أعُوذُ بِاللهِ مِن الشَّیطَانِ الرَّجِیم
بِسمِ اللهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیمِ
اَلحَمدُلِلهِ رَبِّ العَالَمِینِ وَ صَلَّی اللهُ عَلَی سَیِّدِنَاوَ نَبِیِّنَا أَبُوالقَاسِمِ مُحَمِّدٍ
وَ عَلَی أَهلِ بَیتِهِ الطَّیِّبِینَالطَّاهِریِنِ وَ لَعنَةُ عَلَی اَعدَائِهِم اَجمَعِین
قال الله تعالی فی کتابه:
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ * وَ اَلضُّحىٰ * وَ اَللَّيْلِ إِذٰا سَجىٰ * مٰا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ مٰا قَلىٰ *وَ لَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ اَلْأُولىٰ * وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضىٰ * أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوىٰ * وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدىٰ * وَ وَجَدَكَ عٰائِلاً فَأَغْنىٰ * فَأَمَّا اَلْيَتِيمَ فَلاٰ تَقْهَرْ * وَ أَمَّا اَلسّٰائِلَ فَلاٰ تَنْهَرْ * وَ أَمّٰا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ[1]
خداوند قلوب ما را به نور ایمان روشن گرداند ، جهت تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام صلواتی ختم کنید.
ویژگی های پیامبر اکرم در زمان طفولیت و جوانی
اوصاف و کمالات پیغمبر اکرم در سنین طفولیت بر کسی محفوظ و پوشیده نبود، به نحوی خصوصیات و صفات برجسته آن حضرت آشکارا برای افراد ظاهر و مبرز بود که تمام افراد آن حضرت را به عنوان یک فرد غیرعادی از نظر خصوصیات کمالی به همدیگر معرفی میکردند و مشار بالبنان بودند.
و همانطوری که عرض شد قضیه پیغمبر اکرم از سنین طفولیت یک مسئله غیرعادی و خارق عادت بود ، گرچه ما در تواریخ داریم در آن زمانی که تمام افراد در بت پرستی و شرکت و جهالت به سر میبردند ، بعضی از افراد در همان ازمنه ترک رسوم و عادت جاهلی قوم خود را نموده و از این گونه امور پرهیز میکردند؛ مثلا در بین اعراب جاهلی شرب خمر یک امر رایجی بود ، ولی بعضیها در همان زمان ، این مسئله ترک را میکردند بخاطر قبح آن؛ و یا بتپرستی امر رایجی بود، ولی پیدا میشدند افرادی که بر سنت حضرت ابراهیم بودند و در بعضی از تواریخ عدد آنها را به ده ، دوازده و تا پانزده نفر ذکر میکنند ؛ و یا اینکه طبق سنت جاهلی ذبایح خود را برای بتها سر میبریدند و برای آنها قربانی میکردند، در عین حال بعضی این مسئله را تقبیح میکردند و از آن ذبایح استفاده نمیکردند.
ولی پیغمبر اکرم امتیازی که بر سایر افراد داشتند از این نظر بود که یک خطای ولو مختصر از ایشان دیده نشد. و به هدایت اختصاصی - که قبلا عرض شد - خداوند متعال از دوران کودکی وجود آن حضرت را از هر زشتی و پلیدی محفوظ و مصون نگاه داشت ، به طوری که برای مسئله رسالت و نبوت آن حضرت جای هیچگونه شک و شبهه و خطوری وجود نداشته باشد و منقصتی بر آن حضرت
نگیرند و نقصانی بر آن حضرت پدید نیاید .
و علی هذا همانطوری که امیر المومنین علیه السلام فرمودند[2]-و این مسئله در میان آن افراد خیلی مسئله روشن و آشکاری بود - خداوند متعال به واسطه هدایت اختصاصی ، پیغمبر را از سنین طفولیت و از هنگامی که از شیر مادر گرفته شد تا زمانی که به پیغمبری و به رسالت مبعوث شدند ، آن حضرت را از هر گزندی محفوظ و مصون نگه داشت.
در این باره موارد عدیدهای ذکر کردند ، یکی از آن موارد- طبق آنچه که شیعه و سنی روایت کرده است- این است که : در اعراب جاهلیت مرسوم بوده که در هر سال ، در یک روز بتی را در خارج از مکه میبردند و مراسمی را برپا میکردند و تمام افراد در آن مراسم شرکت میکردند. و وقتی که پیغمبر اکرم را خواستند به آنجا ببرند – و حضرت در آن زمان در حدود ده تا دوازده سال سن داشتند- حضرت استنکاف میکنند و وقتی با اصرار آنها مواجه میشوند ، میفرمایند:« در این دوران هر وقتی که من میخواستم به یکی از بتهای مکه دست بزنم ؛ بتهایی که در مسجد الحرام بودند ، ناگاه میدیدم مرد سفید جامه و سفیدرویی با قامتی بلند در جلوی من ظاهر میشود و صدا میزند بر من که ای محمد! به پشت خود برگرد و توجهی نکن، دست نزن! » ؛ این یکی از هدایتهای اختصاصی پیغمبر اکرم بود.
یکی دیگر از آن موارد -همانطوری که عرض شد - هنگامی است که آن حضرت با اطفال مکه مشغول بازی بودند . در سنین طفولیت - سن چهار ، پنج ، شش سالگی - آنها دامنهای خود را پر از سنگ میکردند و از جایی به جای دیگر منتقل میکردند و برای اینکه بتوانند به راحتی این محموله را حمل کنند ، دامنها را به گردن خود میبستند، بنابراین مکشوف العوره میشدند. و معمولا زیر آن لباس بلند و عربی، ساتری نداشتند . پیغمبر همین که سنگها را در دامن خودش میگیرد و میخواهد حمل کند به آنجا ، همین که میخواهد دامن خود را بالا بزند یک مرتبه جبرئیل میآید و میزند روی دست پیغمبر و میاندازد سنگ ها را ،و هاتفی به گوش پیغمبر ندا درمیدهد که : لباست را بینداز و ازارت را محکم ببند.
یا اینکه میبینیم در وقتی که حضرت ابوطالب مشغول مرمت چاه زمزم است و برای آن حضرت از اطراف سنگ میآورند و آن حضرت مشغول مرمت میشود، یکی از افرادی که سنگ می آورد خود پیغمبر اکرم می باشند که در سنین بین دوازده تا چهاردهسالگی اند و حضرت دیگر بزرگ شده بودند. وقتی که سنگها را میآورند ، سنگ سنگینی بوده که پیغمبر می خواستند آن را بردارند و لازمه برداشتن این سنگ این است که چون ساتری نداشتند، طبعا مکشوف العوره میشدند. در این موقع همان شخص سفید جامه در مقابل آن حضرت قرار میگیرد و میگوید: سنگ را بینداز و ازار خود را محکم ببند. اینها هدایتهای اختصاصی مربوط به دوران طفولیت پیغمبر است که از کسی دیده نشده است و افراد این را میدانستند.
در کتب شیعه[3] این قضیه نوشته شده است که : هنگامی که پیغمبر گوسفندان اهل مکه را برای چرا میبردند ، روزی به یکی از جوانانی که با آن حضرت در چرانیدن گوسفندان مصاحبت میکرد ، میفرمایند: « از این گوسفندان من محافظت کن ، من میروم در مکه تا با افرادی که در مکه هستند ، با همین جوانها، بچهها، یکی ، دو ساعت صحبت بکنم و برگردم. حضرت در کوههای مکه بودند. گوسفندان را به آن شخص میسپارند و خودشان به سمت مکه حرکت میکنند. یکی دو ساعت با این بچهها، و افرادی که در کوچه و خیابان مینشینند ، مشغول صحبت و مسامره به اصطلاح می شوند. وقتی که میآیند و نزدیک مکه میرسند ، میبینند از خانهای صدای دف و نی و آواز و موسیقی بلند است. حضرت به طرف آن صدا حرکت میکند، و وقتی که میآیند میبینند : بله، آنجا مجلس عروسی است و افراد آن منزل به طرب مشغولند. حضرت درآنجا مینشیند که توجه به آن طرب و موسیقی داشته باشند که یک مرتبه خواب آن حضرت را فرا میگیرد. با طلوع شمس و شدت حرارت آفتاب بر بدن آن حضرت ایشان از خواب بلند میشوند و میبینند که روز شده است. حرکت میکنند و میآیند به سمت آن کوه. آن شخصی که گوسفندان آن حضرت را نگه داشته بود -و او هم طفلی بود مثل خود حضرت -تعجب میکند ومی گوید: تابحال کجا بودی؟ حضرت جریان را شرح میدهند. همین قضیه دوباره فردا شب اتفاق میافتد. دوباره آن حضرت را خواب فرامیگیرد به طوری که حضرت به آنجا که میرسند، یک مرتبه میافتند و با طلوع شمس از خواب برمیخیزند .
این قضیه همان قضیه ای است که خود آن حضرت در هنگامی که به رسالت مبعوث میشدند ، گاه گاهی یادآوری میکردند و میفرمودند : « در تمام مدت طفولیت خود به یاد ندارم که به یک امر لهو ولعب مشغول شده باشم الا در این مورد که خداوند من را محفوظ و مصون نگاه داشت از ورود در ابتلاء و گناه.»
امیر المومنین علیه السلام نقل میفرمایند[4] از قول پیغمبر اکرم که: روزی از آن حضرت سوال کردم تا به حال شراب نوشیدید؟ حضرت فرمودند: نه، گفتم: تا بحال بتی را استلام کردید؟ حضرت فرمودند: نه، سپس حضرت فرمودند: در تمام ایامی که هنوز مبعوث به رسالت نشده بودم از هنگام طفولیت تا هنگام بعثت و رسالت ، کارهایی را که مشرکین و مردم جاهلی انجام میدادند، تمام آن کارهای خلاف و رسوم جاهلی را زشت و قبیح میپنداشتم در حالتی که هنوز خبری از کتاب نبود و علم به کتاب نداشتم، و به ایمان هنوز نرسیده بودم ؛ یعنی به ایمان به همین شریعت جدید و رسالت جدید هنوز نرسیده بودم؛ یعنی آن نور باطن که در وجود مبارک پیغمبر اکرم نهاده شده بود آن حضرت را به همان راه راست و صراط مستقیم راهنمایی میکرد بدون اینکه خود حضرت مفصلا و مبسوطا و مشروحا به این نکته و به این مسئله رسیده باشند.
چرا عده ای از افراد راه حق را برمیگیزنند وسایر افراد راه باطل را
جملهای در اینجا بگویم و بگذرم: علوم انبیاء و مخصوصا پیغمبر اکرم با شواهد و قرائنی که ما در دست داریم که آنها از هنگام تولد واجد جمیع علوم اولین و آخرین هستند و همانطور که روایات برای ما بیان میکند ، مثلا امیر المومنین علیه السلام در هنگام تولد سوره مومنون را تلاوت کردند در حالتی که هنوز قرآن بر پیغمبر نازل نشده بود ، چون امیر المومنین حدود ده سال قبل از بعثت پیغمبر متولد شدند و حضرت اول کسی بودند که بعثت پیغمبر اکرم را قبول میکرد.
در حالی که هنوز قران بر پیغمبر نازل نشده بود، امیر المومنین هنگام تولد در قنداقه سوره مبارکه مومنون را تلاوت میکنند؛ این مسئله با این مطالبی که نقل میشود چطور وفق داده میشود؟
قبل از این که به توضیح این مطلب بپردازم ، تذکر این نکته ضروری است که پیغمبر اکرم چطور قبل از اینکه مبعوث به رسالت بشوند آن آداب و رسوم و اخلاق زشت جاهلی را ترک میکردند، و در بسیاری از مواقع ملکی از ملائکه مقرب پروردگار متمکن میشد برای آن حضرت و آن حضرت را وادار به انجام کاری یا نهی از عملی مینمود ، ولی در بسیاری از موارد ذهن صاف و زلال و پاک خود آن حضرت قبح یا حسن یک عملی را تشخیص میداد و به او عمل میکرد یا از آن دوری میگزید؟ این مسئله بر چه اساسی است؟
به طور کلی هدایت پروردگار در هر حالی اختصاص به جمعی دون جمعی ندارد. بیشتر از دو راه در عالم تکوین و در عالم تشریع قرار داده نشده است.
یکی : راه ضلالت و دیگری: راه نجات و رستگاری . و نفوس هم بر یکی از این دو راه سیر حرکت میکنند. بنابراین به هر مقداری که نفس اتصالش به پروردگار بیشتر باشد و صفا و پاکی نفس قویتر و زیادتر باشد از آن سرچشمه و از آن منشا و مشرب حق و واقعیت ، بیشتر بهرهمند و پرنصیب خواهد بود و به هر مقدار که انسان از مسیر دور بیفتد و ذهن او با آلایش و با اوهام و اعتباریات خو بگیرد خواهی نخواهی به طور اتوماتیکوار مطالب واقعی و مسائل آن عالم حق و واقعیت را دیرتر تلقی و قبول میکند ؛ و خواهی نخواهی چون افعال و کردار انسان منبعث از نفس و خصوصیات نفسانی اوست ، بنابراین آن حالات نفسانی در افعال و در اعمال انسان تاثیر میگذارد و کردار و رفتار انسان منطبق با واقع یا با خلاف خواهد بود. این یک مسیر واقعی است و بدون هیچ شک و شبهه ای ودرباره جمیع افراد این قضیه صادق است.
روی این حساب ما نباید تعجب کنیم از اینکه در بسیاری از مسائل ، من باب مثال وقتی قضیهای پیش میآید و رشد و غیّ آن قضیه برای ما مجهول است ، در آنجا میبینیم به یکی از دو طرف متمایل میشویم و گرایش پیدا میکنیم .این مسئله از کجا ناشی میشود؟ به هرمقدارکه انسان در راه باشد، خودش فی حدنفسه بدون ارتباط با شخص دیگری و بدون مراجعه به فرد دیگری آن قضیه را میتواند حل کند و به همان راه صحیح حرکت کند.
و ما میتوانیم این قضیه را به عنوان یک محک و معیار در افعال و کردار خودمان به جوخه آزمایش و امتحان بگذاریم . در مسائل و حوادثی که اتفاق میافتد ببینید عقربه ذهن ما به کدام یک از این دو طرف متمایز میشود. اگر دیدید بدون اینکه دستوری از کسی بگیریم یا اینکه با کسی مشورت کنیم و طرفی را مورد خطاب و استشهاد قرار بدهیم ، به طریق ثواب متمایل شدیم و آن راه صحیح را یافتیم ، در اینجا میتوانیم به این مسئله برسیم که در آن موقع هدایت پروردگار شامل حال ما شده که ما از این هدایت تعبیر به هدایت خفی و اختصاصی میکنیم.
روی این حساب بین ما و بین رسول اکرم هیچ فرقی از این نقطه نظر نخواهد بود ، منتهی نفس مبارک پیغمبر اکرم چون من جمیع الجهات از هر پلیدی پاک و مبراست . دائما نفس آن حضرت در مجرا و ممشای صحیح خواهد بود و از آن سرچشمه زلال الهی بهرهمند خواهد بود بدون کوچکترین تخطی و اشتباه . منتهی ما به حسب مراتب خود و بر حسب صفا و کدورتی که در ذهن مان پیدا میشود گاه گاهی به این سمت و گاه گاهی به آن سمت متمایل خواهیم شد. و با این مطلب ، سرّ مسئلهای که در روایات داریم که پیغمبر اکرم میفرمودند: « من قبل از اینکه به رسالت برسم تمام اوصاف و تمام خصوصیات و عناوین و اعتبارات و اوهام جاهلی را تشخیص میدادم و از آنها دوری میکردم و مرتکب نمیشدم.» روشن می شود.
و اما این مطلب که چگونه پیغمبر اکرم و چهارده معصوم سلام الله علیهم اجمعین در عین حال که جامع جمیع علوم اولین و آخرین هستند و از بدو تولد تمام علوم را واجدند ، در بعضی از اوقات برخلاف علم خود حرکتی نموده یا اعمالی از آنها سرمیزده یا گفتاری که ظاهرا منافاتی با آن علوم متجلی داشته ، ان شاءالله در جلسات آینده به تبیین آن می پردازیم.
ورود پیامبر اکرم در اجتماع و تجارت
سن مبارک آن حضرت حدود بیست و پنج سال رسیده بود و در این مدت اتفاق غیرمترقبه ای سر نزده بود . آنچه که در تواریخ نقل میکنند این است که در این مدت حضرت گاه گاهی به کوه حرا میرفتند ، منتهی غرض از رفتن به غار حراء برای آنها روشن نبوده به طوری که وقتی قضیه ازدواج آن حضرت با حضرت خدیجه بنت خویله پیش میآید ، میبینند که آن حضرت در مکه نیستند، سوال میکنند ، میگویند که طبق معمول به غار حرا رفته و به دنبال حضرت به غار حرا میروند و آن حضرت را در آنجا مییابند و میآورند.
حدود بیست و پنج سال از سن آن حضرت گذشته بود که ابوطالب به آن حضرت عرض میکند که :کم کم دوران ازدواج شما نزدیک شده است ؛ و خلاصه میخواهد آن حضرت را به این وسیله وارد در جریانات امروزی و اجتماعی کند و به واسطه ازدواج و مسائل زندگی، آن حضرت را قابل برای پذیرش یک امر بکند. حضرت هم که فارغ از همه چیز ، اصلا دنبال این حرفها نبودند و به فکر این مسائل نبودند، دائما اوقات خودشان را به سیر حالات روحی و گذراندن در غار حرا و امثاله میگذراندند ؛ و تا آن زمان تجارت کردن و با مردم سر و کله زدن و وارد داد و ستد شدن از پیغمبر دیده نشده بود. حضرت ابوطالب میآید خدمت پیغمبر و عرض میکند که وضعیت و موقعیت ما به هم ریخته و زندگی بر ما سخت شده است. عیالات زیاد شده اند، و معیشت بر ما تنگ شده. بهتر است که شما چون فرد امینی هستید و در میان مردم به امین معروف هستید و چون خدیجه بنت خویله بسیار صاحب مال و عشیره و غلامها و اموال است و کاروانهای خود را از این طرف به آن طرف میبرد ، شما به عنوان امین متصدی محامل خدیجه بشوید تا از این راه کمکی به زندگی شود و هم برای خود شما و هم برای ما ، مسئله تا حدودی فرق پیدا بکند.
پیغمبر اکرم به حسب ظاهر دعوت حضرت ابوطالب را قبول میکنند و میگویند حالا که عموی ما و کسی که سرپرستی ما را بر عهده دارد همچنین پیشنهادی میکند صحیح نیست که انسان رد بکند، وقتی میگوید: ما عائلهمند شدیم و زندگی بر ما سخت است ؛ یعنی خلاصه خودتان بروید سراغ کسب و کار تا وضع و موقعیت تغییر پیدا بکند و خلاصه کم کم شما باید وارد زندگی شوید و حضرت قبول میکنند.
و اما راجع به خدیجه، حضرت خدیجه که زنی بسیار شریف و کریم و بزرگوار بود و در اخلاق و صفات حضرت خدیجه آنقدر ما در تواریخ منزلت داریم که راجع به هیچ زنی به اندازه آن حضرت در تاریخ منزلت دیده نشده است. آنچه که اهل تسنن بیان میکنند به جای خود و آنچه که از ائمه ما راجع به آن حضرت آمده است این است که ایشان واقعا زن بزرگواری بوده است.
اولا: اموالی که حضرت خدیجه داشته که شاید قبول آن قدری مشکل به نظر برسد . میگویند : چهار هزار شتر اموال، و اثقال و مال التجاره حضرت خدیجه را به این طرف و آن طرف برای تجارت حمل میکردند ، و موقعیت او بین قوم و عشیره از تمام افراد زنان ممتاز بوده، و در نسب بر تمام زنان برتری داشته. و از تمام زنان زمان خود جمیلتر و زیباتر بوده، به طوری که تمام افراد قوم و قبیله و قریش برای وصلت با یک همچنین موردی اظهار اشتیاق و رغبت میکردند و بزرگان آنها حاضر بودند که مبالغ هنگفت و سنگینی را به عنوان بهای مهریه حضرت خدیجه بپردازند. و حضرت خدیجه قبول نمیکردند ؛ چون اولا: احتیاج نداشته اند و ثانیا: با آن بزرگواری و کرامت نفسی که داشته ، حاضر نبوده با یک همچنین افرادی وصلت کند.
آنطور که نقل کردند و در تاریخ میگویند : روزی حضرت خدیجه با جماعتی از زنان نشسته بود ، که البته این قضیه در آن زمان بسیار اتفاق افتاده بود و یک امر رائجی بود که بسیاری از بزرگان و علمای نصاری و یهود به واسطه اطلاعشان بر بعضی از علوم میتوانستند با در نظر گرفتن بعضی از مسائل و امور اخبار آینده را برای مردم حکایت کنند و تا حدودی به آنچه که در آینده اتفاق میافتد پی ببرند. یکی از آن افرادی که در این مسئله بسیار متبحر و زبردست بود ، فردی بود از اصحاب و علمای یهود که گاه گاهی به مکه میآمد و با حضرت خدیجه رفت و آمد داشت.
روزی این شخص به منزل حضرت خدیجه آمده بود و پیغمبر اکرم از آنجا عبور می کردند . حضرت خدیجه به اتفاق جمعی از نسوان در حالی که بیرون پیدا بود درآن خانه نشسته بودند . آن شخص رو میکند به حضرت خدیجه و میگوید : این جوان که بود که رفت؟ او میگوید : شخصی است به نام محمد که پدرش فوت کرده و فعلا ابوطالب عموی او ، سرپرستی و تربیت او را به عهده گرفته. آن عالم یهودی به حضرت خدیجه میگوید: من در این شخص آثار نبوت و علائم پیامبری را میبینم. او را صدا کنید تا بیاید. میفرستند دنبال پیغمبر اکرم و آن حضرت را میآورند. شروع میکند در شمایل آن حضرت تفحص کردن بعد میگوید که: دامن خود را بالا بزن و علامت پیغمبر آخر الزمان را می بیند و می گوید که : ما در کتب خود داریم که این شخص به مقام پیغمبری میرسد و تمام افراد را مسخر خود میگرداند و از شرق تا غرب عالم را دین او فرامیگیرد. و خوشا به حال آن زنی که همسری همچنین فردی را برگزیند! که قطعا اهل سعادت خواهد شد چه در دنیا و چه در آخرت.
با توجه به مسائلی که حضرت خدیجه قبلا از پیغمبر اکرم اطلاع داشت و اعتمادی که به ایشان پیدا کرده بود، محبت پیغمبر اکرم در دل حضرت خدیجه پیدا میشود. از این قضیه میگذرد، دائما این محبت شدیدتر میشود تا وقتی که حضرت ابوطالب به پیغمبر اکرم پیشنهاد سفر تجارت را با محامل خدیجه مینماید. میگویند : حضرت ابوطالب به اتفاق عموهای خود روزی برای طرح این مسئله به منزل حضرت خدیجه تشریف آوردند درحالی که حضرت خدیجه شب قبل در خواب دیده بود که بزرگانی از سادات فردا به منزل او میآیند ، و مسئله خطیر ازدواج او با پیغمبر و آنچه را که در دل داشت در شرف تکوین است. حضرت خدیجه این مسئله را احساس کرده بود . لذا وقتی که میشنود حضرت ابوطالب به همراه برادران خود آمدند خیلی استقبال عجیبی میکند و میگویند : تا آن موقع بیسابقه بوده است پذیرایی که حضرت خدیجه از ابوطالب و سایر برادران میکند.
آنها میآیند و حضرت ابوطالب شروع میکند به صحبت کردن که شما دارای شغل و اموال بسیاری هستید، محامل شما در تمام اطراف عربستان و اکناف آن در حال گردش و سیر هستند. اگر احتیاج به شخص امینی داشته باشید که اموال خود را به او بسپرید ، اینک من برادرزاده خودم را برای این منظور انتخاب کردم.
وقتی که این مسئله مطرح میشود حضرت خدیجه خیلی مشعوف میشود و میبیند که گویا این قضیه کم کم دارد به راه خودش پیش میرود و ظاهرا مقدمهای است برای وصلت. این قضیه را خیلی به حسن قبول تلقی میکند و فورا میپذیرد و در همان جا مقدار و اجرت و حق الزحمهای که پیغمبر اکرم در این راه متحمل می شوند را مطرح می کند و او حاضر میشود دو برابر مقداری که به یک شخص امین برای حمل تجارت میداد به پیغمبر اکرم بپردازد.
پیغمبر همراه با غلام خدیجه به نام میسره به سمت شام حرکت میکنند که دوباره همان مسائل -قرار گرفتن ابر بر سر پیغمبر و آنچه را که قبلا گذشت- اتفاق میافتد . این سفر سفر خیلی عجیبی بوده. هنگامی که به شام میرسند ، در بازاری نزول میکنند که در کنار آن بازار دیر راهبی بوده . وقتی که راهب نگاه میکند گویا از قبل منتظر آمدن یک همچنین کاروانی بوده، نگاه میکند و منظور خود را در این کاروان پیدا کرده و می بیند. از دیر پایین میآید و به میسره که سابقه آشنایی و دوستی با او داشته ، میگوید: این جوان کیست؟ و خلاصه راهب میگوید: این شخصی است که شرق و غرب عالم را دین او فرامیگیرد.
کاروان از برکت پیغمبر اکرم با سود مضاعف به سمت مکه برمیگردد ، و میسره تمام جریانات را برای خدیجه نقل میکند: از معجزاتی که از پیغمبر اکرم در این مسیر سر زده بود، و از حالاتی که پیدا شده بود برای حضرت، قضیه راهب را نقل میکند و مسائل دیگری را نقل میکند که خیلی مفصل است .
جریان ازدواج پیامبر اکرم با حضرت خدیجه
این سفر پیغمبر اکرم به شام بسیار سفر مفصلی است که مجال شرح آن فعلا نیست.
گویند که : حضرت خدیجه بسیار از این مسئله مشعوف و مسرور میشود، و ظاهرا دو سه بار دیگر پیغمبر اکرم همراه با محامل خدیجه به اطراف میروند. سفری به یمن داشتند، دوباره سفری در مرحله سوم به شام داشتند، سفری به جای دیگر داشتند، تا اینکه در یکی از این سفرها که برمیگردند در حالی که سن آن حضرت متجاوز از بیست و پنج است، خدیجه دیگر صبرش تمام شده و خلاصه میبیند که دیگر وقت مقتضی و به اصطلاح مانع هم مفقود و از باب«اغتنموا الفرص و انها تمرّ مرّ السحاب» دیگر وقتش است که به منظور برسد.
یکی از نزدیکان و محارم خود را مخفیانه به دنبال پیغمبر اکرم میفرستد و میگوید : برو و به پیغمبر بگو چرا ازدواج نمیکنی؟! سن شما بالاخره مقتضی است برای ازدواج و خلاصه کم کم مسئله ازدواج با خود را با او در میان میگذارد. آن زن میآید پیش پیغمبر و از آن حضرت سوال میکند که شما ازدواج نمیکنید؟ الان دیگر مقتضی هستید برای ازدواج شما. حضرت میگویند: آخر من پولی ندارم، مالی ندارم و موردی تا بحال نبوده ، من با چه کسی ازدواج کنم؟ اول چیزی که از ما میخواهند مهریه است که ما نداریم بدهیم.
آن زن میگوید: خب اگر منزل میخواهی منزل هست، بیا با یک کسی ازدواج کن که هم خودش هست، هم منزلش هست، هم اموالش هست، هم هر چه میخواهی دیگر هست. پیغمبر میگویند او کیست؟ میگوید: خدیجه! حضرت خیلی تعجب میکنند و میآیند این مطلب را با عموی خود حضرت ابوطالب در میان میگذارند.
اینها همه جریانات و اسراری است و ما ظاهر قضیه را نقل میکنیم ولی اینکه چطور این قضیه به آنجا منتهی میشود خودش یک حساب و کتابهایی دارد. اینکه آن یهودی باید بیاید پیش حضرت خدیجه و پیغمبر در آن موقع از آنجا عبور کنند و آن مسائل را او بشنود و بعد مکارم اخلاق حضرت را از غلام اش بشنود و در خواب ببیند.
پسرعموی خود حضرت خدیجه اهل کتاب بود و به طلسمات و علوم عجیبه و غریبه وارد بود . روزی او میآید خدمت حضرت خدیجه و میگوید: آنچه را که من دیدم و تحقیق کردم این است که تو صاحب سعادت خیلی بزرگی خواهی شد و زن پیغمبری خواهی شد که شرق و غرب عالم را میگیرد و او پیغمبر آخر الزمان است . او از حضرت خدیجه سوالاتی میکند و وقتی که دلائل کار را از او میپرسد، ورقهای به حضرت میدهد و میگوید: شب این ورقه را در زیر متکای خودت قرار بده و آن کسی که با او ازدواج خواهی کرد به خواب تو میآید و به مقصود خود نائل خواهی شد که حضرت خدیجه وقتی آن ورقه در زیر فراش خود قرار میدهد، پیغمبر اکرم به خواب او میآیند و میبیند که همان کسی را که میدیده و در میان همه افراد معروف به محمد امین بوده و دارای خصوصیات وکمالات بوده همان پیامبر اکرم می باشند.
خلاصه ، اینها اموری است که اختصاص به آنها دارد و این قضیایا راجع به ائمه هم بوده و ما میبینیم که یک هدایتهای خاصی بوده که مراتب یکی پس از دیگری انجام میشده تا اینکه این قضیه اتفاق میافتد. جریان ازدواج پیغمبر با حضرت خدیجه هم از این قبیل است و یک مسئله عادی نبوده، چطور اینکه خود حضرت خدیجه هم یک فرد عادی نبود.
فضائل حضرت خدیجه سلام الله علیها
به هر صورت حضرت ابوطالب به اتفاق برادران خود و سایر اقوام و عشیره به منزل حضرت خدیجه میآیند و در آنجا عقد خوانده میشود، حضرت ابوطالب عقد را میخوانند به اتفاق یکی از بستگان حضرت خدیجه و وصلت تمام میشود.
نکتهای که در اینجا مورد نظر ماست این است که پس از اینکه عقد خوانده میشود ، پیغمبر اکرم حرکت میکند به سمت منزل حضرت ابوطالب. حضرت خدیجه میگوید: کجا میخواهی بروی؟ میگوید : میخواهم بروم منزل عمویم؛ زیرا خانه و زندگی ندارم. حضرت خدیجه می گوید: من کنیز تو هستم!
این که ما این همه راجع به مقام و موقعیت حضرت خدیجه روایات داریم بیخود نبوده و حساب و کتابی داشته. تمام اموال خود را در آن روز به پیغمبر اکرم میبخشد ،تمام اموال را. اینها از اول که اینطور نبودند، گذشت کردند، سیر کردند تا به اینجا رسیدند.
حضرت خدیجه زیباترین زن عرب بود در قریش، اموال حضرت خدیجه را بنابر آنچه که در تاریخ داریم احدی از قبایل عرب نداشت، موقعیت آن حضرت در میان تمام قبائل عربستان تک بود. آنوقت این زن از تمام اموال خود میگذرد و با چه خطابی به پیغمبر میگوید: « من کنیز تو هستم ! بیتم بیت توست، البیت بیتک.» بیجهت نیست که پیغمبر اکرم در دوران بعثت و رسالت خود این همه از آن حضرت یاد میکردند.
تمام ذکر و فکر پیغمبر وقتی که در مکه بودند یا به مدینه می آمدند حضرت خدیجه بود. در روایتی از امام صادق علیه السلام دیدم که فرمودند: روزی پیغمبر اکرم وارد منزل شدند و دیدند عایشه دارد با حضرت زهرا به تندی صحبت میکند و میگوید: چه خبر است؟! تو که این همه ادعای شرافت و فضیلت بر ما داری اینطور نیست . مادر تو هم مثل یکی از افراد بود ، مثل ما بود و فضل و برتری بر ما نداشت . (منظوری دارند در گفتن این مسائل راجع به اوصاف حضرت خدیجه) حضرت زهرا ناراحت میشود و گریه میکند، پیغمبر اکرم که این مطلب را میشنوند ، میگویند: چرا گریه کردی؟ حضرت زهرا کوچک بودند میگویند: بخاطر مطلبی است که من از عایشه شنیدم .
حضرت غضب میکنند و ناراحت میشوند. میآیند پیش عایشه میگویند که : «چه میگویی خدیجه فضیلتی بر ما ندارد ! برتری بر ما ندارد! در وقتی که شما تکذیب من را کردید او تصدیق کرد، و در وقتی تمام شما پشت به من کردید و من را تنها گذاشتید او با من همراهی کرد، و در وقتی که تمام شما به من کافر شدید او ایمان آورد.[5]»
امیرالمومنین علیه السلام میفرماید:[6] پیغمبر به رسالت مبعوث شد در حالی که دو نفر بیشتر به دنبال آن حضرت نبود ، خدیجه و من. تمام افراد حضرت خدیجه را به جهت متابعت از پیغمبر و ایمان به آن حضرت ترک کردند.
این مسئله آسان نیست . ما میخواهیم یک مسئله را در زندگی خودمان پیاده بکنیم، تمام افراد مخالفت میکنند، ترکش میکنند ، می گویند :این شخص از دین خارج شده، هماهنگی و همراهی ندارد. میگویند: او موافق با ما نیست و متاثر میشوند؛ و گاه کار به جایی میرسد که حتی ممکن است به واسطه ترک خواهری و یا به واسطه ترک برادری، عیال انسان متاثر شود،ناراحت شود ، موقعیتش تغییر پیدا بکند، پرخاش کند و زندگی را بر انسان سخت کند.
نه یک نفر ، نه دو نفربلکه تمام افراد حضرت خدیجه را ترک کردند به طوری که وقتی حضرت زهرا به دنیا میآید یک نفر نمیآید برای کمک.
امیرالمومنین علیه السلام میفرماید:
پیغمبر اکرم تمام مشکلاتی که از این مردم در زمان رسالت میکشید ، همین که به منزل میآمد و به حضرت خدیجه برخورد می نمودند، تمام آن مشکلات تخفیف پیدا میکرد و التیام می یافت . تنها یار پیغمبر در تمام دوران رسالت که در مکه بودند حضرت خدیجه بود. آنوقت این زن با چه بزرگواری و با چه موقعیت که پیغمبر با آن سعه و با آن کیفیت وقتی که میآید و از دست مردم شکایت میکند حضرت خدیجه او را دلداری میدهد که مسئلهای نیست، مهم نیست. تو به رسالت خودت باش ! تو بر بعثت خودت استوار باش! ملائکه پشتوانه تو هستند. اینها چیزهایی بود که حضرت خدیجه به پیغمبر میگفت.
حضرت خدیجه سرور زنان اهل بهشت میباشد
پیغمبر اکرم می فرمودند[7]: سروران زنان اهل بهشت چهار زن می باشند: حضرت مریم، حضرت آسیه ، حضرت خدیجه ، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها. یعنی اگر ما بخواهیم نگاه کنیم ، خیال میکنیم که مسئله فقط نماز خواندن و من باب مثال یک روزه گرفتن و ذکر و ورد و یک نماز شب و گریه و حال است در حالی که مسئله این نیست .
مسئله مسئله گذشت است! مسئله مسئله ایثار است! این مسئله مهم است. مسئله مسئله از خودگذشتگی است! حضرت خدیجه که با آن موقعیت و آن عزت و آن احترامی که داشت به گونه ای که پردههایی که در منزل خود میانداخت از طلا بافته شده بود و پارچههایی که بر روی ان مینشست از حریر و دیباج بود، این حضرت خدیجه میآید پیش پیغمبر و تمام اموال خود را به پیغمبر میبخشد و میگوید : من کنیز تو هستم ! و گرفتاری و مشقت و جریان شعب ابیطالب را تحمل می کند و صبر میکند باید هم پیغمبر او را در ردیف فاطمه زهرا به حساب بیاورد. آنوقت شما ببینید از این نسل طیب و این نسل طاهر چه فرزندی به وجود میآید فاطمه زهرایی به وجود میآید، و ذراری فاطمه زهرا چه افرادی هستند و امتیاز آنها از بقیه چگونه است.
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد
[2] - نهج البلاغة، ج 2، ص 157.
[3] - سيرة محمد بن إسحاق، ابن إسحاق ج2 ص 56؛ بحار الأنوار، العلامة المجلسي، ج 15 ، ص 361.
[4] - السيرة الحلبية، الحلبي، ج 1، ص 204.
[5] - بحار الأنوار، العلامة المجلسي، ج 108 ، ص 214.
[6] - بحار الأنوار، العلامة المجلسي، ج 15 ، ص 361.
[7] - بحار الأنوار، العلامة المجلسي، ج 43 ، ص 51.
|