنچه مي‌گوئي راست مي‌گوئي ، من از خدا مي‌خواهم تا از من درگذرد ؛ و اگر در آنچه  مي‌گوئي دروغ مي‌گوئي ، پس من از خدا مي‌خواهم تا از تو درگذرد .

و اگر كسي تو را بيم دهد كه به تو فحش خواهم داد و ناسزا خواهم گفت ،   تو او را مژده بده كه من درباره تو خيرخواه مي‌باشم و مراعات تو را مي‌نمايم .»

وَ أمَّا اللَوَاتِي فِي الْعِلْمِ : فَاسْألِ الْعُلَمَآءَ مَا جَهِلْتَ ، وَ إيَّاكَ أنْ تَسْألَهُمْ تَعَنُّتًا 4 وَ تَجْرِبَةً ؛ وَ إيَّاكَ أنْ تَعْمَلَ بِرَأيِكَ شَيْئًا ، وَ خُذْ بِالاِحْتِياطِ فِي جَمِيعِ مَا تَجِدُ إلَيْهِ سَبِيلاً ؛ وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْيَا هَرَبَكَ مِنَ الأسَدِ ، وَ لاَ تَجْعَلْ رَقَبَتَكَ   لِلنَّاسِ جِسْرًا !

قُمْ عَنِّي يَا أبَا عَبْدِاللـهِ ! فَقَدْ نَصَحْتُ لَكَ ؛ وَ لاَ تُفْسِدْ عَلَيَّ وِرْدِي ؛ فَإنِّي امْرُؤٌ ضَنِيـنٌ بِنَفْسِي . وَ السَّلاَمُ عَلَي مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَي .5

« و امّا آن سه چيزي كه راجع به علم است : پس ، از علماء بپرس آنچه را كه نمي‌داني ؛ و مبادا چيزي را از آنها بپرسي تا ايشان را به لغزش افكني و براي   آزمايش و امتحان بپرسي . و مبادا كه از روي رأي خودت به كاري دست زني ؛ و   در جـميـع امـوري كـه راهـي بـه احتـياط و محافظت از وقوع در خلافِ امر داري

احتياط را پيشه خود ساز و از فتوي دادن بپرهيز همانطور كه از شير درنده فرار مي‌كني ؛ و گردن خود را جِسر و پل عبور براي مردم قرار نده .

اي پدر بنده خدا (أباعبداللـه) ديگر برخيز از نزد من !‌ چرا كه تحقيقاً‌ براي تو خيرخواهي كردم ؛ و ذِكر و وِرد مرا بر من فاسد مكن ، زيرا كه من مردي هستم كه روي گذشت عمر و ساعات زندگي حساب دارم ، و نگرانم از آن كه مقداري از آن بيهوده تلف شود . و تمام مراتب سلام و سلامت خداوند براي آن كسي باد كه از هدايت پيروي مي‌كند ، و متابعت از پيمودن طريق مستقيم مي‌نمايد.»


(به نقل از کتاب روح مجرد)

پاورقی


1-در « أقرب الموارد» ‌گويد:«عَنْوَنَ الكتابَ عَنْوَنَةً: كَتَب عنوانَه و يُقال: عَلْوَنَهُ وَعَنَّهُ وَ عَنَّنَهُ    وَعَنّاه . والاسْم : العُنْوان .عُنوانُ‌ الكتابِ‌ وعِنْوانُه وعُنْيانُهُ وعِنْيَانُهُ: سِمَتُه وديباجَتهُ؛ سُمّي ‌به لأنّهُ‌ يَعِنُّ لهُ مِن ناحيَتِه. وأصلُه عُنّانٌ‌ كَرُمّانٍ. وكُلُّ ما اسْتَدْلَلْت‌ بشَيءٍ‌ يُظْهِركَ‌ علي‌غَيـرِه‌فعُنوانٌ لَه؛ يُقال: الظّاهرعُنْوان  الباطِن.»

2ـ در «أقرب الموارد» گويد: « أتا (ض) أتـْيًا و إتـْياناً و إتـْيانَةً و مَأتاةً و اُتيًّا (و يُكْسر) عَلي الشَّيءِ : أنفدَهُ و بَلَغ ءَ‌اخِرَهُ و مَرَّ به . و ـ عَليهِ الدَّهرُ : أهْلَكهُ .»

3ـ آية 83 ، از سورة 28 : القصص 

4ـ در« أقرب الموارد» گويد : «تَعَنَّتَه : أ دْخلَ علَيه الأذَي و طَلب زَلَّتَه و مَشقَّتَه؛ يُقال: جَآءَهُ مُتَعَنِّتًا أي طالبًا زَلَّتَه . وـ فـي السّؤال : سَألَه علي جَهَة‌ التَّلبيسِ علَيه ؛ و رُبَّما عُدِّي بِعَلَي .»  

5ـ « بحار الأنوار» طبع حروفي مطبعة حيدري ،‌ ج 1 ، ص 224 تا ص 226 كتاب العلم ، باب هفت : ءَ‌ادَاب طلبِ الْعِلم و أحكامِه ، حديث 17  

printEmail

چاپ ارسال به دوستان
 
نظرسنجی
نام:    
پست الکترونیک:    
تاریخ    
موضوع:    
متن:    

کد یا نوشته ای را که در این عکس می بینید دقیقا وارد کنید

اگر در دیدن این کد مشکل دارید با مدیر سایت تماس بگیرید 
نمایش کد جدید

 
 

کلیه حقوق در انحصار پرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی