فروشگاه اینترنتی پخش زنده گالری تصاویر آرشیو پرسش و پاسخ بانك صوت کتابخانه ارتباط با ما صفحه اصلي
  شنبه  31 آذر 1403 - السبت  18 جمادي الآخر  1446 - Satur  21 Dec 2024
منوی سایت    
صفحه اصلی   آرشيو  > عقلانیت در مکتب امام حسین علیه السلام

عقلانیت در مکتب امام حسین علیه السلام


_______________________________________________________________

هو العليم

مقاله پیش رو منتخبی است از فرمایشات حضرت آیت الله حاج سید محمد محسن طهرانی

 در ارتباط  با عقلانیت در مکتب امام حسین علیه السلام و علو مقام

حضرت اباالفضل العباس و عدم انفکاک مبانی عقل از عشق .

 

_______________________________________________________________

دانلود فایل پی دی اف دانلود پی دی اف موبایل

                                        

مكتب امام حسين عليه السّلام مكتب تعقّل و آزادى و انتخاب است

 

أميرالمؤمنين به فرزندش حسن بن على عليهماالسّلام فرمود:


يا بُنَى! و أكرِمْ نَفْسَك عَن كُلِّ دَنيَّةٍ و إن ساقَتْكَ إلى الرَّغآئِب، فإنّكَ لَنْ‏تَعتاضَ بما تَبذُل مِن نَفْسِكَ عِوضا


«اى فرزند! نفس خود را بلند مرتبه و عزيز بدار از هر امر پست و شى‏ء بى‏ارزشى كه در اين دنيا نصيب خواهد شد، اگر چه آن امر تو را به منافع كلان و بهره‏هاى فراوان و اشياء نفيس و بسيار ارزشمند برساند. زيرا تو هيچگاه نخواهى توانست در قبال آنچه كه از مناعت و عزّت و عظمت و حرّيّت و بلند منشى نفس خود از دست داده‏اى چيزى را بدست آورى كه بتواند همسو و همطراز باشد[1].»

مكتب امام حسين اين مكتب است. مكتب عرفان حقّ است و معرفت واقعى حقّ و عبوديّت صِرف در برابر حضرت حقّ‏و رها شدن از همه گير و بندهاى نفسانى و شهوانى و شيطانى و جمود در تعصّبات خشك و بى‏مغز و توخالى و اسير هواها و هوس‏ها و احساسات و شايعات و تقليد كوركورانه از مبادى فاسده و مفسده، چنانچه در خطبات آن حضرت در روز عاشوراء بوضوح اين مطالب بچشم مى‏خورد. مكتب سيّدالشّهداء مكتب تعقّل است نه تقليد كوركورانه، مكتب تدبّر است، مكتب آزادى و رشد و انبساط فكر است، مكتب تحقيق و اختيار و انتخاب است، نه چوب و چماق و ضرب و شتم؛ آن مكتب مكتب أبابكر و عمر و يزيد و معاويه است.

مكتب آن حضرت رجوع به عقل و فطرت و وجدان است، بيرون آمدن از وادى جهالت و ضلالت و جمود و خشك‏مغزى است. مكتبى است كه تمام جهات وجودى و حيثيّات ظاهرى و باطنى و روحى و نفسى دنيوى و اخروى انسان را در بر مى‏گيرد. در اين مكتب فقط آنچه مطرح است و از آن دفاع‏ مى‏شود توحيد است و بس! در اين مكتب فقط خدا وجود دارد و غير او باطل است. احساسات در اين مكتب راهى ندارد و نفس در اينجا ارزشى ندارد.

اسوه بودن واقعه عاشورا تا روز قیامت

چرا مي‌گوييم جريان كربلا، اسوه براي همه است تا روز قیامت؟ چرا هيچ جريان ديگري نمي‌تواند به جاي كربلا بنشيند؟ چون از آن طفل نابالغ تا پيرمردي مانند مسلم بن عوسجه و حبيب بن مظاهرش، بر اساس  فكر و تعقل حرکت کرده است ، نه اينكه تحت تأثير شخصيّت امام حسين علیه السلام قرار بگيرد. امام حسين علیه السلام در روز عاشورا به اصحاب و نزديكانش فكر و عقل و اختيار داد . حضرت قاسم عليه‌السّلام براساس احساسات به ميدان نرفت. حقيقت مرگ و لذّت مرگ را با جانش احساس مي‌كرد؛ لذا در جواب سيّدالشّهداء عليه‌السّلام که به او فرمود: کیف الموت عندک ؟ عرض كرد: أحلي مِنَ العَسل «از عسل براي من شيرين‌تر است»

اصحاب سيّدالشّهداء عليه‌السّلام در روز عاشورا آن واقعيّت و حقيقت ولايت سيّدالشّهداء را با تمام وجودشان ادراك كردند. و مگر میشود كسي آن حقیقت را ادراك بكند و دست بردارد

چنان در مرامشان متصلّب و محکم بودند كه اگر كوهها به حرکت در می آمدند آنها تکان نمیخوردند . مكتب سيّدالشّهداء مكتب تعقّل است نه تقليد كوركورانه، مكتب تدبّر است، مكتب آزادى و رشد و انبساط فكر است، مكتب تحقيق و اختيار و انتخاب است، نه چوب و چماق و ضرب و شتم؛ آن مكتب مكتب أبابكر و عمر و يزيد و معاويه است.

مكتب آن حضرت رجوع به عقل و فطرت و وجدان است، بيرون آمدن از وادى جهالت و ضلالت و جمود و خشك‏مغزى است. مكتبى است كه تمام جهات وجودى و حيثيّات ظاهرى و باطنى و روحى و نفسى دنيوى و اخروى انسان را در بر مى‏گيرد. در اين مكتب فقط آنچه مطرح است و از آن دفاع‏ مى‏شود توحيد است و بس! در اين مكتب فقط خدا وجود دارد و غير او باطل است. احساسات در اين مكتب راهى ندارد و نفس در اينجا ارزشى ندارد. 

عشق واقعى جداى از مبانى عقل نيست‏

كسانيكه مى‏گويند: در واقعه عاشوراء آنچه كه حاكم بود مسأله عشق بود، اشتباه كرده‏اند. عشق منهاى تعقّل يعنى جنون. عشق جداى از مبانى شرع يعنى لاابالى‏گرى وخودكامگى. عشق بدور از موازين و مبانى يعنى هوس و سركشى. عشقى در مكتب امام حسين ارزش دارد كه بر اساس فهم و ادراك و تشخيص و تعقّل و درايت باشد، نه بر اساس هوى و هوس و غلبه احساسات. در واقعه كربلا اصحاب سيّدالشّهداء همه عاشق آن حضرت بودند، امّا نه عشق مجازى و صورى، و نه عشق احساسى و عاطفى؛ آن عشق ارزشى ندارد و پشيزى بحساب نمى‏آيد.

عشق اصحاب عشق از روى فهم و بينش بود، عشق از روى موازين و مبانى عقلانى و شرعى بود، عشق به حقيقت نورانى و عظمت مطلقه و نفس قدسى بود. عشق به مبدأ وجود و بهاء اتمّ و مجلاى اكمل و اوسع حضرت بارى بود. اين عشق كجا و عشقى كه در مجالس و محافل از او دم مى‏زنند كجا؟ عشقى كه با اندك تغيّر و تبدّل در توقّعات و انتظارات مبدّل به يأس و نااميدى و سردى و نفور از معشوق شود كجا، و عشقى كه به مولاى خود بگويد: اگر هزار بار مرا قطعه قطعه كنند و باز زنده كنند دست از تو بر نمى‏دارم كجا؟! اين عشق بر اساس فهم و يقين و ادراك حقيقت است، و آن عشق بر اساس جاذبه‏هاى توخالى و اعتبارى و تبليغات و اشاعات و امور بى‏پايه و اساس است؛ ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا! ولذا مى‏بينيم جريان حادثه كربلا از لسان اولياى حقّ‏به نحو متمايزى از ساير جريانات بيان شده است.

أميرالمؤمنين عليه‏السّلام در ارتباط با اين حادثه مى‏فرمايد:

مُناخُ ركابٍ و مُصارِعُ عُشّاقٍ، شُهدآءَ، لا يَسبِقُهم مَن كانَ قَبلَهم و لا يَلحقُهم مَن بَعدَهم. «اينجا منزلگاه و محل بارانداز و قتلگاه عاشقانى شيفته و شيداى حضرت حقّ است. عاشقانى كه نه مانند ايشان آمده است و نه خواهد آمد[2].»

امكان ندارد عقلْ انسان را از حركت در وادى عشق منع نمايد، و امكان ندارد عشق واقعى جداى از مبانى و موازين عقل براه خود برود. عقل انسان را به قرب محبوب و فناء در او دعوت مى‏كند و به هر وسيله‏اى كه بتوان جهت وصول به اين نتيجه توسّل جست ممدوح و مجاز و بلكه ملزم مى‏شمارد، و به هر چه كه ممكن است بعنوان عائق و سدّ راه و حاجز ورود به حريم حضرت حقّ شمرده شود تحذير و دورباش مى‏دهد.

عقل موهبتى است الهى كه خداى متعال براى تصحيح مسير و انطباق فكر و عمل با واقع و نفس الأمر، و بالنّتيجه حركت به سوى مقصد اقصى و غايت قُصوى و فعليّت كلّيّه استعدادهاى نهفته بشرى و كمال مطلوب به انسان عطاء نموده‏است؛ و همين عقل انسان را به سمت سيّدالشّهداء و فناء در او و تسليم و تفويض تمام شراشر وجودى و آثار حيات به او دعوت مى‏كند. او ديگر نمى‏تواند به عنوان حاجز و مانع سدّ راه وصول به آن حضرت قرار گيرد، تا انسان مجبور گردد براى وصول به اين هدف از نيرو و قدرت عشق بهره‏گيرد. و اگر چنانچه عقلى در اين ميان بخواهد مانعى بوجود بياورد و با طرح قضايا و قياساتى انسان را از اين نعمت عظمى و سعادت دارَين محروم نمايد، آن عقل عقل نيست بلكه قوّه واهمه و متخيّله است كه بجاى عقل خود را جا زده است و قياسات خود را موجّه نشان مى‏دهد؛ و انسان بايد با رجوع به حقائق متقنه و مبانى رصين و اصول موضوعه به حقيقت و كُنه قضاياى عقلانى پى ببرد و از آنها مدد طلبد و راه خود را منطبق با حقّ و واقعيّت و بدور از وساوس و توجيهات نفسانى قراردهد. و در اينجا به اين نكته مى‏رسيم، و علّت تشويق و ترغيب ائمّه عليهم‏السّلام نسبت به اقامه مجالس عزاى سيّدالشّهدا عليه‏السّلام روشن مى‏شود.

و لذا اينكه برخی مي‌گويند : حضرت ابالفضل العباس در روز عاشورا اگر می خواست براساس عقلش عمل كند ، باید هنگامی كه وارد شريعه فرات شد از آن آب می خورد ؛ چراکه هر عقلی حکم میکند بر اینکه اگر انسانی تشنه است و ساعت ها را به تشنگي گذرانده است بايد آب بخورد و رفع عطش بكند ؛ زیرا انسان اگر سیراب باشد توان او بیشتر و در نتیجه بهتر میتواند از امام خود حمایت کند ، ولکن آن حضرت براساس عشق عمل نمود و از خوردن آب امتناع ورزید ، کلام صحیحی نمی باشد.

 در جواب باید گفت: عقلی که بر این مساله حکم میکند عقل تکامل یافته نمی باشد بلکه عقل عادی و عقلی است که امروزه بر انسانها وجوامع دنیا حکومت میکند خواه صورت و رنگ دینی بخود گرفته باشد و یا نه.

اما آن عقلي كه در نفس حضرت اباالفضل سلام الله عليه تبلور پيدا كرده است عقل متکامل است و همان عقل راه را به او نشان داده و مسیر را برای او معین می کند . عقلي كه صبر مي‌كند تا يك يك از برادرانش جلوتر از خود او و در مقابل چشمان او به میدان رفته و خود را فداي امام زمان خودشان بكنند. و اين عقل همان عقلي است كه در شريعه فرات به سراغ او می آید و او را از نوشيدن آب در مهمترين و حساس ترين وقت منع مي‌كند.

این عقل مي‌آيد و آن محبت و علاقه و ربط حضرت اباالفضل را با سيدالشهدا علیه السلام براي او ترسيم مي‌كند یعنی آن وحدت و اتحاد وجودی  و ربطی که حضرت ابالفضل با سید الشهداء علیه السلام دارد به آن حضرت اجازه نمی دهد تا خود را از نقطه نظر التذاذات ظاهری و تمتعات دنیوی در سطحی برتر و بهتر از امام حسین علیه السلام قرار دهد. و لذا هنگامی که آن حضرت آب را به دهان نزدیک می کند آن جنبه عقلانی در نفس مطهر او  با جنبه معرفت و اتصال به امام علیه السلام وحدت پیدا کرده ، او را از نوشیدن آب بازمی دارد.

 

جلوه عالم فروغ روى حسين است

شاعر اهل بيت: فؤاد كرمانى در اين مضمون سروده است:‏

نور وجود از طلوع روى حسين است              ظلمت امكان، سواد موى حسين است‏

شاهد گيتى به خويش جلوه ندارد                جلوه عالم فروغ روى حسين است‏

مَشْىِ قَدَم را وصول ذات قِدَم نيست             جنبش سالك به جستجوى حسين است‏

ذات خدا لا يُرَى است روز قيامت                   ذكر لِقا بر رُخ نكوى حسين است‏

جان ندهم جز به آرزوى جمالش                   جان مرا دل به آرزوى حسين است‏

عاشقِ او را چه اعتناست به جنّت                جنّت عشّاق، خاك كوى حسين است‏

عالم و آدم كه مست جام وجودند                 مستى اين هر دو از سبوى حسين است‏

ذات خدا را مجو ولى به صفاتش                   نيك نظر كن كه خُلق و خوى حسين است‏

حضرت حقّ را به عشق خلق چه نسبت         مسأله عشق گفتگوى حسين است‏

عاشق او را چه غم ز مرگ طبيعت             زندگى عارفان به بوى حسين است‏     

در غم او آب روى ما به حقيقت                  موجب غفران به آبروى حسين است‏

عقل فؤاد از خود اين فروغ ندارد                 جلوه اين قطره هم ز جوى حسين است‏[3]

 

جهل محدث نوری نسبت به مقام حضرت ابالفضل علیه السلام

مرحوم نورى در كتاب خود كه در أحوالات سلمان فارسى نوشته است، إثبات أفضليّت وى را بر حضرت أبا الفضل العَبّاس عليه السّلام نموده است

ما اينك در صدد بيان اين مسائل نيستيم، و وقت و مجال نيز إجازه نمى‏دهد در تنقيد آراء بعضى بپردازيم؛ ولى همين قدر مى‏خواهم عرض كنم: صاحب «فصل الخطاب» كتاب مضرّ و بدون ارزش علمى و مخالف با آراء اساطين مذهب مثل شيخ صدوق و سيّد مرتضى و شيخ الطّائفة الحقّة المحقّة و أمثالهم، صاحب همان كتاب أحوال سلمان فارسى است كه در آنجا به إثبات افضليّتش بر قمر بنى هاشم قلمفرسائى نموده است.

آخر كسى نبود كه بدين مردمان بدون تعمّق بگويد: چه كسى شما را در موقف إخلاص و خلوص و ولايت و شرف و امامت، و جَرح و تعديل، و بهشت و جهنّم نشانده است تا وظيفه خود بدانيد كه مقام قمر بنى هاشم را كه هزاران نفر مثل سلمان بايد كفشدارى و خاكروبى صحن و درگاه او را بنمايند، از مقام سلمان پائين‏تر بدانيد؟[4]

فتح باب تجلّیات ذاتیّۀ [5] مرحوم قاضی توسّط حضرت أباالفضل العبّاس

 

توضیح آنکه: مرحوم قاضی پس از سیر مدارج و معارج و التزام به سلوک و مجاهدۀ نفس و واردات قلبیّه و کشف بعضی از حجاب‌های نورانی، چندین سال گذشته بود و هنوز وحدت حضرت حقّ تعالی تجلّی ننموده و یگانگی و توحید وی در همۀ‌ عوالم در پس پردۀ خفا باقی بود، و مرحوم قاضی به هر عملی که متوسّل می‌شد این حجاب گشوده نمی‌شد.

تا هنگامی که ایشان از نجف به کربلا برای زیارت تشرّف پیدا کرده و پس از عبور از خیابان عبّاسیّه (خیابان شمالی صحن مطهّر) و عبور از در صحن، در آن دالانی که میان در صحن و خود صحن است و نسبتاً قدری طویل است، شخص دیوانه‌ای با ایشان می‌گوید: «أبوالفضل کعبۀ اولیاء است

مرحوم قاضی همین‌که وارد رواق مطهّر می‌شود در وقت دخول در حرم، حال توحید به او دست می‌دهد و تا ده دقیقه باقی می‌ماند؛ و سپس که به حرم حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام مشرّف می‌گردد، در حالی‌که دست‌های خود را به ضریح مقدّس گذاشته بود، آن حال قدری قوی‌تر دست می‌دهد و مدّت یک ساعت باقی می‌ماند؛ دیگر از آن به بعد مرتّباً و متناوباً و سپس متوالیاً حالت توحید برای ایشان بوده است.

رَزَقَنا بمحمّدٍ و أهلِ بَیتِه و بحقّ الحسین و أخیه أبی‌الفضلِ العبّاسِ کَما رَزَقَه بِهم و جَعَلَنا مِنَ المُتَّبِعینَ بِمِنهاجِه فی فَقرِه إلی اللهِ و تَبَتُّلِهِ إلَیه، و رحمةُ اللهِ و برکاتُه [علیه].[6]



2- بحار الأنوار، از «خرائج و جرائح» ج 41، ص 295[1]

3-نور ملکوت ج4 ص 84؛ شمع جمع ص 191.


4- امام شناسی ج14 ص 148

5- الله شناسی، ج 1، ص 206؛ رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص 170، تعلیقه: [1]

«اقسام تجلّیات بر چهار گونه است:

اوّل تجلّیات فعلیّه: و آن چنان است که سالک، فعلی را که از او سر می‏زند از خود نمی‏بیند، بلکه اجمالاً از موجودی دیگر می‏یابد. یا آنکه فعلی را که از مردم سر می‏زند آن را از آنها نمی‏بیند، بلکه آن را قائم به دیگری ادراک می‏کند؛ مثل آنکه ادراک کند تمام حرکات و سکون و رفت و آمد و تکلّم مردم، همه و همه قائم به یک ذات است و بس.

دوّم تجلّیات صفاتیّه: و آن چنان است که سالک صفتی را که راجع به اوست از خود نمی‏بیند، بلکه اجمالاً از ذات دیگری ادراک می‏کند؛ مثلاً سخنی را که می‏شنود خود را شنونده نمی‏یابد، بلکه سامع را دیگری می‏بیند. یا چیزی را که می‏بیند خود را بیننده آن نمی‏بیند، بلکه موجود دیگری را بیننده می‏بیند. و هم‌چنین نسبت به صفات دیگر؛ و هم‌چنین صفاتی که در سایر افراد مردم است، همه آنها را از علم و قدرت و سمع و بصر و حیات از دیگری ادراک می‏کند.

سوّم تجلّیات ذاتیّه: و آن چنان است که سالک صفت را با قیّوم آن مَعاً به طور اسم ادراک می‏کند؛ مثلاً در موقعی که می‏شوند، سمع و شنونده را ذات دیگری می‏یابد، و حیّ و علیم و بصیر و قدیر را دیگری ادراک می‏کند. و هم‌چنین در بقیّۀ موجودات و سایر افراد مردم اسماء را از آنها نمی‏بیند، بلکه همه اسماء را اسم خدا می‏یابد.

چهارم تجلّی ذات: و آن چنان است که سالک اصل حقیقت وجود خود را یا موجود دیگر یا همۀ موجودات را از ذات اقدس حقّ می‏بیند. و در بعضی از اصطلاحات این تجلّی را نیز تجلّیات ذاتیّه گویند.»

- مطلع انوار ج2 ص 63.[1]
چاپ ارسال به دوستان
 
نظرسنجی
نام:    
پست الکترونیک:    
تاریخ    
موضوع:    
متن:    

کد یا نوشته ای را که در این عکس می بینید دقیقا وارد کنید

اگر در دیدن این کد مشکل دارید با مدیر سایت تماس بگیرید 
نمایش کد جدید

 
 

کلیه حقوق در انحصار پرتال متقین میباشد. استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است

© 2008 All rights Reserved. www.Motaghin.com


Links | Login | SiteMap | ContactUs | Home
عربی فارسی انگلیسی