_______________________________________________________________
هو العليم
شرح دعای ابو حمزه ثمالی
مجلس چهارم: دلایل خستگی و عدم توجّه در عبادت
حضرت علامه آیت الله حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی
_______________________________________________________________
أعُوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیمِ
بِسمِ اللَهِ الرَّحمَنِ الرَّحِیمِ
و صَلَّی اللَهِ عَلَی مُحَمَدٍ وَ ءَالِهِ الطَّاهِرِینَ
وَ لَعنَةُ اللَهِ عَلَی أَعدَائِهِم أَجمَعِینَ
اَللَّهُمَّ احرُسنِی بِحَرَاسَتِكَ، وَاحفَظنِی بِحِفظِكَ، وَاكلَأنِی بِكَلاَئَتِكَ، وَارزُقنِی حَجَّ بَیتِكَ الحَرامِ فِی عَامِنَا هَذَا وَفِی كُلِّ عَامٍ، وَ زِیارَةِ قَبرِ نَبِیِّكَ وَ الاَئِمَّةِ عَلَیهِمُ السَّلام، وَلاَ تُخِلنِی یَا رَبِّ مِن تِلكَ المَشاهِد الشَّریفَةِ، وَالمَوَاقِفِ الكَریِمَةِ.
بار پروردگارا در حفظ و حراست خود در بیاور مرا، و نگاه دار مرا به حفظ خودت و امانم بده و نگهداری كن به امان و نگهداری خودت. حفظ و حراست وكلائت اینها معنیاش یكی است با اندك تفاوتی بعضی قائلند بر اینكه اصلاً در لغت عرب لغات مترادفه ما نداریم، كه دو لفظ دلالت بر یك معنا كند.
و هر لفظی دلالت بر یك معنایی میكند با یك خصوصیتی. انسان و بشر و آدم اینها الفاظ مختلفهای نیستند كه دلالت كنند بر معنی واحد هر سه اینها دلالت میكنند بر همان معنی انسانیّت ولی در هر كدام یك خصوصیّتی ملاحظه شده كه در آن دیگری نیست و به واسطه آن خصوصیّت دو لفظ یا سه لفظ یا بیشتر وضع شده و الفاظ مترادفه پیدا شده پس ترادف حقیقی نیست. حراست و حفظ و كِلائَت هم همین طور است اینها همه الفاظی است كه یك معنا دارند با یك مختصر اختلاف.
اَللَّهُمَّ احرُسنِی بِحَراسَتِكَ مرا در حفظ خودت در بیاور نه در حفظ غیر خودت. غیر خودت مرا نمیتواند حفظ كند چون غیر خودت كه در عالم خارج وجود ندارد پس بنابراین اگر بخواهی مرا در حفظ غیر خودت در بیاوری بایستی كه در اندیشه من غیر خودت را بیاوری و او را محافظ من قرار بدهی، آن وقت فكر من خالی نشده و مشوب شده و فكر من آن هنگامی سالم است كه غیر از تو را در خارج نبیند و غیر از مؤثر بودنِ تو در تمام جهات در اندیشه دیگری وارد نشود. پس همیشه اندیشه مرا متوجّه كن به خودت، كه در هر حفظ و امانی باشم من در خارج در حفظ و امان تو باشم تو مرا پاس دار و به پاسداریت و در امان در بیاور به امان خودت.
مستحبّ مؤکّد است افراد متمکّن هر سال حجّ کنند
و ارزُقنِی حَجَّ بَیتِكَ الحَرامِ فِی عامِنا هَذا و فِی كُلِّ عامٍ و باز مرا روزی كن كه قصد خانه تو را بكنم و حج به جای بیاورم در این سال و در هر سالی كه بعداً در پیش دارم معلوم میشود كه زیارت حج بیت اللـه الحرام خیلی خیلی مهّم است كه حضرت در چند جمله از فراز سابق باز دعا فرمود كه: و ارزُقنا حَجَّ بَیتِكَ وَ زیارَة قَبر نَبیّكَ در اینجا باز می فرمایند : و ارزُقَنی حَجَّ بَیتِكَ الحَرام فِی عَامِنا هَذا وَ فِی كُلِّ عامٍ مرا موفّق كن كه در این سال و هر سال حج كنم.
و لذا حج در هر سال مستحب است و برای افرادی كه اهل جِدَه هستند یعنی اهل تمكّن و استطاعت هستند مرحوم صدوق رحمت الله علیه فتوی میدهد به وجوب كه اهل جِدَه همیشه بایستی كه حج كنند و یكی مسئله را نمیدانم از كجا دیده بود و آمده بود از من سؤال میكرد؟ مثل اینكه از تبصره علامّه بود و میگفت: كه آقا اهل جَدَّه اینها واجب است كه هر سال حج كنند؟ گفتم: نه، گفت: بله گفت: من دیدم، من خودم خواندم گفتم: كه نه اصلاً چنین مسئلهای نیست بیاور ببینم، آورد دیدم جِدَه را جَدِّه خوانده است. اهل جِده یعنی اهل تمكّن یعنی متمكنین، اشخاصی كه میتوانند، حالا مال تركستان باشند، مال تركستان باشند هر جا باشند اگر بتوانند هر ساله حج كنند مرحوم صدوق فتوای به وجوب داده است و این آقا جِدَه را جَدِّه خوانده است از این اشتباهات برخی اوقات انسان میكندها، عبارت را با عبارت دیگر در خواندن اشتباه میكند و آن وقت خیلی به مكافات میافتد بله، فتوی میدهد به وجوب حج برای اهل جَدِّه ممكن است بسیاری از آنها مسكین و بیچاره هم باشند و نتوانند از منزل خودشان بیرون بیایند.
برداشت بدون دقّت از برخی روایات
و نظیر اینها خیلی زیاد است لذا انسان بایستی دقّت كند هر مطلبی را درست درك كند و اخذ كند. یك عبارت دیگر بود كه میگفتند: پیغمبر فرموده است: الحَمّامُ یومٌ و یومٌ،لاَ یُكثِرُ اللَّحم؛[1] حمّام، انسان یك روز برود، یك روز برود این گوشت بدن انسان را تربیت نمیكند و زیاد نمیكند الحَمّامُ یومٌ و یومٌ، لاَ یُكثرُ این عبارت اینطور نیست. الحَمّامُ یومٌ و یومٌ لاَّ، یُكثرُ اللحم انسان هر روز خوب نیست حمّام برود یك روز حمّام برود یك روز ترك كند این گوشت بدن انسان را تربیّت میكند و نُمو میدهد. لا را ازآن جا برداشته و زده به یُكثِرُ، لاَ، یُكثِر شده لا از یوم افتاده به یکثر، چسبیده این خرابیها پیدا میشود. پیدا نمی شود آقا؟ آقایان طلاّب علوم دینی خیلی باید در فهمیدن مطلب از عبارت دقّت كنند یكی از رموز پیشرفت انسان در علوم این است كه دقّت داشته باشد، مطلب را خوب از عبارت در بیاورد. خوب در بیاورد و بفهمد آن حاقّ مطلب این چیست و لذا میگویند: درس سطح دادن از خارج مشكلتر است چون درس سطح كتاب را انسان باید بیاورد و جلوی شاگرد بگذارد و خط خط بخواند و معنا كند خب یك جا را كه نفهمد فوراً شاگرد مچش را میگیرد كه آقا این معنایش چیست چرا گذشتی؟ امّا خارج كه دیگر كتابی نیست انسان همین طور بیان میكند. هزار تا نكته هم نفهمیده از آنها می گذرد و اصلاً متعرضّش نمیشود، میگوید و میگذرد و میرود خب.
و ارزُقَنی حَجَّ بَیتِكَ الحَرام فِی عَامِنا هَذا وَ فِی كُلِّ عامٍ امّا وجوب حج برای اهل جده واجب نیست و مستحب است و در بعضی از روایت داریم كه هر چهار سال یك مرتبه اشخاصی كه متمكنند دیگر سزاوار نیست حج را ترك كنند
در اماكن متبركه یك فیوضاتی هست كه در غیر آنجا نیست
و زیارَة قَبر نَبیّكَ و الاَئمَّةِ عَلیهمُ السَّلام مرا موفّق كن به زیارت قبر پیغمبر و ائمّهات را كه علیهمالسّلاماند به جای بیاورم. معلوم میشودكه زیارت قبر پیغمبر و ائمّه هم خیلی مهّم است كه باز امام سجّاد علیه السّلام در اینجا تكرار میكند زیارت قبر پیغمبر را، و در نزدیك شدن به قبور چه آثاری است چه فیوضاتی انسان میگیرد حالا این چه سرّی است؟ من نمیدانم واقعاً چه سرّی است؟ روح پیغمبر كه همیشه هست و روح امام كه همه جا هست امّا درآن نقطه به خصوص كه محلّ قبر است یا به او توجّه بیشتری دارد و بیشتر پذیرایی میكند از واردین خلاصه مشهود است كه در اماكن متبركه یك فیوضاتی هست كه در غیر آن جا نیست آن جا حرم است، نفوس شیطانی حقّ ورود ندارند محّل تردد ملائكه است لذا وقتی انسان میخواهد در این حرمهای شریفه وارد بشود سلام میكند دیگر، و سلام میكند بر ملائكه و اذن دخول میگیرد حتّی از ملائكه پس معلوم میشود ملائكهها آنجا ایستادهاند كه انسان اذن دخول میگیرد، نه اینكه انسان میخواهد برود حضرت امام رضا علیه السّلام در حرم و آن ملک مثلاً در یمن است این از ملائكهای كه در یمن است اذن دخول میگیرد این معنا ندارد بله؟ خوب مسلم آن جا ملائكه هستند و شیخ بهایی درآن شعرش به شاه عباس میگوید كه:
مقراض به احتیاط زن ای خادم
|
|
ترسم بِبُری شهپر جبرئیل امین[2]
|
در یك سفری كه شاه عباس پیاده رفته بود بیست وهشت روزه از اصفهان تا مشهد و درآنجا هم مدّتی توقّف كرد و كارهای خیلی زیادی كرد و آن صحن بزرگ را تاسیس كرد وآب را جاری كرد و اینها، یك شب ظاهراً كفشداری میكرد، خود شاه عباس ایستاده بود و كفش زوّار را میگرفت و عرض میشود كه خودش كفشدار حضرت شده بود و یك شب مامور چیدن شمعها بود، چون آن وقت كه برق و گاز و اینها نبود شمع میگذاشتند در شمعدانها و تمام حرم به وسیله شمع روشن میشد و آن وقت شمعها، شمعهای بزرگی بود و فتیلههایی داشت بعد قیچیهایی بود كه این خادمها دست میگرفتند و این شمعها مقداری كه میسوخت میآمدند آن خاكسترش را و آن مقداری كه سوخته شده بود. از فتیله، نه از خود شمع، میگرفتند، بنده دیده بودم آن قیچیهای را، الآن در موزه حضرت امام رضا هست، از سابق هم این این قیچیها بوده، یك قیچیهایی هست بزرگ و سرش گرد بشكل قوطی مثل قوطیهای سوهان قم میماند، این باز میشود و به واسطه آن دستهاش وقتی جمع میشود، آن مقدار تكهای كه میخواهند ببرند بریده میشود و میافتد توی آن قوطی دیگر نمیافتد روی زمین و بسوزاند. چون مقداری از این فتیله كه روشن است و اگر بیافتد زمین، میسوزاند. آن شب شاه عباس خودش متصّدی گرفتن این سرفتیلهها بود، از شب تا صبح و هر وقت این چراغها روشن بود شمعها روشن بود، خود شاه عباس قیچی دست گرفته بود، شیخ بهایی هم تو حرم بود پهلوی شاه عباس، شاه عباس كه این فتیلهها را میگرفت بالبداهه شیخ بهایی یك رباعی گفت در وصف شاه عباس، رباعیاش این است :
پیوسته بُود ملائك علّیین پاسبان یا خادم این روضه خلد برین
البتّه این جا سقط شده بنده فراموش كردم پیوسته بُوَد ملائك علیّیّن، آقایان هیچ كدام بلد نیستند؟ یك كمكی بكنید آخر! پیوسته بُوَد ملائك علیّیّن عرض میشودكه بله؟ پاسدار یا خادم روضه خلد برین[3] بعد شعر دویّمش این است:
مقراض به احتیاط زن ای خادم
|
|
|
خطاب به شاه عباس میكند میگوید: مقراضت را آهسته بزن
|
|
ترسم بِبُری شهپر جبرئیل امین |
میگوید: در تمام این حرم که ملائكه است و نزدیك این چراغها ممكن است خود جبرئیل باشد مواظب باش كه این مقراضت را آهسته بزن كه شهپر جبرئیل بریده نشود، البته استعاره است، شهپر جبرئیل امین كه پر مثل پرهای مرغ نیست كه با قیچی بریده بشود ولی تشبیه و استعاره لطیفی كرده است.
خلاصه ما را موفّق كن كه بیاییم در این حرمها و استفاده كنیم و واقعاً هم عجیب است این حرمها زنده میكند و مثل آب كُر كه چطور انسان با تمام آلودگیها میرود و پاك میكند انسان را و میآید بیرون، استفاده از این حرمها هم همینطور است.
لزوم پاسداشت مشاهد شریفه و مواقف كریمه
ولاَ تُخِلنی یا رَبِّ مِن تِلكَ المَشاهِد پروردگارا مرا از این مشاهد شریفه و مواقف كریمه، موقف، موقف كریمی است یعنی محل، محلّ خیلی عالی است، انسان كه موفّق میشود در این مشاهد برود، موقف خود را باید كه خیلی گرامی بشمارد، موقف موقفی است خیلی مهّم، موقف كریم یعنی یك موقعیّتی برای انسان پیدا شده كه دیگر پیدا نمیشود که انسان یك جایی برود كه هر چه بخواهد به او بدهند و گناهانش را بیامرزند و از زلّات و از لغزشهای او بگذرند و به واسطه ورود در این مشاهد او را از همه آلودگیها پاك كنند، دعایش را مستجاب كنند، خب معلوم است دیگر، آن هم در محضر امام، در جایی كه روح امام و نفس امام آنجا تعلّقش بیشتر است، خب معلوم است این موقف، موقف كریمی است و لذا میفرماید: مرا از این مشاهد شریفه و مواقف كریمه خالی نبین خالی نگذار همیشه من همین جاها باشم.
اللَّهمَ تُب عَلَیَّ حَتَّی لاَ أعصیَكَ و ألهِمنی الخَیر وَ العَمَلَ بِهِ خدایا توبه مرا بپذیر به طوری توبه مرا بپذیركه دیگر من گناه تو را به جا نیاورم. توبه یعنی رجوع، رجوع مرا نسبت به خودت تا سرحدی بیاور كه هم ازگناههایی كه سابقاً كردهام پاك بشوم، دیگر با وجود آن رجوع، موفّق به معصیّت نشوم، چون كسی كه رجوع میكند به خدا حالش خوب میشود، وقتی كه حالش خوب میشود با آن حال خوب دیگر گناه نمیكند و این حقیقتِ این توبه است. و الهام كن همیشه به من كارهای خیر را و عمل به آن خیر را اصلاً خود خیر را به من نشان بده، چشم من و ذهن من را به كارهای خیر آشنا كن، ممكن است كه انسان میل داشته باشد كار خیر بكند و نداند كار خیر چیست، پول زیاد دارد میخواهد كار خیر هم بكند امّا نمیفهمد، میخواهد در راه خدا هم بدهد امّا طریقش را بلد نیست، میرود یك جاهایی مصرف میكند كه ضررش هزار برابر بیشتر از مصرف نكردن است، خب این مصرف، از الهامِ خیر نشده و طریق خیر را نمیداند، پس خدایا الهام كن به من كه خیر چیست، بفهمم و بعد به دنبال آن الهامِ خیر، مرا موفّق به عمل كن كه دست به عمل بزنم و عمل كنم و دیگر.
و خَشیتِكَ بِالّیلِ وَ النَّهار خدایا مرا موفّق كن به خشیت تو در شب و روز ما أبقَیتَنِی تا هنگامی كه مرا زنده داری، خشیت یعنی در مقابل مقام عظمت و جلال تو قرار بگیرم و غفلت از این نكنم كه یك وقتی خدای ناكرده بزرگی و عظمت تو را فراموش كنم كه بالمُلازمه انسان عظمت و جلال و قدرت برای خودش حفظ میكند، نه همیشه من به مقام عبودیّت باشم و تو ربّ من، و من همیشه در موقف ذلّ و مسكنت، و تو در عرش و در تخت جلال و عظمتت و و خَشیَتك بِالَّیلِ و النَّهار مَا أبقَیتَنِی.
یَا رَبَّ العَالَمین ای پروردگاری كه تمام آسمانها و زمینها و عالمیان در ید قدرت و تربیت توست.
دلایل خستگی و عدم توجّه در عبادت
اَللَّهُمَ إنّی كُلَّمَا قُلتُ قَد تَهَّیَّأتُ، وَتَعَبّأتُ وَ قُمتُ للصَّلاة بَینَ یَدیكَ و نَاجَیتُكَ، ألقَیتَ عَلَیَّ نُعاسَاً إذَا أنَا صَلَّیتُ، وَ سَلَبتَنیِ مُناجَاتَكَ إذَا أناَ نَاجَیتُ. خدایا چه شده كه حال من این طور شده كه هر وقت من با خودم میگویم كه حالا من خودم را آماده كردم و ساز و برگ عبادت را در خودم تهیّه كردم و آماده نماز میشوم كه بیایم در برابر تو دو ركعت نماز بخوانم و با تو مناجات كنم و راز بگویم، یك مرتبه یك كسالتی برمن عارض میشود، یك چرتی مرا میگیرد و در موقعی كه میخواهم مناجات كنم و نماز بخوانم حال من از بین میرود و آن حال توجّه مناجات سلب میشود، در وقتی كه من اراده مناجات دارم، پس چرا همچنین میشود؟
دیدید بعضی اوقات، انسان خود را آماده برای عبادت میكند و مقدّماتش را هم خوب تهیّه میكند مثلاً فرض كنید میرود غسل میكند، حمامش را هم میگیرد كه بدنش را مثلاً چركش را بگیرد و موهای زائد را بگیرد چون كراهت دارد و تمیز بشود وغسل میكند و میآید و لباس نظیف میپوشد و عطر میزند كه برود برای عبادت، برود حضرت عبدالعظیم عبادت كند، یا در یكی از حرمهای شریفه عبادت كند، یا در مسجد یا در منزل، هر جا، مقدّماتش هم خوب تهیّه كرده، ولی وقتی كه میخواهد بیاید مشغول عبادت بشود، حال كسالت و خستگی به او دست میدهد، مثل اینكه دیدید یك بادی كه انسان میخورد و حال سرما خوردگی دست میدهد و دیگر بدن قدرت برای كار ندارد و یك ضعفی در بدن پیدا میشود كه انسان حال توجّه ندارد یا یك خستگی انسان پیدا میكند، چرتش میبرد، در هنگام عبادت چرتش میبرد و در موقع مناجات، دیگر از حال میرود، حضرت میفرماید: خدایا چرا بعضی اوقات از این حالها برای من پیدا میشود، این علّتش چیست؟ این علّتش یك محرومیّت است دیگر، و در واقع در حال عبادت قبض پیدا میشود، قبل از عبادت بسط است و مقدّمات عبادت را انسان به خوبی انجام میدهد ولی وقتی كه میخواهد بیاید بنشیند سر كار، آن وقت آن حالی كه برای او باید باشد تا اینكه به نتیجه برسد آن حال از بین میرود این علتش چیست؟
ألَلهُّمَ إنِّی كُلّما قُلتُ قَد تهیَّأتُ و تَعَبّأتُ و قُمتُ للِصّلاة بَینَ یَدیكَ و ناجَیتُكَ ألقَیتَ عَلَیَّ نُعاسَاً إذا أَنا صَلَّیتُ و سَلبتَنی مُناجاتَك إذا أناَ ناجَیتُ مالی كُلَّما قُلتُ قَد صَلُحَت سَریرَتی و قَرُبَ مِن مَجالِسِ التَوَّابِینَ مجلسی عَرضَت لی بَلَیّة أزالَت قَدَمی و حالَت بَینِی و بَینَ خِدمَتِكَ سَیّدی لَعلَّكَ عَن بابِكَ طَرَدتَنی.
خدایا چرا حال من این طور میشود؟ من هر وقت دیگر با خود میگویم كه حالا اینقدر من تزكیه كردم تهذیب كردم، درونم را پاك كردهام سریره خود را زحمت كشیدم آماده كردم مثلاً روزهای گرفتم، انفاقی كردم، صله رحمی كردم، اینها مقدّمات خوبی است، حال است تا انسان به واسطه آن خوبیِ حال، برود سراغ خدا و باب مناجات برایش باز باشد، چرا هر وقت من به خود می گویم كه سریره من پاك شده و من به مجالس ذكر و توبه نزدیک میشوم، از آن افرادی كه به سمت تو و به آستان تو متلجی میشوند و توبه می كنند من به مجالس آنها نزدیك میشوم به مجالس توّابین نزدیك میشوم و باید این نزدیكی، در من حالِ بهتری ایجاد كند، مطلب بعكس میشود؟عَرضَت لی بَلَیّة یك گرفتاری، یك قضیّه، یك پیشامدی پیش میآید كه مرا از كار میاندازد، أزالَت قَدَمی اصلاً قدم مرا میلرزاند. و حالَت بَینِی و بَینَ خِدمَتِكَ و بین من و بین خدمت تو فاصله می اندازد.
آمده الآن میخواهد با خدا بنشیند صحبت كند، ذكر بگوید، توسل كند، تدّبر كند، یك مرتبه میآیند میگویند: بچّه مریض است، آقا نان سنگك میخواهیم، یخ نداریم، خوب این به عهده این است دیگر، بچّه شیر ندارد، شیشه شكسته دست بچّه را بریده و امثال اینها، دیگر در میزند میگوید كه خاكروبه را سوپور میخواهد ببرد. خب میخواهد ببرد دیگر تا بلند میشود انسان ببرد خاكروبه را بدهد یا شیشه از دست بچّه در بیاورد و یا برای بچّه شیر بخرد و دو كلمه با این صحبت حال از دست میرود، میآید مینشیند سر محراب عبادت میبیند هیچ خبری نیست، آن راهها بسته است؟ چرا همچنین میشود؟ اصلاً خدایا تو چرا همچنین موقعشناسی كه این جا، به خصوص مسألهای وارد میكنی خب محض رضای خدا یك ساعت، نیم ساعت عقب بیانداز یا جلو بیانداز، ما كارمان را بكنیم بعد سوپور را بفرست، این كه از دست تو میآمد كه…
حکایتی از شاگرد مرحوم قاضی
یكی از رفقای ما در نجف اشرف میگفت : كه مرحوم قاضی به من دستور داده بود كه هر شب هزار تا (قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ) [4] بخوانم، در شب بیست و سیّم كه شب قدر است و خیلی مهّم است ( إِنَّا أَنزَلْنَاهُ ﴾[5] خواندن و تمام این یك ماه مقدّمه است برای آن شب، حال انسان باید خیلی خوب باشدو اینها، و منتظر آن شب بودیم كه بیاید و دیگر ( إِنَّا أَنزَلْنَاهُ ﴾ هم در راه خدا بخوانیم و ما ملكوت آسمان و زمین و بینهما را ببینیم و از این چیزها، میگفت در همان اوائل شب كه من رفتم برای بیت التخلیه، انگشتر من كه آیه یا پنج تن یا چیزی بود، افتاد توی مستراح، خب اسم خداست در مستراح، انسان باید در بیاورد دیگر شب بیست سیّم ماه رمضان، این طرف وآن طرف، مقنّی آوردیم و چاه را شكافتیم و خلاصه آب را در آوردند، چاههای نجف هم خیلی عمیق نیست، پنج شش متر است، خلاصه مطلب تا اذان صبح شد ( إِنَّا أَنزَلْنَاهُ ﴾ را همین طوری خواندیم امّا مشغول با كارهای مقنّیها خواندیم، حالا این چه علّتی دارد؟ خدا همچنین موقع شناس استها خیلی هم عجیب است، اصلاً خدا در یك مواقع خیلی عجیب است خیلی موقع شناس است،
وقتی یك غذا امیرالمؤمنین علیه السّلام طبخ میكند یا حضرت زهرا طبخ كرده بعد از چند روزی كه گرسنه بودند حالا یك مشت جو یا گندم گیر آوردند و بچّهها خوشحالی كردند و آسیاب كردند و آرد كردند و همینكه میخواهند یك لقمه نان را بخورند، سائل از پشت در صدا میزند: یا اهل بیت رسول الله،[6] خب نیم ساعت زودتر بیا یا دیرتر. امّا خداوند می فرستد در این جا، او دارد می فرستد، او دارد میفرستد ببیند گذشت تا چه اندازه است او میفرستد دیگر، این كارها همهاش مال اوست دیگر، چیزی كه از ید او خارج نیست حالا چرا؟ در این جا حضرت می فرماید ألقَیتَ تو القا میكنی برمن نعاس را، نه اینكه من چرتم میبرد، سرما خوردهام، یا زكام كردهام، یا كمرم درد گرفته یا فلان، ألقَیتَ این نعاس را تو پیش میآوردی، این بلیّه و امتحان را، بلیّه به معنی امتحان از ناحیه تو میآید، چرا این موقع میآوری؟ لَعّلَكَ عَن بابِكَ طَرَدتَنی من نمیدانم شاید خدایا تو مرا از باب خودت طرد كردی، دور انداختی، آخر كسی كه كسی را نمیخواهد ببیند، اگر بگوید آقا من میخواهم بیاییم یك ساعت با شما ملا قات كنم و انسان هم در محذور باشد، بعد شخص میخواهد یك ساعت بیاید ملاقات، انسان به او یك مأموریتی میدهد، میگوید: آقا بلند شو برو فلان جا این كار را انجام بده و بیا، دیگر نمی خواهد ببیندش، حالا من آمدم پیش تو یك ساعت بنشینیم با همدیگر صحبت كنیم دیگر، مناجات كنیم، دور میاندازی مرا در این حال؟ دور میاندازی مرا از باب خودت؟ این است مسئله؟
وَ عَن خِدمَتِكَ نَحَّیتَنی از خدمت تو، مرا دور میاندازی و از اینكه در خدمت تو باشم مرا تنحّی میكنی تنحّی یعنی دور انداختن، طرد كردن، بمعنی عقب زدن، این طور است مسئله؟
یکی از علتها کوچک شمردن حق خداست
أو لَعَلَّكَ رَأیتَنی مُستَخِفًّا بِحَقِّك فَأقصیتَنِی یا اینكه نه، اینطور نیست دیدی كه من نسبت به حقّ تو استخفاف كردم حقّ تو را كوچك شمردم، مستخف یعنی كسی كه كوچك میشمرد، سبك میشمرد، حقّ تو خیلی عظیم و بزرگ است، من حقّ تو را كوچك شمردم، آن وقت مرا پرتاب كردی،
تو میخواهی بیایی با من مناجات كنی! اوّل باید احترام مرا تو داشته باشی، موقعیّت را باید در نظر بگیری، توجّه داشته باشی كه كی هستی، توجّه داشته باشی كه من كی هستم، من سلطان السطانیم، ملك الملوكم، خالق السموات و الأرضینم، مرسل الأنبیاء والمرسلینم،من اینم دیگر، تو كی هستی؟ هیچ، بدون متوجّه بودن به این خصوصیّاتِ دعا و رعایتهای آداب مجلس دعا و مناجات و مجلس ذكر، استخفاف به حق من كردی؟! بله؟ فَأقصیتَنِی مرا پرتاب كردی، این است مسئله؟
علّت دیگر،توجه قلب به امور دنیوی است
أَو لَعَلَّكَ رَأیتَنِی مُعرِضاً عَنكَ فَقَلَیتَنی یا اینكه نه، دیدی من از تو اعراض میكنم،
انسان یك وقتی از جان و دل و قلب و ظاهر و باطن كسی را دوست دارد و میخواهد با او بنشیند صحبت كند، گرم بگیرد، انس بگیرد، دلها با هم یكی بشوند، یك وقتی این طور نیست، در ظاهر میرود سلام و علیك، مینشینند ولی قلب آن جا نیست قلب جای دیگر است، آداب ظاهری مجلس را رعایت میكند امّا قلب متوجّه آن جا نیست، قلب متوجّه جای دیگر است، متوجّه آرزوهای خودش است، متوجّه آمال خودش است متوجّه معشوق و محبوب خودش است، متوجّه طواف كردن در كعبه مقصود خودش است، نه اینکه الآن در پیش معشوق واقعی نشسته، این را معشوق نمیبیند، ادعای عشق و محبّت در این جا مجازی است و صوری است، خدایا چنین بلیّهای بر من پیدا شده؟ كه تو دیدی كه من از حقّ تو اعراض كردم و از تو اعراض كردم، دل من از تو اعراض كرده به سمت تو دیگر نمیآید تو را دوست ندارد و خواص تو را دوست ندارد و آثار تو را دوست ندارد، دل و وجههاش از تو اعراض كرده به غیر تو . فَقَلیتَنِی تو مرا دشمن داشتی؟ و این حالی كه پیدا میشود روی عناد و دشمنی است این را با من كردی در ازای آن اعراضی كه من با تو كردم؟ این است مسئله؟
دیگر از علتها، عدم صداقت است در اعمال و گفتار
أَو لَعَلَّكَ وجَدتَنی فِی مَقامِ الكاذِبین فَرَفَضتَنی یا اینكه نه، میخواهی بگویی كه افرادی كه میخواهند بیایند با من مناجات كنند، نماز بخوانند، رابطه برقرار كنند اینها باید در محلّ صدق باشند باید صادق باشند دروغگو نباید باشند. دروغعمل هم نباید باشند، دروغفكر و فاسق هم نباید باشند باید صاف بیایند دیگر، اگر بیایند در موقف عبادت بایستند و به من بگویند: (ایّاکَ نَعْبُدُ وَ ایّاکَ نَسْتَعین﴾[7] و قلبشان به دیگری بگوید، به من بگویند: سُبحَانَ رَبِّی الأَعلَی وَ بِحَمدِه و قلبشان بگوید: سُبحَانَ رَبِّی الشَّیطَانِ وَ بِحَمدِه، ربِّ ما شیطان است، این طور میشود انسان و امثال اینها ، به من بگویند: اَللَهُ اَكبَر، امّا قلبشان بگوید: اَللَهُ غَیرُاَكبَر این اختلاف ظاهر و باطن كه در حقیقت كذب است، این در مقام عبادت و رابطه خاص برای خدا برقرار كردن كه دیگر صحیح نیست، چون با خدا رابطه خاص برقرار كردن معنایش این است كه خداوندا، من با باطن خود تو را دوست دارم و میخواهم به سوی تو بیایم، آن وقت اگر انسان باطن خودش را رها كند و با ظاهر بیاید، خدا ظاهر را كه نمیخواهد، ظاهر مال مقدسین و مال زاهدین، نه زاهدین واقعی، آن كسانی كه تَزَّهُد میكنند و تَنَسُّك میكنند و جا نماز آب میكشند، تسبیح در دست دارند، همیشه زبان ظاهرشان به ذكر مشغول است.
جنید بغدادی: به وسیله ذکر از خدا غافل شدی!
جُنیِد میگذشت دید یكی دارد ذكر میگویند گفت: اِشتغَلتَ بالذِكرِ عَنِ المَذكُور تو به ذكر مشغول شدی امّا آن مذكور را فراموش كردی.[8] ذكر آن است كه با مذكور باشد، یاد محبوب برای انسان بیاورد، نه اینكه انسان اشتغال به ذكر كند و آن وقت آن حقیقت ذكر را فراموش كند، بله؟ مثل اینكه تخم مرغی برای انسان میآورند انسان كاملاً آن حقیقتش را در میآورد میگذارد توی نعلبكی، پوستش را میخورد، این طوری میشود دیگر، نمیشود؟ خدایا تو مرا در مقام كاذبین دیدی؟ دیدی كه نه، ادعاهای من درست نیست، دروغ است ادعا میكنی چنین و چنان ادعا میكنی:
ستارهای بدرخشید و شمع مجلس شد
|
|
دل رمیده ما را انیس و مونس شد[9]
|
كو انیس و مونس؟ ما خدا را دور میكنیم مینشینیم شعر میخوانیم شعرهای خوب و دلربا، امّا نه، باطن یك جای دیگر است، باطن دنبال چیز دیگری میرود، دعا میخوانیم، نماز میخوانیم، مناجات میكنیم، ولی دل جای دیگر است تو مرا در مقام و موقف كاذبین یافتی فرَفَضتَنی مرا دور انداختی.
دیگر از علتها، ناسپاسی نعمتهاست
أَو لَعَلَّكَ رَأَیتَنِی غَیرَ شَاكِرٍ لِنَعَمَائِكَ فَحَرمتَنِی یا اینكه نه مسئله چیز دیگری باشد تو مرا شاكر نعمتهایی كه به من دادی نیافتی. و بنابراین مرا محروم كردی، چون فرمودی كه: (لَئِن شَكَرْتُمْ لأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنكَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ﴾[10] اگر شكرانه نعمت مرا به جا بیاوری من آن نعمت را بر شما زیاد میكنم، لازمه شكر نعمت، زیاد شدن نعمت است و لازمه كفران نعمت، محرومیّت است، اگر كسی كفران نعمت كند محروم میشود، نه نسبت به خدا، نسبت به تمام خلا ئق هم همین طور است. اگر كسی به شما احسان كرد و شما شكر او را به جا آورید آن دوست دارد دو مرتبه احسان كند اگر نه، شكر او را به جا نیاوردی شكر و تشكّر هم نكردی دیگر به شما نمیدهد، دیوانه است مگر؟!. زحمت بكشد به شما احسانی بكند و عوض تشكّر شما پسگردنیاش هم بزنی، اخمی هم بكنی و تا آخر؟! این كار را نمیكند كسی، و دیوانه هم كه انسان نیست، این انسان مغبون است. و پیغمبر فرمود: اَلمَغبُون لاَ مَحمود وَ لاَمَأجُور[11] نه در دنیا كسی از او تعریف میكند، حمدش را میكنند، و نه در نزد پروردگار او اجر دارد.
تشکر از مخلوق، از این جهت که اسماء پروردگارند، لازم است
و حضرت رضا علیه السّلام میفرماید: احسانی كه بنده خدا به انسان میكند، انسان اگر شكرش را به جا نیآورد، شكر خدا را به جا نیاورده،[12] چون این الآن اسمی از اسماء خداست و دارد به انسان احسان میكند، یعنی كسی كه به انسان احسان میكند بگوییم برو برو منزل پدرت این احسانی كه كردی تو نكردی خدا كرده، این جدا كردن است و خیلی غلط است و خطر هم داردف خطر دارد،
خب خدایا تو مرا یافتی كه من شاكر نعمتهای تو نبودم چون شاكر نبودم پس بنابراین مرا محروم كردی، اگر شكر میكردم، نعمت اضافه میشد. این حالاتی كه به من دادی، این معرفتی كه دادی، این حالی كه دادی، اگر او را شكر میكردم، شكر میكردم یعنی گرامی میداشتم موقعیتش را،
شکر هر نعمتی متناسب با آن نعمت است
شكر هر چیزی متناسب با اوست، اگر كسی برای شما یك سجاده پشمی از سجادههای تركمن، مثلاً بیاورد كه شما روی آن نماز بخوانید شكرانهاش چیست؟ این است كه آن را محفوظ بدارید، نگذارید بید بخورد، آب جوش رویش نریزید، با او نمار بخوانید، یاد آن كسی كه آن را آورده بكنید، این شكرانهاش است. اگر این كار را با این نكنید شكرانه این كار را بجا نیاوردهاید و لو بروید روی سجاده خودتان ذكرتان را بگویید، آن به جای خودش، امّا تشكّر از عمل او نكردی.
شکرِ حالِ خوش،حفظ کردن و تقویت کردن آن است
انسان كه میخواهد بیاید در محراب عبادت و مناجات با پروردگار، یك حالی برایش پیدا میشود آن حال، حال خوبی است، این حال خلوت، این حال خلوت را باید حفظ كرد، این شكرانهاش نگاهداری از همین این حال است، شكرانه نعمت پروردگار، حفظ آن نعمت است، اگر خدا به انسان آب داد، شكرانهاش حفظ آب است، اگر نان داد حفظ نان است، اگر علم داد حفظ علم است، نیاموختن او به افراد جاهل و دریغ نكردن او از افراد با فهم و با استعداد است. اگر خداوند علیّ اعلی به انسان حالی داد شكرانهاش نگاهداری ازآن حال است، انسان یك كارهایی نكند كه آن حالش به هم بخورد، به واسطه آن حال مغرور نشود و بگوید: من كه همچنین حالی دارم حالا دیگر هر كاری میخواهم بكنم، بكنم، دست میزند به این كار و به آن كار وآن حال هم به اندازهای لطیف، این قدر دقیق است كه قهر میكند و میرود، میهمانی كه در خانه انسان میآورند اگر انسان میخواهد شكرانهاش را به جا بیاورد باید چه كار كند؟ بسم الـله، بفرمایید، خوش آمدید، بالای مجلس بنشیند، به صورتش گلاب بزند، برای او مجمره یا اسفند دود كند، عود آتش كند این كارها را كند این قسم مهمان میماند خانه انسان، امّا اگر انسان، احترام او را به جا نیاورد تا آمد توی خانه پشت در، انسان معطلش كرد، این میگذارد و میرود یا یك خرده حلیم و صبور باشد میآید توی درگاه منزل از آن جا میرود، اگر یك قدری بیشتر باشد انسان میآید توی اطاق و اگر ببیند كسی اعتنا نمیكند قهر میكند، حال هم مهمان است و خیلی لطیف است و مگر حال دست كسی میآید به این آسانیها؟ ازآئینه لطیفتر است شما توی آئینه، ها میكنید هایتان میماند، نمیماند؟ روی آیینه تور می اندازد كه گرد نگیرد.
حال كه میآید باید پذیراییاش كرد اگر پذیرایی نكنید قهر میكند و میرود. این شكر، شكرانه حفظ حال است، حال، مهمان است دیگر، پیك الهی است، بشارت است، مژده است، این عباراتی كه در دعا میخوانید كه رحمتت نازل شد، خیرت نازل شد، چه نازل شد و چه نازل شد، این اشعار حافظ را نمیخوانید:
دوش وقت سحر از غصّه نجاتم دادند
|
|
و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند[13]
|
آب حیات آمد، مِی، آمد. مژده آمد، نمیدانم، پیك آمد، اینها همه حال است كه میآید، منتهی حفظش میكند نگهداریش میكند پذیراییاش میكند، از آن چیزهایی كه این حال از آن میرنجد و قهر میكند،آن چیزها را دور میكند.
حفظ حال در یک اربعین موجب تثبیت آن میشود
مثلاً اگر بخواهد حال در انسان بماند، مستلزم انفاق است، این انفاق میكند، مستلزم تجمع خاطر است، این همیشه این را در خودش نگهمیدارد، مستلزم كم مشغول شدن به امور دنیوی است، خودش را كم مشغول میكند، مستلزم بیشتر توجّه كردن به امور اخروی است، این كار را بیشتر میكند، خلاصه اطراف و جوانبش را همه را مطالعه میكند كه این مهمان از چه چیزهایی خوشش میآید و از چه چیزهایی بدش میآید، آن چیزهایی كه خوشش میآید، در دسترس او قرار میدهد وآن چیزهایی كه بدش میآید از دسترس او دور نگه میدارد، حالا مهمان میماند، یك روز میماند، دو روز می ماند، سه روز میماند. یك ماه میماند،
(میگویند كه مسافر، لازم نیست نماز را تمام بخواند، تا سی روز انسان نماز قصر میخواند تا سی روز هم مهمان است.)[14]
بعد از اینكه سی روز شد آن وقت خدا می گوید ده روز هم تمدیدش میكنیم. ( وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ﴾[15] و سی روز هم به عنوان یك اربعین میشود اربعین دیگر مهر میشود.
شنیدم رهروی در سرزمینـی
|
|
همی گفـت این معمّا با قرینی
|
كه ای صوفی شراب آنگه شود صاف
|
|
كه در شیشه بماند أربعینی[16]
|
یك اربعین كه گذشت یك مهری میخورد، وقتی یك مهری خورد، دیگر آن چیزی كه پیدا شده و یك اربعین بماند، دیگر از بین نمیرود، باید یك حال بهتری پیدا كرد و یك منزل دیگری هم پیدا كرد، و لذا در احوالاتی كه برای انسان پیدا میشود، میگویند انسان باید یك اربعین او را ادامه بدهد، علّتش این است چون به عنوان حال میآید اَلحَالُ یَزوُل، كُلُّ حالٍ یَزوُل هر حالی كه میآید زائل میشود و میرود، امّا اگر انسان این حال را در خودش چهل روز نگه داشت، این ملكه میشود وقتی كه ملكه بشود دیگر نمیرود، تا اینكه برسد به سر منزل مقصود.
خب پروردگارا علّت اینكه این بیحالی و نعاس و كسالت که در من پیدا میشود شاید به علّت این است كه تو مرا شاكر نعمات خودت ندیدی، من حفظ نمیكنم این حال را فَحَرَمتنَی مرا دور كردی محرو م كردی. گفتی: ما حال میدهیم نگهش نمیداری چرا بدهیم؟ خدا كه درست است اَرحَمُ الرَّاحِمِین است و اَكرَمُ الأَكرَمِین است مُفِیضُ الوُجُود است اینها درست است، امّا آن چیزهای مخفی و خفی كه داری، این طور نیست که در دسترس همه باشد، این طور نیست، هر چه مطلب دقیقتر باشد بدستآوردنش مشكلتر و در اعطائش پروردگار سختگیرتر است، این چیزهایی كه به انبیاء و اولیاء و ائمّه میدهد خیال نكنید به همین آسانیها میدهد، خون دلها میخورند، گریهها، داد و بیدادها، مناجاتها، فریادها، غوغاها،
چهل سال رنج و غصّه كشیدیم و عاقبت تقدیر ما به دست شراب دو ساله بود[17]
چهل سال میگوید: من درسلوك در جدّ بودم، چهل سال دنبال تو میگشتم این نالههایی كه بلند میشود این سوز دلهایی كه بلند میشود اینها شوخی نیست ها، اگر بنا بود كه این درها هم مثل سایر درها باز بود، خب هركسی كه یك ادعایی میكرد خدا او را پیغمبرش میكرد دیگر، از آن حالهایی كه به انبیاء و مرسلین میداد و به او میداد دیگر، همه مردم بودند جزو انبیاء و جزو اولیاء و در عالم دیگر غیر از اینها نبود و هیچ لطفی هم نداشت.
دیگر از علتها، دوری از علماست
أو لَعَلَّكَ فَقَدتَنی مِن مَجالِسِ العُلَماء فَخَذَلتَنی یا اینكه پروردگارا تو دیدی كه من در مجالس علماء نمیروم و از آنها بهرهمند نمیشوم تو مرا مخذول یعنی ذلیل و خواركردی و باید من آن طور آدمی باشم كه واجد مجالس علماء باشم، همیشه با اینها باشم، از فكرشان، از روششان، از اندیشهشان، از سنّتشان، از منهاجشان استفاده كنم و با روح آنها بپیوندم تا اینكه تو مرا بپذیری، دیدی كه نه، من این مجالس را بطور استخفاف میبینم و لذا مرا مخذول كردی باشد؟
دیگر از علتها، مجالست با اهل غفلت است
أو لَعَلَّكَ رَأیتَنِی فی الغَافِلِینَ فَمِن رَحمَتِكَ آیَستَنِی، یا اینكه تو مرا دیدی كه من رفتهام درمیان غافلین در كسب و كار و تجارت و زراعت و صنعت، دیگر رفتی افتادی تو این تارها و با همان اندیشهها و با آن روشها چنان میدوی كه در هنگام آن عمل، هیچ اسمی از خدا و از پیغمبر و از امام و اینها نیست، فقط وقتی میآیی تو مسجد این اسمها میآید، باز هم اسم خدا میآید، باز هم اسم الله اكبر میآید،این هم بدرد نمیخورد این خدایی كه انسان توی مسجد پیدا میكند باید همیشه با او باشد ، میرود در بازار در داد و ستد و گیر و دار و سكون و حركت و خواب و بیداری، باید با او باشد و با هر كس صحبت میكند مواظب باشد كه این الآن پیك خداست كلاه سرش نگذارد كلاه سر خدا گذاشته، مشتری نصرانی است نمی فهمد جنس را دولاّ پهنا نفروشد و بگوید این نصرانی است یا فلان كس آدم متقلبی است خب ما جیبش را بیشتر خالی میكنیم یا امثال اینها نه. آن جا انسان میرود جزء غافلین، وقتی آمد جزء غافلین دیگر راهش نمیدهند میگویند: تو دروغگویی وقتی میآیی پیش ما ادعای سلام و محبّت و مودّت، وقتی میروی ما را فراموش میكنی، اصلاً تو از منافقینی، منافق آن كسی است كه ظاهرش به انسان اظهار ارادت میكند، سلام میكند،باطنش نه.
عجیب است این نفاق واقعاً عجیب است ها! كه آدم نسبت به ظاهرِ كسی اظهار ارادت و سلام و محبّت میكند امّا پشت سرش این طور یا پشت سرش بد میگوید، این خیلی بد است خدایا تو مرا در زمره غافلین یافتی فمن رَحمَتِكَ آیَستَنِی از رحمت خودت مرا مأیوس كردی؟ كه این كه جزء زمره غافلین است خب بگذار برود.
دیگر از علتها، انس با افرادیست که عمر خود را به بطالت میگذرانند
اَو لَعَلَّكَ رَأیتَنِی آلَفُ مَجَالِس البَطَّالین فَبَینی و بینَهُم خَلَّیتَنِی یا اینكه نه، خدایا مرا دیدی كه من دوست دارم با افرادی كه بطّالند، یعنی عمر خود را به بطالت میگذارنند، روز و شب خود را به بطالت میگذرانند با همدیگر مجالس تفكّه و شوخی و مسخره و خنده، هر صنفی از اصناف از این رفقا دارند دیگر، و به بطالت وقت میگذرد و میرود به شوخی و خنده و تفكّه وقت میگذرد میرود.
تو خدایا مرا دیدی كه من الفت با این افراد دارم، انس با این مجالس دارم مجالس ذكر و مجالس خلوت را برای تو در اوقات استثنایی قرار دادم و بقیّه اوقاتم مشغول همین الفت و انس با بطّالین است، تو هم كه اطّلاع داری، میآیم خدمتتان میگوییم نه، همیشه ما خدمت شما هستیم و در مجلس شما و در ذكر شما و یاد شما، چنین و چنان چنان آن وقت نه، آلف مجالس بطّالین میشود، حالا در مقابل خدا چنین حرفی میتواند بزند، خدایی كه عالم السّر و الخفیات است.
(وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾[18] از خدا مگر انسان میتواند مخفی كند آن وقت در نتیجه بَینِی بَینَهُم خَلَّیتَنِی، مرا با همان بطّالین بازگذاشتی، جا گذاشتی، بطالین را دوست داری؟ مباركت باشد مجالس بطّالین را میپرستی مجالس بطّالین را دوست داری آن افكار و اوهامی كه عمر تو را سپریكند و با آن تفكّرات و تَفَنُّنَات كه نه غذای دل توست، نه غذای روح توست، نه غذای فكر توست، نه غذای بدن توست، فقط غفلت محض است، با آنها الفت پیدا كردی، بنابراین مرا با آنها واگذاشتی، خب برو دنبال بطّالین، دیگر نمیپسندمت، نمیخواهم، تو با بطّالین رفتی، دیگر تو را در این جا قبولت نمیكنم، تو در زمره غافلین رفتی، دیگر این جا راه نداری، تو فاقد مجالس علماء شدی، دیگر این جا راه نداری و امثال اینها.
أو لَعَلَّكَ لَم تُحِبَّ أن تَسمَعَ دُعائی یا اینكه خدایا تو اصلاً دوست نداری سخن مرا بشنوی، من اینقدر آدم بدی شدم و این قدر مخالفت كردم، یعنی صدا را جدّاً نمی شنوی، مثل كسی كه بچّه انسان را سر میبرد، انسان ازصدای او بدش میآید، از آواز او بدش میآید، اگرآواز او بهترین آواز جهان باشد و صدای او لطیفترین صداها باشد همینكه صدایش به گوش انسان بخورد، انسان مشمئز و منزجر میشود، خدایا من چنین كاری میكردم كه دیگر اصلاً دوستنداری كه دعای مرا بشنوی، سخن مرا بشنوی، تا میآیم بنشینم با تو مناجات كنم مرا میاندازی كناركه اصلاً با تو دیگر دو كلمه حرف نزنم، أو لعَلّكُ لَم تُحِبَّ أن تَسمَعَ دُعائی فباعَدتَنی مرا دوركردی.
أو لَعَلَّكَ بِجُرمِی وَ جَرِیرَتی كَافِیَتَنِی یا اینكه نه خدایا تو به جرم و جریرهای كه منكردم می خواهی مكافات بدهی، این حالی كه نمیگذاری برای من پیدا بشود این مكافات آن جرم و جریرهای است كه كردم، من در روز جرم و جریره كردم حالا بیایم پیش تو مكافات و گوشمالی به من بدهی، حال هم ندهی.
أو لَعَلَّكَ بِقِلَّةِ حَیآئی مِنكَ جَازَیتَنِی یا نه، من حیایی كه پرده است بین من و تو، پرده عصمت، من او را پاره كردم، در مقام عظمت تو كم حیا بودم، متجّری بودم و تو بدین وسیله مرا مجازات میخواهی بكنی، چرا كم حیا بودی پرده عصمت دریدی و ادب نگه نداشتی؟
[1]. الكافی، ج 6، ص 496.
[3]. بیت اوّل این است:
پیوسته بود ملایک علّیین
|
|
پروانه شمع روضه خلد برین
|
|
(محقّق)
[4]. سوره الإخلاص (112) آیه 1.
[5]. سوره القدر (97) آیه 1.
[6] جهت اطلاع بیشتر ن. ک انوارالملكوت، ج 1، ص 68.
[7]. سوره الفاتحة (1) آیه 5.
[9] . ديوان حافظ طبع پژمان، ص 162
[10]. سوره الإبراهیم (14) آیه 7.
[11]. عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 48.
[12]. عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 24: عَن عَبدِ العَظِیمِ بنِ عَبدِ اللَّهِ الحَسَنِیِّ عَن مَحمُودِ بنِ أَبِی البِلَادِ قَالَ سَمِعتُ الرِّضَا علیه السلام یَقُولُ: مَن لَم یَشكُرِ المُنعِمَ مِنَ المَخلُوقِینَ لَم یَشكُرِ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ. (محقّق)
[13]. دیوان حافظ، غزل 139.
[14]. مسافرِ مردّد که نمیداند چند روز در سفر میماند تا سی روز نمازش قصر است. (محقّق)
[15]. سوره الأعراف (7) آیه142.
[16]. دیوان حافظ، طبع بختیارى، ص 207، غزل 454:
سحرگه رهروی در سرزمینـی
|
|
همی گفـت این معمّا با قرینی
|
كه ای صوفی شراب آنگه شود صاف
|
|
كه در شیشه بر آرد أربعینی
|
(محقّق)
[18]. سوره التّوبة (9) آیه 105.
|