متن كامل روايت عنوان بصري با ترجمه آن
اين روايت از حضرت امام جعـفر صادق عليهالسّلام منقول است ، و مجلسي در كتاب « بحارالأنوار» ذكر نموده است ؛ و چون دستورالعمل جامعي است كه از ناحيه آن إمام هُمام نقل شده است ، ما در اينجا عين الفاظ و عبارات روايت وبه دنبال آن ترجمهاش را بدون اندك تصرّف ذكر مينمائيم تا محبيّن و عاشقين سلوك إلي اللـه از آن متمتّع گردند :
ـ أقُولُ : وَجَدْتُ بِخَطِّ شَيْخِنَا الْبَهَآئِيِّ قَدَّسَ اللـهُ رُوحَهُ مَا هَذَا لَفْظُهُ :
قَالَ الشَّيْخُ شَمْسُ الدِّينِ مُحَمَّدُ بْنُ مَكِّيٍّ : نَقَلْتُ مِنْ خَطِّ الشَّيْخِ أحْمَدَ الْفَرَاهَانِيِّ رَحِمَهُ اللـهُ ، عَنْ عُـِنْوَانِ1 الْبَصْرِيِّ ؛ وَ كَانَ شَيْخًا كَبِيـرًا قَدْ أتَي2 عَلَيْهِ أ رْبَعٌ وَ تِسْعُونَ سَنَةً .
قَالَ : كُنْتُ أخْتَلِفُ إلَي مَالِكِ بْنِ أنَسٍ سِنِيـنَ . فَلَمَّا قَدِمَ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ عَلَيْهِالسَّلاَمُ الْمَدِينَةَ اخْتَلَفْتُ إلَيْهِ ، وَ أحْبَبْتُ أنْ ءَاخُذَ عَنْهُ كَمَا أخَذْتُ عَنْ مَالِكٍ .
« ـ ميگويم : من به خطّ شيخ ما : بهاءالدّين عامِلي قَدَّس اللـه روحَه چيزي را بدين عبارت يافتم :
شيخ شمس الدّين محمّد مكّيّ (شهيد اوّل) گفت : من نقل ميكنم از خطّ شيخ احمد فراهاني رحمة اللـه از عُنوان بصري ؛ و وي پيرمردي فرتوت بود كه ازعمرش نود و چهار سال سپري ميگشت .
او گفـت: حال من اين طور بود كه به نزد مالك بن أنس رفت و آمد داشتـم.
چون جعفر صادق عليهالسّلام به مدينه آمد ، من به نزد او رفت و آمد كردم ، و دوست داشتم همان طوري كه از مالك تحصيل علم كردهام ، از او نيز تحصيل علم نمايم .»
فَقَالَ لِي يَوْمًا : إنِّي رَجُلٌ مَطْلُوبٌ وَ مَعَ ذَلِكَ لِي أ وْرَادٌ فِي كُلِّ سَاعَةٍ مِنْ ءَانَآءِ اللَيْلِ وَ النَّهَارِ ، فَلاَ تَشْغَلْنِي عَنْ وِرْدِي ! وَ خُذْ عَنْ مَالِكٍ وَ اخْتَلِفْ إلَيْـهِ كَمَا كُنـْتُ تَخْـتـَلِفُ إلَيْهِ .
« پس روزي آن حضرت به من گفت : من مردي هستم مورد طلب دستگاه حكومتي ( آزاد نيستم و وقتم در اختيار خودم نيست ، و جاسوسان و مفتّشان مرا مورد نظر و تحت مراقبه دارند. ) و علاوه بر اين ، من در هر ساعت از ساعات شبانه روز ، أوراد و اذكاري دارم كه بدانها مشغولم. تو مرا از وِردم و ذِكرم باز مدار! و علومت را كه ميخواهي ، از مالك بگير و در نزد او رفت و آمد داشته باش ، همچنان كه سابقاً حالت اينطور بود كه به سوي وي رفت و آمد داشتي.»
فَاغْتَمَمْتُ مِنْ ذَلِكَ ، وَ خَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ ، وَ قُلْتُ فِي نَفْسِي : لَوْتَفَرَّسَ فِيَّ خَيْرًا لَمَا زَجَرَنِي عَنِ الاِخْتِلاَفِ إلَيْهِ وَ الأخْذِ عَنْهُ .
فَدَخَلْتُ مَسْجِدَ الرَّسُولِ صَلَّي اللـهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمْتُ عَلَيْهِ ، ثُمَّ رَجَعْتُ مِنَ الْغَدِ إلَي الرَّوْضَةِ وَ صَلَّيْتُ فِيهَا رَكْعَتَيْنِ وَ قُلْتُ : أسْألُكَ يَا اللـهُ يَا اللـهُ ! أنْ تَعْطِفَ عَلَيَّ قَلْبَ جَعْفَرٍ ، وَ تَرْزُقَنِي مِنْ عِلْمِهِ مَا أهْتَدِي بِهِ إلَي صِرَاطِكَ الْمُسْتَقِيمِ !
« پس من از اين جريان غمگين گشتم و از نزد وي بيرون شدم ، و با خودگفتم : اگر حضرت در من مقدار خير جزئي را هم تفرّس مينمود ، هر آينه مرا از رفت و آمد به سوي خودش ، و تحصيل علم از محضرش منع و طرد نميكرد .
پس داخل مسجد رسول اللـه صلّي اللـه عليه و آله شدم و بر آن حضرت سلام كردم . سپس فرداي آن روز به سوي روضه برگشتم و در آنجا دو ركعت نماز گزاردم و عرض كردم : اي خدا ! اي خدا ! من از تو ميخواهم تا قلب جعفر را بهمن متمايل فرمائي ، و از علمش به مقداري روزي من نمائي تا بتوانم بدان ، به سوي راه مستقيم و استوارت راه يابم !»
وَ رَجَعْتُ إلَي دَارِي مُغْتَمًّا وَ لَمْ أخْتَلِفْ إلَي مَالِكِ بْنِ أنَسٍ لِمَا اُشْرِبَ قَلْبِي مِنْ حُبِّ جَعْفَرٍ .
فــَمَا خَرَجْــتُ مـِـنْ دَارِي إلاَّ إلَــي الصَّلَـوةِ الْمَكْتُـوبَةِ ، حَتَّـي عِيـلَ صَبْرِي.
فَلَمَّا ضَاقَ صَدْرِي تَنَعَّلْتُ وَ تَرَدَّيْتُ وَ قَصَدْتُ جَعْفَرًا ، وَ كَانَ بَعْدَ مَا صَلَّيْتُ الْعَـصْرَ .
« و با حال اندوه و غصّه به خانهام بازگشتم ؛ و بجهت آن كه دلم از محبّت جعفر اشراب گرديده بود ، ديگر نزد مالك بن أنس نرفتم . بنابراين از منزلم خارج نشدم مگر براي نماز واجب ( كه بايد در مسجد با امام جماعت بجاي آورم ) تا به جائي كه صبرم تمام شد .
در اينحال كه سينهام گرفته بود و حوصلهام به پايان رسيده بود نعلَين خود را پوشيدم و رداي خود را بر دوش افكندم و قصد زيارت و ديدار جعفر را كردم ؛ و اين هنگامي بود كه نماز عصر را بجا آورده بودم .»
فَلَمَّا حَضَرْتُ بَابَ دَارِهِ اسْتَأذَنْتُ عَلَيْهِ ، فَخَرَجَ خَادِمٌ لَهُ فَقَالَ: مَا حَاجَتُكَ ؟!
فَقُلْتُ : السَّلاَمُ عَلَي الشَّرِيفِ .
فَقَالَ : هُوَ قَآئِمٌ فِي مُصَلاَّهُ . فَجَلَسْتُ بِحِذَآءِ بَابِهِ . فَمَا لَبِثْتُ إلاَّ يَسِيـرًا إذْ خَرَجَ خَادِمٌ فَقَالَ : ا دْخُلْ عَلَي بَرَكَةِ اللـهِ . فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَيْهِ . فَرَدَّ السَّلاَمَ وَ قَالَ : اجْلِسْ ! غَفَرَ اللـهُ لَكَ !
« پس چون به درِ خانه حضرت رسيدم ، اذن دخول خواستم براي زيارت و ديدار حضرت . در اينحال خادمي از حضرت بيرون آمد و گفت : چه حاجت داري ؟!
گفتم : سلام كنم بر شريف .
خادم گفت : او در محلّ نماز خويش به نماز ايستاده است . پس من مقابلدرِ منزل حضرت نشستم . در اينحال فقط به مقدار مختصري درنگ نمودم كهخادمي آمد و گفت : به درون بيا تو بر بركت خداوندي (كه به تو عنايت كند). من داخل شدم و بر حضرت سلام نمودم. حضرت سلام مرا پاسخ گفتند و فرمودند : بنشين ! خداوندت بيامرزد!»
فَجَلَسْتُ ، فَأطْرَقَ مَلِيًّا ، ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ ، وَ قَالَ : أبُو مَنْ ؟!
قُلْتُ : أبُو عَبْدِاللـهِ !
قَالَ : ثَبَّتَ اللـهُ كُنْيَتَكَ وَ وَفَّقَكَ يَا أبَا عَبْدِاللـهِ ! مَا مَسْألَتُكَ ؟!
فَقُلْتُ فِي نَفْسِي : لَوْ لَمْ يَكُنْ لِي مِنْ زِيَارَتِهِ وَ التَّسْلِيمِ غَيْرُ هَذَا الدُّعَآءِلَكَانَ كَثِيـرًا .
« پس من نشستم ، و حضرت قدري به حال تفكّر سر به زير انداختند وسپس سر خود را بلند نمودند و گفتند : كنيهات چيست ؟!
گفتم : أبو عبداللـه ( پدر بنده خدا )
حضرت گفتند : خداوند كنيهات را ثابت گرداند و تو را موفّق بدارد ايأبو عبداللـه ! حاجتت چيست ؟!
مـن در ايـن لحظه با خود گفتم : اگر براي من از اين ديـدار و سلامي كـه برحضرت كردم غير از همين دعاي حضرت هيچ چيز دگري نباشد ، هر آينه بسيار است.»
ثُمَّ رَفَعَ رَأسَهُ ثُمَّ قَالَ : مَا مَسْألَتُكَ ؟!
فَقُلْتُ : سَألْتُ اللـهَ أنْ يَعْطِفَ قَلْبَكَ عَلَيَّ ، وَ يَرْزُقَنِي مِنْ عِلْمِكَ . وَأ رْجُو أنَّ اللـهَ تَعَالَي أجَابَنِي فِي الشَّريفِ مَا سَألْتُهُ
فَقَالَ : يَا أبَا عَبْدِاللـهِ ! لَيْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ ؛ إنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِمَنْ يُرِيدُ اللـهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي أنْ يَهْدِيَهُ . فَإنْ أ رَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أوَّلاً فِينَـفْسِكَ حَقِيـقَةَ الْعُبُودِيـَّةِ ، وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِـاسْتـِعْمَالِهِ ، وَ اسْـتَـفْـهِمِ اللـهَ يُفْهِمْكَ!
« سپس حضرت سر خود را بلند نمود و گفت : چه ميخواهي ؟!
عرض كردم : از خداوند مسألت نمودم تا دلت را بر من منعطف فرمايد ، و از علمت به من روزي كند . و از خداوند اميد دارم كه آنچه را كه درباره حضرت شريف تو درخواست نمودهام به من عنايت نمايد .
حضرت فرمود : اي أبا عبداللـه ! علم به آموختن نيست . علم فقط نوري است كه در دل كسي كه خداوند تبارك و تعالي اراده هدايت او را نموده استواقع ميشود . پس اگر علم ميخواهي ، بايد در اولين مرحله در نزد خودت حقيقت عبوديّت را بطلبي ؛ و بواسطه عملكردن به علم ، طالب علم باشي ؛ و از خداوند بپرسي و استفهام نمائي تا خدايت ترا جواب دهد و بفهماند .»
قُلْتُ : يَا شَرِيفُ ! فَقَالَ : قُلْ : يَا أبَا عَبْدِاللـهِ !
قُلْتُ : يَا أبَا عَبْدِاللـهِ ! مَا حَقِيقَةُ الْعُبُودِيَّةِ ؟!
قَالَ : ثَلاَثَةُ أشْيَآءَ : أنْ لاَ يَرَي الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللـهُ مِلْكًا ، لأنَّ الْعَبِيدَ لاَ يَكُونُ لَهُمْ مِلْكٌ، يَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللـهِ ، يَضَعُونَهُ حَيْثُ أمَرَهُمُ اللـهُ بِهِ ؛ وَ لاَ يُدَبِّرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيـرًا ؛ وَ جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِيمَا أمَرَهُ تَعَالَي بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ.
فَإذَا لَمْ يَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللـهُ تَعَالَي مِلْكًا هَانَ عَلَيْهِ الإنْفَاقُ فِيمَا أمَرَهُ اللـهُ تَعَالَي أنْ يُنْفِقَ فِيهِ ؛ وَ إذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِيـرَ نَفْسِهِ عَلَي مُدَبِّرِهِ هَانَ عَلَيْهِ مَصَآئِبُ الدُّنْيَا ؛ وَ إذَا اشْتَغَلَ الْعَبْدُ بِمَا أمَرَهُ اللـهُ تَعَالَي وَ نَهَاهُ ، لاَ يَـتَـفَرَّغُ مِنْهُمَا إلَي الْمِرَآءِ وَ الْمُبَاهَـاةِ مَعَ النَّاسِ .
فَإذَا أكْرَمَـهُلـهُ الْعَبْدَ بِهَذِهِ الثَّلاَثَةِ هَانَ عَلَيْهِ الدُّنْيَا ، وَ إبْلِيسُ ، وَ الْخَلْقُ . وَ لاَ يَطْلُبُ الدُّنْيَا تَكَاثُرًا وَ تَفَاخُرًا ، وَ لاَ يَطْـلُبُ مَا عِنْدَ النَّاسِ عِزًّا وَ عُلُوًّا ، وَ لاَ يَدَعُ أيَّامَهُ بَاطِلاً .
فَهَذَا أوَّلُ دَرَجَةِ التُّقَي . قَالَ اللـهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي :
تِلْكَ الدَّارُ الأخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الأرْضِ وَ لاَفَسَادًا وَ الْعَاقِبَةُ الِلْمُـتَّـقِيـنَ .3
« گفتم : اي شريف ! گفت : بگو : اي پدر بنده خدا (أبا عبداللـه) !
گفتم : اي أبا عبداللـه ! حقيقت عبوديّت كدام است ؟
گفت : سه چيز است : اينكه بنده خدا براي خودش درباره آنچه را كه خدا به وي سپرده است مِلكيّتي نبيند ؛ چرا كه بندگان داراي مِلك نميباشند ، همه اموال را مال خدا ميبينند ، و در آنجائي كه خداوند ايشان را امر نموده است كه بنهند ، ميگذارند ؛ و اينكه بنده خدا براي خودش مصلحت انديشي و تدبير نكند ؛ و تمام مشغوليّاتش در آن منحصر شود كه خداوند او را بدان امر نموده است و يا از آن نهي فرموده است .
بنابراين ، اگر بنده خدا براي خودش مِلكيّتي را در آنچه كه خدا به او سپرده است نبيند ، انفاق نمودن در آنچه خداوند تعالي بدان امر كرده است بر او آسـان ميشود. و چون بنـده خـدا تـدبيــر امـور خـود را بـه مُدبـّرش بسپــارد، مصائب و مشكلات دنيا بر وي آسان ميگردد . و زماني كه اشتغال ورزد به آنچه را كه خداوند به وي امر كرده و نهي نموده است ، ديگر فراغتي از آن دو امر نمييابد تا مجال و فرصتي براي خودنمائي و فخريّه نمودن با مردم پيدا نمايد .
پس چون خداوند ، بنده خود را به اين سه چيز گرامي بدارد ، دنيا و ابليس و خلائق بر وي سهل و آسان ميگردد ؛ و دنبال دنيا به جهت زياده اندوزي و فخريّه و مباهات با مردم نميرود، آنچه را كه از جاه و جلال و منصب و مال در دست مردم مينگرد، آنها را به جهت عزّت و علوّ درجه خويشتن طلب نمينمايد ، و روزهاي خود را به بطالت و بيهوده رها نميكند .
و اين است اولين پلّه از نردبان تقوي . خداوند تبارك و تعالي ميفرمايد :
آن سراي آخرت را ما قرار ميدهيم براي كساني كه در زمين اراده بلندمنشي ندارند ، و دنبال فَساد نميگردند ؛ و تمام مراتبِ پيروزي و سعادت در پايان كار ، انحصاراً براي مردمان با تقوي است .»
قُلْتُ : يَا أبَا عَبْدِاللـهِ ! أ وْصِنِي !
قَالَ : أ وْصِيكَ بِتِسْعَةِ أشْيَآءَ ، فَإنَّهَا وَصِيَّتِي لِمُرِيدِي الطَّرِيقِ إلَي اللـهِ تَعَالَي ، وَ اللـهَ أسْألُ أنْ يُوَفِّقَكَ لاِسْتِعْمَالِهِ .
ثَلاَثَةٌ مِنْهَا فِي رِيَاضَةِ النَّفْسِ ، وَ ثَلاَثَةٌ مِنْهَا فِي الْحِلْمِ ، وَ ثَلاَثَةٌ مِنْهَا فِي الْمِلْمِ . فَاحْفَظْهَا ، وَ إيَّاكَ وَ التَّهَاوُنَ بِهَا !
قَالَ عُـِنْوَانٌ : فَفَرَّغْتُ قَلْبِي لَهُ .
« گفتم : اي أباعبداللـه ! به من سفارش و توصيهاي فرما !
گفت : من تو را به نُه چيز وصيّت و سفارش مينمايم ؛ زيرا كه آنها سفارش و وصيّت من است به اراده كنندگان و پويندگان راه خداوند تعالي . و از خداوندمسألت مينمايم تا ترا در عمل به آنها توفيق مرحمت فرمايد .
سه تـا از آن نُه امر درباره تربيت و تـأديب نفس است، و سه تا از آنها درباره حلم و بردباري است ، و سه تا از آنها درباره علم و دانش است . پس اي عنوان آنها را به خاطرت بسپار ، و مبادا در عمل به آنها از تو سستي و تكاهل سر زند !
عنوان گفت : من دلم و انديشهام را فارغ و خالي نمودم تا آنچه را كه حضرت ميفرمايد بگيرم و اخذ كنم و بدان عمل نمايم .»
فَقَالَ : أمَّا اللَوَاتِي فِي الرِّيَاضَه : فَإيَّاكَ أنْ تَأكُلَ مَا لاَ تَشْتَهِيهِ ، فَإنَّهُ يُورِثُ الْحَمَاقَةَ وَ الْبَلَهَ ؛ وَ لاَ تَأكُلْ إلاَّ عِنْدَ الْجُوعِ ؛ وَ إذَا أكَلْتَ فَكُلْ حَلاَلاً وَسَمِّ اللـهَ وَ ا ذْكُرْ حَدِيثَ الرَّسُولِ صَلَّي اللـهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ :
مَا مَلأ ءَادَمي وِعَآءًا شَرًّا مِنْ بَطْنِهِ ؛ فَإنْ كَانَ وَ لاَ بُدَّ فَثُلْثٌ لِطَعَامِهِ وَثُلْثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلْثٌ لِنَفـْسِهِ .
« پس حضرت فرمود : امّا آن چيزهائي كه راجع به تأديب نفس استآن كه : مبادا چيزي را بخوري كه بدان اشتها نداري ، چرا كه در انسان ايجاد حماقت و ناداني ميكند ؛ و چيزي مخور مگر آنگاه كه گرسنه باشي ؛ و چون خواستي چيزي بخوري از حلال بخور و نام خدا را ببر و به خاطر آور حديث رسول اكرم صلّي اللـه عليه و آله را كه فرمود : هيچوقت آدمي ظرفي را بدتر از شكمش پر نكرده است . بناءً عليهذا اگر بقدري گرسنه شد كه ناچار از تناول عذا گرديد ، پس به مقدار ثُلث شكم خود را براي طعامش بگذارد ، و ثلث آن را براي آبش ، و ثلث آن را براي نفَسش .»
وَ أمَّا اللَوَاتِي فِي الْحِلْمِ : فَمَنْ قَالَ لَكَ : إنْ قُلْتَ وَاحِدَةً سَمِعْتَ عَشْرًا فَقُلْ : إنْ قُلْتَ عَشْرًا لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَةً !
وَ مَنْ شَتَمَكَ فَقُلْ لَهُ : إنْ كُنْتَ صَادِقًا فِيمَا تَقُولُ فَأسْألُ اللـهَ أنْ يَغْفِرَ لِي ؛ وَ أنْ كُنْتَ كَاذِبًا فِيمَا تَقُولُ فَاللـهَ أسْألُ أنْ يَغْفِرَ لَكَ . وَ مَنْ وَعَدَكَ بِالْخَنَي فَعِدْهُ بِالنَّصِيحَةِ وَ الرَّعَآءِ.
« و امّا آن سه چيزي كه راجع به بردباري و صبر است : پس كسي كه به تو بگويد : اگر يك كلمه بگوئي ده تا ميشنوي به او بگو : اگر ده كلمه بگوئي يكي هم نميشنوي !
و كسي كه ترا شتم و سبّ كند و ناسزا گويد ، به وي بگو : اگر در آنچه ميگوئي راست ميگوئي ، من از خدا ميخواهم تا از من درگذرد ؛ و اگر در آنچه ميگوئي دروغ ميگوئي ، پس من از خدا ميخواهم تا از تو درگذرد .
و اگر كسي تو را بيم دهد كه به تو فحش خواهم داد و ناسزا خواهم گفت ، تو او را مژده بده كه من درباره تو خيرخواه ميباشم و مراعات تو را مينمايم .»
وَ أمَّا اللَوَاتِي فِي الْعِلْمِ : فَاسْألِ الْعُلَمَآءَ مَا جَهِلْتَ ، وَ إيَّاكَ أنْ تَسْألَهُمْ تَعَنُّتًا 4 وَ تَجْرِبَةً ؛ وَ إيَّاكَ أنْ تَعْمَلَ بِرَأيِكَ شَيْئًا ، وَ خُذْ بِالاِحْتِياطِ فِي جَمِيعِ مَا تَجِدُ إلَيْهِ سَبِيلاً ؛ وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْيَا هَرَبَكَ مِنَ الأسَدِ ، وَ لاَ تَجْعَلْ رَقَبَتَكَ لِلنَّاسِ جِسْرًا !
قُمْ عَنِّي يَا أبَا عَبْدِاللـهِ ! فَقَدْ نَصَحْتُ لَكَ ؛ وَ لاَ تُفْسِدْ عَلَيَّ وِرْدِي ؛ فَإنِّي امْرُؤٌ ضَنِيـنٌ بِنَفْسِي . وَ السَّلاَمُ عَلَي مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَي .5
« و امّا آن سه چيزي كه راجع به علم است : پس ، از علماء بپرس آنچه را كه نميداني ؛ و مبادا چيزي را از آنها بپرسي تا ايشان را به لغزش افكني و براي آزمايش و امتحان بپرسي . و مبادا كه از روي رأي خودت به كاري دست زني ؛ و در جـميـع امـوري كـه راهـي بـه احتـياط و محافظت از وقوع در خلافِ امر داري
احتياط را پيشه خود ساز و از فتوي دادن بپرهيز همانطور كه از شير درنده فرار ميكني ؛ و گردن خود را جِسر و پل عبور براي مردم قرار نده .
اي پدر بنده خدا (أباعبداللـه) ديگر برخيز از نزد من ! چرا كه تحقيقاً براي تو خيرخواهي كردم ؛ و ذِكر و وِرد مرا بر من فاسد مكن ، زيرا كه من مردي هستم كه روي گذشت عمر و ساعات زندگي حساب دارم ، و نگرانم از آن كه مقداري از آن بيهوده تلف شود . و تمام مراتب سلام و سلامت خداوند براي آن كسي باد كه از هدايت پيروي ميكند ، و متابعت از پيمودن طريق مستقيم مينمايد.»
(به نقل از کتاب روح مجرد)
پاورقی
1-در « أقرب الموارد» گويد:«عَنْوَنَ الكتابَ عَنْوَنَةً: كَتَب عنوانَه و يُقال: عَلْوَنَهُ وَعَنَّهُ وَ عَنَّنَهُ وَعَنّاه . والاسْم : العُنْوان .عُنوانُ الكتابِ وعِنْوانُه وعُنْيانُهُ وعِنْيَانُهُ: سِمَتُه وديباجَتهُ؛ سُمّي به لأنّهُ يَعِنُّ لهُ مِن ناحيَتِه. وأصلُه عُنّانٌ كَرُمّانٍ. وكُلُّ ما اسْتَدْلَلْت بشَيءٍ يُظْهِركَ عليغَيـرِهفعُنوانٌ لَه؛ يُقال: الظّاهرعُنْوان الباطِن.»
2ـ در «أقرب الموارد» گويد: « أتا (ض) أتـْيًا و إتـْياناً و إتـْيانَةً و مَأتاةً و اُتيًّا (و يُكْسر) عَلي الشَّيءِ : أنفدَهُ و بَلَغ ءَاخِرَهُ و مَرَّ به . و ـ عَليهِ الدَّهرُ : أهْلَكهُ .»
3ـ آية 83 ، از سورة 28 : القصص
4ـ در« أقرب الموارد» گويد : «تَعَنَّتَه : أ دْخلَ علَيه الأذَي و طَلب زَلَّتَه و مَشقَّتَه؛ يُقال: جَآءَهُ مُتَعَنِّتًا أي طالبًا زَلَّتَه . وـ فـي السّؤال : سَألَه علي جَهَة التَّلبيسِ علَيه ؛ و رُبَّما عُدِّي بِعَلَي .»
5ـ « بحار الأنوار» طبع حروفي مطبعة حيدري ، ج 1 ، ص 224 تا ص 226 كتاب العلم ، باب هفت : ءَادَاب طلبِ الْعِلم و أحكامِه ، حديث 17
|