بسم الله الرحمن الرحیم
در رياض السالكين آورده است: او زينالعابدين و سيّدالزاهدين و قدوةالمقتدين و امام المؤمنين ابوالحسن و ابومحمد على بن الحسين بن على بن أبىطالب مىباشد. مادرش شاه زنان دختر يزدجرد بن شهريار بن كسرى است. و گفته شده است: نام او شهربانويه بوده است و راجع به اوست آنچه را كه أبوالاسود دئلى سروده است:
و إنَّ غلاماً بين كسرى و هاشم
|
|
لأکرمُ من نيطَتْ عليه التَّمائم
|
سنه سى و هشت از هجرت در مدينه متولّد گشت قبل از دو سال از رحلت جدّش أميرالمؤمنين عليه السلام، و مدّت دو سال با جدّش بود، و با عمويش حضرت امام حسن عليهما السّلام، دوازده سال، و با پدرش امام حسين عليهالسلام بيست و سه سال، و پس از پدرش سى و چهار سال، و در سنه نود و پنج هجرى در مدينه رحلت نمود در حالى كه از عمرش پنجاه و هفت سال مىگذشت، و در بقيع در قبرى كه عمويش امام حسن عليهالسلام بود در قبّهاى كه در آن عباس بن عبد المطلب مدفون است به خاك سپرده شد. و به او ذوالثَّفِنَات گويند؛ چون ثَفِنَة با كسره فاء، در انسان به معنى زانو و مفصل ساقه پا و ران مىباشد و اين بدان سبب بود كه طول سجدههاى آنحضرت در زانوها اثر گذارده بود. زُهْرِى گويد: من هيچ كس از هاشميّين را أفضل از على بن الحسين نديدم. و از حضرت امام باقر عليه السلام روايت است كه: عادت على بن الحسين عليهالسلام چنان بود كه در هر شبانه روز هزار ركعت نماز مىگزارد و باد او را مانند شاخه گندم تكان مىداد. و چون وضو مىساخت رنگش زرد مىشد. اهل او به وى گفتند: اين چه عادتى است كه در حال وضو دارى؟ در پاسخ فرمود: آيا مىدانيد من در مقابل چه كسى اراده قيام دارم؟!
و ابن عائشه گفت: شنيدم از اهل مدينه كه مىگفتند: ما از صدقات سرّى محروم نشديم مگر هنگامى كه على بن الحسين عليهما السّلام جهان را بدرود گفت. و چون رحلت نمود و بدنش را براى غسل برهنه كردند؛ حاضران متوجّه آثار برآمدگيهایى در پشتش شدند و پرسيدند: اينها چيست؟ پاسخ داده شد: او شبها ظرفهاى پوستى از آرد را بر دوشش براى مستمندان مدينه حمل مىكرد و در پنهانى بديشان مىرساند و اين آثار آن پوستهاست. و وى [امام سجاد علیهالسلام] مىفرمود: إنَّ صَدَقَةَ السِّرِّ تُطفىء غَضَبَ الرَّبِّ. «صدقات پنهانى، خشم پروردگار را خاموش مىكند.»
و از على بن ابراهيم از پدرش روايت است كه: على بن الحسين عليهالسلام پياده حج مىكرد و مسافت فيما بين مدينه و مكه را در بيست روز و شب مىپيمود. و از زرارة بن أعْين وارد است كه: در نيمه شب سائلى مىگفت: كجايند زاهدين دنيا و راغبين به آخرت؟! شنيد كه هاتفى از ناحيه بقيع كه صوتش را مىشنيد و خودش را نمىديد جواب داد: اوست على بن الحسين عليهما السّلام. و از طاووس روايت است كه گفت: شبى در هِجر اسماعيل بودم كه على بن الحسين وارد شد. با خود گفتم: مردى است صالح از اهل بيت نبوت، بروم و به دعايش گوش فرا دارم! شنيدم كه مىگفت: عُبَيْدُكَ بفِنائك، مِسْكِينُكَ بِفِنَائِك، فقيرك بفنائك. من اين دعا را در هيچ شدّتى نخواندم مگر آنكه موجب فرج و گشايش من شد.
زمخشرى در ربيع الأبرار حكايت كرده است كه چون يزيد بن معاويه جيش خود را به سردارى مسلم بن عقبه براى قتل و غارت و هتك نواميس اهل مدينه گسيل داشت، على بن الحسين چهار صد زن از مخالفين خود را با حَشَم و خدمتكارانشان ضميمه عائله خود نمود تا آنكه جيش مسلم از مدينه منصرف شد. يكى از آن زنان مىگفت: ما عِشْتُ و الله بين أبَوَىَّ بمثل ذلك الشريف. «قسم به خدا كه من در ميان خانه پدر و مادرم چنين گذرانى كه در خانه اين مرد شريف كردم نكردهام!»
و آنحضرت بسيار به مادرش مهربان بود. به وى گفتند: تو از جميع مردمان به مادرت مهربانتر مىباشى، پس چرا ما نديديم تو را با او كه در يك كاسه غذا بخوريد؟! حضرت فرمود: خوف آن دارم كه به لقمهاى كه چشم او افتاده است دست من سبقت گيرد و بنابراين خود را عاق كرده باشم. به او گفته شد: حالت چطور است؟ فرمود: به واسطه قرابتم با رسول خدا در خوف به سر مىبرم در حالى كه جميع اهل اسلام به انتساب به رسول خدا در امان مىباشند. [1] [2]
________________________________________________________
[1]ـ امام شناسی، ج 15، ص 35.
[2]ـ مطلع الانوار، ج 9، ص 321.
|