.
_____________________________________________________________
این مقاله گزیده ایست از فرمایشات حضرت علامه آیت الله حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی در ارتباط با شهادت امير المؤمنين علیه السلام
و وقائع مرتبط با ان که از کتاب معاد شناسی ج 3و4 گرداوری شده است
_______________________________________________________________
بسم الله الرحمن الرحیم
شهادت امیرالمومنین علیه السلام و مواعظ آن حضرت
هويّت و كيان مكتب تشيّع تسليم و انقياد مطلق از امام معصوم عليه السّلام است؛ به نحوى كه انسان هيچ وجودى و اثرى را در قبال وجود و آثار او مدّ نظر قرار ندهد و ولايت و اراده او را در جميع شوائب وجود و حيات بر سليقه و اختيار خود ترجيح دهد و از هر فرصتى جهت تحكيم پيوند و علقه بين خود و امام خود بهره ببرد چرا که آنان اسوه حسنه میباشند و یگانه راه رسیدن به سر منزل هدایت. مرحوم علامه آیةالله حاج سید محمّد حسین حسینی طهرانی (رضوان الله علیه) در مجلد سوم و چهارم کتاب معاد شناسی درباره خصوصیات امیرالمومنین می نویسند: ديدن أميرالمؤمنين رسول خدا را در رؤيا در شب شهادت
در «نهج البلاغة» وارد است: وَ قَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ فِي سُحْرَةِ (1) الْيَوْمِ الَّذِي ضُرِبَ فِيهِ:
مَلَكَتْنِي عَيْنِي وَ أَنَا جَالِسٌ فَسَنَحَ لِي رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ، فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَهِ! مَاذَا لَقِيتُ مِنْ أُمَّتِكَ مِنْ الاوَدِ وَاللَدَدِ!
فَقَالَ: ادْعُ عَلَيْهِمْ، فَقُلْتُ أَبْدَلَنِيَ اللَهُ بِهِمْ خَيْرًا مِنْهُمْ وَ أَبْدَلَهُمْ بِي شَرًّا لَهُمْ مِنِّي. (2)
«حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام در سحرگاه همان روزي كه ضربت خوردند، فرمودند: من در حاليكه نشسته بودم چرت و پينگي چشمان مرا گرفت و در آن حال رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم بر من ظاهر شد و من عرض كردم: اي رسول خدا! چيست اين مصيبتي كه به من در اثر انحراف و عداوت امّت تو به من رسيده است؟
رسول الله فرمودند: آنها را نفرين كن! من دعا كردم خداوند به عوض آنها ملاقات و زيارت خوبان را نصيب من گرداند، و به عوض من بر آنان بدان را مسلّط فرمايد.»
ابن أبي الحديد معتزلي در «شرح نهج البلاغة» از أبوالفرج اصفهاني از محمّد بن جَرير طبري با أسنادي كه در كتاب خود ذكر كرده است از أبي عبدالرّحمن سَلَمي روايت ميكند كه:
قَالَ: قَالَ لِيَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ: خَرَجْتُ وَ أَبِي يُصَلِّي فِي الْمَسْجِدِ، فَقَالَ لِي: يَا بُنَيَّ! إنِّي بِتُّ اللَيْلَةَ أُوقِظُ أَهْلِي لاِنَّهَا لَيْلَةُ الْجُمُعَةِ صَبِيحَةُ يَوْمِ بَدْرٍ، لِتِسْعَ عَشَرَةَ لَيْلَةً خَلَتْ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ، فَمَلَكَتْنِي عَيْنَايَ فَسَنَحَ لِي رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَهِ! مَاذَا لَقِيْتُ مِنْ أُمَّتِكَ مِنَالاوَدِ وَاللَدَدِ، فَقَالَ لِي: ادْعُ عَلَيْهِمْ.
فَقُلْتُ: اللَهُمَّ أَبْدِلْنِي بِهِمْ خَيْرًا مِنْهُمْ وَ أَبْدِلْهُمْ بِي مَنْ هُوَ شَرٌّ مِنِّي.
قَالَ الْحَسَنُ عَلَيْهِ السَّلَامُ: وَ جَآءَ ابْنُ أَبِي السَّاجِ (3) فَـَاذَنَهُ بِالصَّلَوةِ فَخَرَجَ فَخَرَجْتُ خَلْفَهُ، فَاعْتَوَرَهُ الرَّجُلَانِ، فَأَمَّا أَحَدُهُمَا فَوَقَعَتْ ضَرْبَتُهُ فِي الطَّاقِ، وَ أَمَّا الاخَرُ فَأَثْبَتَهَا فِي رَأْسِهِ.(4)
«أبي عبدالرّحمن سلمي ميگويد: حضرت حسن بن عليّ عليهما السّلام به من گفت: من با پدرم از منزل بيرون رفتيم براي نمازگزاردن در مسجد، پدرم فرمود: اي نور ديدۀ من! من ديشب را بيتوته كردم و اهل منزل را نيز بيدار نگاه داشتم چون شب جمعهاي بود كه صبحش واقعۀ بدر روي داده بود و نوزده شب از ماه رمضان ميگذشت (آنگاه حضرت داستان رؤياي رسول الله را به همان طوري كه در «نهج البلاغة» ذكر شد بيان ميفرمايند. و سپس راوي ميگويد:)
امام حسن فرمود: ابن أبي السّاج آمد و به پدرم اعلام نماز كرد، پدرم از منزل خارج شد و من هم خارج شدم كه آن دو نفر آهنگ كشتن پدرم را نمودند و شمشير پرتاب كردند.
شمشير يكي بر طاق فرود آمد و شمشير ديگري در سر پدرم نشست.»
در اين حال است كه صدا ميزند: فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ. «سوگند به پروردگار كعبه كه فائز شدم.» شهادت در نزد آن حضرت فوز است، كشته شدن در راه خدا سعادت است و بهشت است.
رویای امیرالمومنین در خصوص شهادتش
أميرالمؤمنين عليه السّلام در شب ضربت خوردن، رؤيا و خواب مُوحش و مُدهش خود را براى امام حسن عليه السّلام نقل كردند و فرمودند: من ديدم مثل اينكه جبرائيل عليه السّلام از آسمان نزول كرد و بر روى كوه أبوقبيس قرار گرفت، و از آن كوه دو پاره سنگ برداشت و آنها را در كعبه آورد، و بر بام كعبه رها كرد و آن دو سنگ را چنان به هم كوفت كه مانند خاكستر نرم شد، و آن گردها را به باد داد، و هيچ خانهاى در مكّه و در مدينه نماند مگر آنكه در آن از آن گرد و خاكستر داخل شد. حضرت مجتبى عليه السّلام عرض كرد: اى پدر جان! تعبير اين رؤيا چيست؟
حضرت فرمود: اى نور ديده من! اگر اين رؤيا صادق باشد تعبيرش آن است كه لا محاله پدرت كشته خواهد شد، و هيچ خانهاى در مكّه و مدينه نمىماند مگر آنكه از مصيبت شهادت من، در آن غم و اندوهى وارد مي شود.
إخبار أميرالمؤمنين عليه السّلام از شهادت خود
در «خرائج و جرائح» راوندي است كه در روايات متواتره وارد است كه آن حضرت إخبار از شهادت خود ميداد و اينكه از دنيا با شهادت ارتحال مييابد.
و ميفرمود: وَاللَهِ لَيَخْضِبُهَا مِنْ فَوْقِهَا، يُومِي إلَي شَيْبَتِهِ. «سوگند به پروردگار كه اينها را از بالايش به خون خضاب ميكند، و اشاره به محاسن سپيد خود مينمود.»
و پس از آن ميفرمود: مَا يَحْبِسُ أَشْقَاهَا أَنْ يَخْضِبَهَا بِدَمٍ! «چهچيز شقيترين امّت را بازداشته است كه اين محاسن را به خون خضاب كند!»
و ميفرمود: أَتَاكُمْ شَهْرُ رَمَضَانَ وَ فِيهِ تَدُورُ رَحَي السُّلْطَانِ (5)، أَلَا وَ إنَّكُمْ حَآجُّوا الْعَامَ صَفًّا وَاحِدًا، وَ ءَايَةُ ذَلِكَ أَنِّي لَسْتُ فِيكُمْ.
«ماه رمضان در رسيد و در اين ماه آسياي حكومت دور ميزند و منقضي ميگردد، آگاه باشيد كه در امسال همۀ شما در صفّ واحدي حجّ ميكنيد و علامت آن اين است كه من در ميان شما نيستم.»
وَ كَانَ يَفْطُرُ فِي هَذَا الشَّهْرِ لَيْلَةً عِنْدَ الْحَسَنِ وَ لَيْلَةً عِنْدَالْحُسَيْنِ وَ لَيْلَةً عِنْدَ عَبْدِاللَهِ بْنِ جَعْفَرٍ زَوْجِ زَيْنَبِ بِنْتِهِ لاِجْلِهَا، لَا يَزِيدُ عَلَي ثَلَاثِ لُقَمٍ، فَقِيلَ لَهُ فِي ذَلِكَ، فَقَالَ: يَأْتِينِي أَمْرُاللَهِ وَ أَنَا خَمِيصٌ، إنَّمَا هِيَ لَـيْلَـةٌ أَوْ لَيْلَتَانِ، فَأُصِيبَ مِنَ اللَيْلِ. (6)
«و در اين ماه رمضان يك شب در نزد امام حسن و يك شب در نزد امام حسين و يك شب در نزد عبدالله بن جعفر، شوهر دخترش زينب، به جهت دخترش افطار مينمود، و زياده از سه لقمه برنميداشت.
چون علّتش را پرسش نمودند فرمود: امر خدا ميرسد و من بايد گرسنه باشم، يكي دو شب ديگر بيشتر نمانده است. و در سياهي شب ضربت خورد ؛ همان شبي كه وعده داده بود.»
أميرالمؤمنين عليه السّلام انتظار شهادت خود را ميكشيد
و در «مناقب» ابن شهر آشوب گويد:
رُويَ أنَّهُ جَرَحَ عَمْرُو بْنُ عَبْدِوُدٍ رَأْسَ عَليٍّ عَلَيْهِ السَّلامُ يَوْمَ الْخَنْدَقِ، فَجآءَ إلَي رَسولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ فَشَدَّهُ وَ نَفَثَ فِيهِ فَبَرَأَ وَ قالَ: أَيْنَ أَكُونُ إذَا خُضِبَتْ هَذِهِ مِنْ هَذِهِ! (7)
«روايت شده است كه عمرو بن عبدوُد در جنگ أحزاب جراحتي بر سر أميرالمؤمنين عليه السّلام وارد ساخته بود، آن حضرت نزد رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم آمد و رسول خدا زخم را بست و در آن دميد و صحّت يافت و فرمود: كجا هستم من آن روزي كه اين محاسن از خون اين سر خضاب شود!» و در «تذكرة الخوآصّ» گويد: أحمد بن حنبل در «فضائل» گويد: رسول خدا فرمود:
يَا عَلِيُّ ! أَتَدْرِي مَنْ أَشْقَي الاوَّلِينَ وَا لاخِرِينَ؟ قُلْتُ: اللَهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ.
قَالَ: مَنْ يَخْضِبُ هَذِهِ مِنْ هَذِهِ ؛ يَعْنِي لِحْيَتَهُ مِنْ هَامَتِهِ. (8)
«اي عليّ! آيا ميداني شقيترين اوّلين و آخرين كيست؟
گفتم: خدا و رسول داناترند.
فرمود: كسي كه اين را از اين خضاب كند ؛ يعني محاسنش را از خون سرش.»
قالَ الزُّهْريُّ: كانَ أميرُالْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِالسَّلامُ يَسْتَبْطِيُ الْقاتِلَ، فَيَقولُ: مَتَي يُبْعَثُ أَشْقَاهَا! (9)
«زُهْريّ ميگفت: حال أميرالمؤمنين عليه السّلام چنين بود كه قيام قاتل خود را براي شهادت كُند و بَطيء مييافت و ميفرمود: چه موقع شقيترين امّت قيام ميكند براي شهادت من!»
و جماعتي از وافدين خوارج از اهل بصره به كوفه وارد شدند، و در ميان آنان مردي بود به نام جُعد بن نَعْجَة، و رو به أميرالمؤمنين كرده و گفت: يا عَليُّ! اتَّقِ اللَهَ فَإنَّكَ مَيِّتٌ. «اي عليّ! تقواي خدا پيشه دار، تو خواهي مُرد.» حضرت فرمود:
بَلْ أَنَا مَقْتُولٌ بِضَرْبَةٍ عَلَي هَذَا فَتُخْضَبُ هَذِهِ ] مِنْ هَذِهِ [ يَعْنِي لِحْيَتَهُ مِنْ رَأْسِهِ، عَهْدٌ مَعْهُودٌ وَ قَضَآءٌ مَقْضِيٌّ، وَ قَدْ خَابَ مَنِافْتَرَي. (10)
«بلكه من كشته ميشوم به علّت ضربتي كه به اينجا (يعني به سر) ميخورد و لِحيۀ من از خون آن خضاب ميگردد، عهدِ معهود و قضاء حتمي پروردگار است، و خيبت و پشيماني از آنِ كسي است كه افترا بندد.»
و از فُضالة بن أبي فُضالة أنصاري روايت است (أبوفضاله پدر فضاله از اهل بَدر بود و در ركاب أميرالمؤمنين عليه السّلام در صفّين شهيد شد.) كه: أميرالمؤمنين عليه السّلام در كوفه مريض شد، و من با پدرم به عيادت آن حضرت رفتيم.
پدرم به آن حضرت گفت: علّت توقّف شما در كوفه در بين أعراب جهينه چيست؟
بسوي مدينه رهسپار شو ؛ اگر اجلت در رسد، اصحاب تو متصدّي و مباشر تكفين و تغسيل تو ميگردند و بر تو نماز ميخوانند.
حضرت فرمود: رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم با من عهد و ميثاق بسته كه از دنيا نروم مگر آنكه اينجا از خون اينجا خضاب گردد ؛ يعني محاسنش از خون سرش. (11)
ابن سعد در «طبقات» از أبوالطُّفَيل آورده است كه: عليّ عليه السّلام مردم را براي بيعت فرا خواند، از جملۀ استقبال كنندگان ابن ملجم مرادي عبدالرّحمن بود.
أميرالمؤمنين دوبار او را ردّ نمود و سپس آمد.
حضرت فرمود:
مَا يَحْبِسُ أَشْقَاهَا! لَتُخْضَبَنَّ أَوْ لَتُصْبَغَنَّ هَذِهِ مِنْ هَذَا، يَعْنِي لِـحْيَتَهُ مِنْ رَأْسِهِ، ثُمَّ تَمَثَّلَ بِهَذَيْنِ الْبَيْتَيْنِ:
اشْدُدْ حَيَازِيمَكَ لِلْمَوْتِ فَإنَّ الْمَوْتَ ءَاتِيكَا
وَ لَا تَجْزَعْ مِنَ الْقَتْلِ إذَا حَلَّ بِوَادِيكَا (12)
«چه چيز مانع شقيترين امّت شده است! قسم بخداوند كه اين از اين خضاب خواهد شد يا رنگ خواهد شد ؛ يعني محاسنش از سرش، و سپس بدين دو بيت تمثّل نمود.
كمربندهاي خود را براي مرگ محكم كن، در آن وقتي كه مرگ در آستانۀ خانۀ تو فرود آيد.
و از كشته شدن مَهراس و جزع منما، در آن زماني كه در وادي تو حلول كند و وارد شود.»
و نيز در «طبقات» از محمّد بن عبيدة آورده است كه:
قَالَ عَلِيٌّ: مَا يَحْبِسُ أَشْقَاكُمْ أَنْ يَجِيٓءَ فَيَقْتُلَنِي! اللَهُمَّ قَدْ سَئِمْتُهُمْ وَ سَئِمُونِي، فَأَرِحْهُمْ مِنِّي وَ أَرِحْنِي مِنْهُمْ. (13)
«أميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود: علّت تأخير شقيترين امّت چيست كه بيايد و مرا بكشد! بار پروردگارا! من از آنها خسته شدهام و آنها نيز از من خسته شدهاند، پس آنانرا از دست من راحت كن و مرا هم از دست آنان راحت بنما.»
و نيز در «طبقات» از سليمان بن قاسم ثقفي روايت كرده است كه گفت: مادرم حديث كرد از اُمّ جعفر كه يكي از كنيزان عليّ بن أبيطالب عليه السّلام بود كه گفت:
إنّي لَاصُبُّ عَلَي يَدَيْهِ الْمآءَ، إذْ رَفَعَ رَأْسَهُ فَأخَذَ بِلِحْيَتِهِ فَرَفَعَها إلَي أنْفِهِ فَقالَ:
وَاهًا لَكِ لَتُخْضَبَنَّ بِـدَمٍ.
قَالَتْ: فَأُصِيبَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ. (14)
«من بر روي دستهاي أميرالمؤمنين عليه السّلام آب ميريختم كه ناگهان سر خود را بلند كرد و با دست خود محاسنش را گرفته و به طرف بيني خود بالا كشيد و گفت:
عجبا از تو كه هر آينه سوگند بخدا كه بخون خضاب خواهي شد. آن كنيز گفت: در جمعهاي كه رسيد ضربت خورد.»
كمك نمودن أشعث در شهادت أميرالمؤمنين عليه السّلام
در «كافي» با سند خود از سليمان، كاتب عليّ بن يقطين از مرد ديگري از حضرت صادق عليه السّلام روايت ميكند كه فرمود: أشعث بن قيس در خون أميرالمؤمنين عليه السّلام شركت كرد و دخترش جُعدَة حضرت امام حسن عليه السّلام را زهر داد و محمّد پسرش در خون حسين عليه السّلام شركت كرد. (15)
أشعث در شب نوزدهم ماه رمضان سنۀ چهلم از هجرت از شب تا به صبح در مسجد كوفه بيدار بود. نزديك اذان صبح بود، حُجربن عديّ ميگويد: ديدم أشعث بن قيس رو كرد به ابن ملجم و گفت: يَابْنَ مُلْجَمٍ! النَّجآءَ النَّجآءَ لِحاجَتِكَ فَقَدْ فَضَحَ الصُّبْحُ. «اي پسر ملجم! بشتاب بشتاب صبح طلوع كرد ؛ رسوا خواهي شد.»
گفت: من از اين كلام أشعث بدنم به لرزه در آمد و گفتم: يا أعْوَر! تو قصد كشتن عليّ را داري؟ فوراً حركت كردم به منزل أميرالمؤمنين خبر دهم كه در مسجد عليه شما سوء قصدي است.
اتّفاقاً معلوم شد كه حضرت از راه ديگر به مسجد آمدند ؛ فوراً خود را به مسجد رسانيدم كه أميرالمؤمنين را با خبر گردانم ؛ ديدم ضربت بر فرق آن حضرت وارد آمده است ؛ (16) و بادهاي سياه ميوزد و دَرهاي مسجد به هم ميخورد و جبرائيل بين آسمان و زمين ندا ميكند:
تَهَدَّمَتْ وَ اللَهِ أَرْكَانُ الْهُدَي وَ انْطَمَسَتْ وَ اللَهِ نُجُومُ السَّمَآءِ وَ أَعْلَامُ التُّقَي وَانْفَصَمَتْ وَاللَهِ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَي ؛ قُتِلَ ابْنُ عَمِّ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَي، قُتِلَ الْوَصِيُّ الْمُجْتَبَي، قُتِلَ عَلِيٌّ الْمُرْتَضَي، قُتِلَ وَ اللَهِ سَيِّدُ الاوْصِيَآءِ ؛ قَتَلَهُ أَشْقَي الاشْقِيَآءِ. (17)
«سوگند بخدا پايهها و ستونهاي هدايت شكست، و ستارگان آسمان و پرچمهاي تقوي محو و تاريك گشت، و دستاويز محكم إلهي پاره شد ؛ پسر عموي محمّد مصطفي كشته شد، وصيّ اختيار شده كشته شد، عليّ مرتضي كشته شد، سوگند بخدا كه آقا و سالار اوصياي پيامبران كشته شد ؛ او را شقيترين اشقيا كشت.»
موعظۀ أميرالمؤمنين عليهالسلام پس از ضربت خوردن
و در ضمن موعظۀ خود پس از ضربت خوردن ميفرمايد:
وَ أَنَا بِالامْسِ صَاحِبُكُمْ، وَ أَنَا الْيَوْمَ عِبْرَةٌ لَكُمْ، وَ غَدًا مُفَارِقُكُمْ؛ غَفَرَ اللَهُ لِي وَ لَكُمْ.
«و من ديروز مصاحب و همنشين با شما بودم، و امروز عبرت براي شما هستم، و فردا از ميان شما مفارقت ميكنم؛ خداوند مرا و شما را بيامرزد.»
إنْ تَثْبُتِ الْوَطْأَةُ فِي هَذِهِ الْمَزَلَّةِ فَذَاكَ، وَ إنْ تَدْحَضِ الْقَدَمُ فَإنَّمَا كُـنَّا فِي أَفْيَآءِ أَغْصَانٍ وَ مَهَـبِّ رِيَاحٍ، وَ تَحْتَ ظِلِّ غَمَامٍ اضْمَحَلَّ فِي الْجَوِّ مُتَلَفِّقُهَا، وَ عَفَا فِي الارْضِ مَخَطُّهَا.
«اگر در اين لغزشگاه، قدم استوار بماند (و از اين جراحت بهبود يابم) پس امر همان است، و اگر قدم بلغزد (و از اين دنيا بروم) پس جز اين نيست كه در سايههاي شاخههاي درختان سرسبز و محلّ وزش نسيمهاي جانفزا و در زير سايۀ ابرهائي نشستهايم كه در جوّ آسمان آن ابرهاي به هم چسبيده از بين رفته و اثري از آن نمانده است، و محلّ عبور و مخطّ آن بادها در روي زمين نمانده و مندرس شده است.»
وَ إنَّمَا كُنْتُ جَارًا جَاوَرَكُمْ بَدَنِي أَيَّامًا، وَ سَتُعْقَبُونَ مِنِّي جُثَّةً خَلَا ٓءً، سَاكِنَةً بَعْدَ حَرَاكٍ، وَ صَامِتَةً بَعْدَ نُطْقٍ. لِيَعِظْكُمْ هُدُوِّي، وَ خُفُوتُ أَطْرَافِي، وَ سُكُونُ أَطْرَافِي.
«و بدرستيكه من فقط همسايهاي بودم كه بدن من چند روزي با شما همسايه شد، و از اين پس از من چيزي جز بدني بدون روح، و جسمي ساكن بعد از حركت، و جثّهاي ساكت پس از سخن گفتن نخواهيد يافت. بايد اين فروكش كردن من شما را پند دهد و موعظه كند، و اين به هم افتادن و سكون چشمهاي من، و بدون حركت درآمدن دست و پا و جوارح من براي شما عبرتي عظيم و اندرزي بزرگ باشد.»
فَإنَّهُ أَوْعَظُ لِلْمُعْتَبِرِينَ مِنَ الْمَنْطِقِ الْبَلِيغِ، وَ الْقَوْلِ الْمَسْمُوعِ.(18)
«و بنابراين، اين حالت من براي عبرت گيرندگان، از هر سخن بليغ و رسائي و از هر گفتار شنوائي مؤثّرتر و اندرز دهندهتر است.»
فرزندان آن حضرت پس از آنكه جسد مطهّرش را در نجف اشرف دفن كردند، گردآلود، با چهرههاي پريشان به كوفه بازگشتند.
خطبۀ امام حسن عليهالسلام بعد از شهادت پدر
و حضرت امام حسن عليه السّلام به مسجد كوفه آمد و برفراز منبر رفت، و در حاليكه جمعيّت در مسجد موج ميزد خطبۀ مفصّلي ايراد فرمود. در ابتداي خطبه گريه گلويش را گرفت. (19) و سپس بعد از درنگ، و حمد بر خداوند فرمود: اي مردم! بدانيد كه ديشب پدر من از دنيا رفت؛ همان شبي كه وصيّ حضرت عيسي، يوشَع بن نون از دنيا رفت.
پدر من از دنيا رفت نه درهمي باقي گذاشت و نه ديناري؛ لَا صَفْرَآءَ وَ لَا بَيْضَآءَ (نه زردي و نه سپيدي) جز هفتصد درهم كه ميخواست براي اهل خود خادمي بخرد. (20)
حاكم در «مستدرَك» چنين آورده است كه:
خَطَبَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ النَّاسَ حِينَ قُتِلَ عَلِيٌّ، فَحَمِدَ اللَهَ وَ أَثْنَي عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: لَقَدْ قُبِضَ فِي هَذِهِ اللَيْلَةِ رَجُلٌ لَا يَسْبِقُهُ الاوَّلُونَ بِعَمَلٍ، وَ لَا يُدْرِكُهُ الاخِرُونَ.
وَ قَدْ كَانَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ يُعْطِيهِ رَايَتَهُ، فَيُقَاتِلُ وَ جِبْرِيلُ عَنْ يَمِينِهِ وَ مِيكَآئِيلُ عَنْ يَسَارِهِ، فَمَا يَرْجِعُ حَتَّي يَفْتَحُ اللَهُ عَلَيْهِ.
وَ مَا تَرَكَ عَلَي أَهْلِ الارْضِ صَفْرَآءَ وَ لَا بَيْضَآءَ إلَّا سَبْعَ مِئَةِ دِرْهَـمٍ فَضُلَتْ مِنْ عَطَايَاهُ أَرَادَ أَنْ يَبْتَاعَ بِهَا خَادِمًا لاِ هْلِهِ. (21)
ثُمَّ قَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ! مَنْ عَرَفَنِي فَقَدْ عَرَفَنِي؛ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِي فَأَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ، وَ أَنَا ابْنُ النَّبِيِّ، وَ أَنَا ابْنُ الْوَصِيِّ، وَ أَنَا ابْنُ الْبَشِيرِ، وَ أَنَا ابْنُ النَّذِيرِ، وَ أَنَا ابْنُ الدَّاعِي إلَي اللَهِ بِإذْنِهِ، وَ أَنَا ابْنُ السِّرَاجِ الْمُنِيرِ، وَ أَنَا مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ الَّذِي كَانَ جِبْرِيلُ يَنْزِلُ إلَيْنَا وَ يَصْعَدُ مِنْ عِنْدِنَا، وَ أَنَا مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ الَّذِي أَذْهَبَ اللَهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهِيرًا، وَ أَنَا مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ الَّذِي افْتَرَضَ اللَهُ مَوَدَّتَهُمْ عَلَي كُلِّ مُسْلِمٍ فَقَالَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي لِنَبِيِّهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: قُـل لَا ͠ أَسْـَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي' وَ مَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ و فِيهَا حُسْنًا؛ فَاقْتِرَافُ الْحَسَنَةِ مَوَدَّتُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ. (22)
«بعد از شهادت أميرالمؤمنين عليه السّلام امام حسن مجتبي عليه السّلام خطبهاي ايراد فرمودند و پس از حمد و ثناي حضرت باري تعالي شأنه چنين به سخن پرداختند:
به تحقيق كه در اين شب گذشته، روح مردي به سراي جاوداني شتافت كه هيچيك از پيشينيان به كردار و عمل او نرسيدهاند، و در ميدان مسابقۀ تقوي و عمل صالح از برابري و پيشيگيري بر او عاجز و فرو ماندهاند؛ و نيز هيچيك از پسينيان در اين مضمار سبق به او نخواهند رسيد.
مردي بود كه رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم رايت جنگ را به او ميداد، و در ميدان كارزار با دشمنان خدا ميجنگيد در حاليكه جبرائيل از طرف راستش و ميكائيل از جانب چپش او را مدد مينمودند؛ و هيچگاه پشت به جنگ نمينمود و از نبرد بازنميگشت مگر وقتيكه خداوند به دست او فتح ميكرد. و براي مردم روي زمين به عنوان ارثيه چيزي نگذاشت نه سفيدي و نه زردي مگر هفتصد درهم كه از عطايا و بخششهاي او زياد آمده بود و ميخواست با آن براي اهل خود خادمي بخرد.
سپس فرمود: اي مردم! هر كه مرا ميشناسد كه ميشناسد؛ و كسي كه مرا نميشناسد پس من حسن بن عليّ هستم، و من فرزند پيغمبر خدايم، و من فرزند وصيّ رسول اللهام، و من فرزند بشارت دهندۀ به بهشت هستم، و من فرزند ترسانندۀ از عذاب خدا هستم، و من فرزند دعوت كنندۀ مردم بسوي خدا به اذن او هستم، و من فرزند چراغ تابناك و مشعل فروزان هدايتم، و من از اهل بيتي هستم كه جبرائيل در خانۀ ما هبوط ميكند و از منزل ما از نزد ما صعود مينمايد، و من از اهل بيتي هستم كه خداوند اراده كرده است هرگونه رجس و پليدي را از آنان بردارد و آنها را به مقام طهارت مطلقه برساند، و من از اهل بيتي هستم كه خداوند مودّت آنها را بر هر مسلماني واجب كرده است و خداوند تبارك و تعالي به پيامبرش چنين خطاب فرموده است: بگو من از شما هيچ مُزدي را نميخواهم مگر مودّت به ذوي القُرباي من، و كسيكه مرتكب حسنهاي گردد، ما نيكوئي را دربارۀ او زياد ميگردانيم؛ ارتكاب حسنه مودّت ما اهل بيت است.»
نظير اين استشهاد را نسبت به مقام طهارت، هَيتَمي در «مجمع الزّوآئد» از حضرت مجتبي عليه السّلام آورده است. (23) و در «غاية المرام» و «فرآئد السِّمْطين» و «ينابيع المودّة» نيز روايت كردهاند. (24)
كشتن حضرت مجتبي عليهالسلام ابن ملجم را
بعد از خطبه، حضرت مجتبي عليه السّلام يكسره به سراغ ابن ملجم آمدند؛ چون حضرت اُمّ كلثوم آن حضرت را سوگند داده بود كه بعد از شهادت پدرم، به آن خدائي كه عالم را خلق كرده است راضي نيستم يك ساعت در قتل ابن ملجم درنگ كني.
امام فرمود: اي ابن ملجم! كه ترا وادار كرد كه دست به چنين كاري زدي؟
گفت: عهدي كه با خدا كرده بودم! حالا اگر مرا اجازه دهي به شام ميروم و معاويه را هم ميكشم و به نزد تو بر ميگردم، اگر خواهي مرا قصاص كن و اگر خواهي عفو نما!
حضرت فرمود: سوگند بخدا كه هيچ مهلت نداري تا به دوزخ واصل شوي! در اينحال فقط با يك شمشير او را كشتند، و سپس مردم جثّهاش را برداشته و در مغاك انداختند.
رواياتي كه در عذاب برزخي ابن ملجم وارد شده، از عذابهاي برزخي بسيار شديد است و علماء اسلام در كتب مفصّلۀ خود نوشتهاند. در اينجا در دو موضوع بايد بحث نمود:
چرا أميرالمؤمنين عليهالسلام قاتل خود را نكشتند
اوّل آنكه: چرا أميرالمؤمنين عليه السّلام در زمان حيات خود، قاتل خود ابن ملجم را نكشتند، با آنكه كراراً خود آن حضرت خبر داده بود كه عبدالرّحمن بن مُلجم مُرادي قاتل من است؛ و بسياري از اصحاب به آن حضرت عرض كرده بودند كه شما او را بكشيد (25) و حتّي خود عبدالرّحمن نيز به آن حضرت پيشنهاد كشتن خود را نموده بود.
جواب آنكه: اوّلاً أميرالمؤمنين عليه السّلام كه خود مصدر عدالت و محور داد و قسط است، به چه جرم و جنايتي عبدالرّحمن را كه تا آن هنگام مرتكب گناهي نشده است بكشد؟ آيا اين خود جرم و جنايت نيست؟ در اينصورت حضرت به جاي ابن ملجم، جاني و ابن ملجم به جاي حضرت، معصوم و بيگناه نِمود مينمود. و بر كسي كه خود ميزان قسط و عدالت است، اين عمل صحيح نيست.
علّت عدم امكان كشتن كسي قاتل خودش را
بلكه قصاص قبل از جنايت، خود جنايتي است. زيرا ميدانيم كه قصاص فقط در صورت قتل است، نه نيّت و ارادۀ قتل، و نه ميل و اشتياق به قتل؛ و در صورت عدم تحقّق قتل، گرچه نيّت و ميل و ارادهاش نيز تحقّق يافته باشد قصاصي نيست.
ثانيا: اينكه تا علّت تامّۀ قتل تحقّق نپذيرد، قتل واقع نخواهد شد، و يكي از علل كشتن أميرالمؤمنين عليه السّلام ابن ملجم را اينستكه آن حضرت ارادۀ كشتن او را بنمايند، و چون اين كشتن غير مشروع است به علّت آنكه جنايتي هنوز از او سر نزده است، لذا كشتن ابن ملجم محال است.
ثالثاً اينكه اگر واقعاً و حقيقةً در علم خداوند بر اساس سلسلۀ اسباب و مسبّبات و علل و معلولات چنين معيّن و مقدّر است كه ابن ملجم قاتل و حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام مقتول باشند، بنابراين چگونه به عكس گردد و أميرالمؤمنين قاتل و ابن ملجم مقتول واقع شود؟! و اين جز خرابي علم خدا چيزي نيست نعوذُ بالله.
و مُحصَّل مطلب آنكه اگر اين علم صحيح باشد، ابن ملجم قاتل خواهد بود گرچه ثَقَلَين جمع شوند و مانع گردند؛ و اگر صحيح نباشد در اينصورت كشتن ابن ملجم بيمورد بوده و شخص بيگناه و بدون جريرهاي را كشتهاند.
نظير اين اشتباه بزرگ، به فرعون نسبت داده شده است كه چون كاهنان به او گفتند كه از بني إسرائيل و سِبطيان پسري متولّد ميشود كه تاج و تخت تو را بر هم ميزند، او شروع به كشتن پسران نمود، و هر پسري كه از هر زن سبطي متولّد ميشد سر ميبريد.
مسكين نميدانست كه اگر واقعاً اخبار كَهَنه صحيح باشد بالاخره آن پسري كه تاج و تخت را بر هم ميزند خواهد آمد، و او در بين اين پسران جان سالم بدر خواهد برد، و در اينصورت پسراني كه كشته شدهاند همگي غير از آن پسر معهود بوده و همه بيگناه ذبح شدهاند.
و اگر اخبار كهنه غلط باشد، در اينصورت نيز همگي آن پسران را بيگناه ذبح نموده است.
و بر همين اساس است كه چون آن حضرت إخبار از شهادت خود به دست ابن ملجم داد، و اصحاب گفتند: أَوَلَا تَقْتُلُهُ؟ أَوْ قَالَ: نَقْتُلُهُ؟ آيا نميكشي او را؟ يا آيا ما او را نكشيم؟
حضرت در پاسخ فرمود: مَا أَعْجَبُ مِنْ هَذَا؟ تَأْمُرُوٓنِّي أَنْ أَقْتُلَ قَاتِلِي؟ (26)
«چقدر اين كلام شما براي من موجب شگفت است؟ آيا شما مرا امر ميكنيد كه قاتل خود را بكشم؟»
دوّم آنكه: حضرت دربارۀ عبدالرّحمن سفارش نمودند كه از غذا و خوراك و آشاميدني او كم نگذارند؛ و خود پس از نوشيدن جرعهاي از شير، ظرف شير را براي او فرستاد. و به حضرت امام حسن عليه السّلام وصيّت كرد كه او را مُثلَه (27) نكنند، چشم و گوش و بيني و زبان و دست و پاي او را نبرند، و او را زنده نسوزانند؛ بلكه چون يك شمشير زده است فقط يك ضربه از شمشير بر سر او فرود آورند، و اگر نيز او را عفو كنند بهتر است.
ميل أميرالمؤمنين عليهالسلام به عفو قاتل خود
در وصيّت خود ميفرمايد:
إنْ أَبْقَ فَأَناَ وَلِيُّ دَمِي، وَ إنْ أَفْنَ فَالْفَنَآءُ مِيعَادِي، وَ إنْ أَعْفُ فَالْعَفْوُ لِي قُرْبَةٌ، وَ لَكُمْ حَسَنَةٌ؛ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا، أَلَا تُحِبُّونَ أَن يَغْفِرَ اللَهُ لَكُمْ؟
فَيَا لَهَا حَسْرَةً عَلَي كُلِّ ذِي غَفْلَةٍ أَنْ يَكُونَ عُمْرُهُ عَلَيْهِ حُجَّةً، أَوْ يُؤَدِّيهِ أَيَّامُهُ إلَي شَقْوَةٍ. جَعَلَنَا اللَهُ وَ إيَّاكُمْ مِمَّنْ لَا يَقْصُرُ بِهِ عَنْ طَاعَةِ اللَهِ رَغْبَةٌ، أَوْ يُحْمَلُ عَلَيْهِ بَعْدَ الْمَوْتِ نِقْمَةٌ، فَإنَّمَا نَحْنُ لَهُ وَ بِهِ. ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَي الْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلَا مُ فَقَالَ: يَا بُنَيَّ! ضَرْبَةً مَكَانَ ضَرْبَةٍ، وَ لَا تَأْثِمْ. (28)
«اگر من زنده بمانم خود صاحب اختيار و وليّ خون خود هستم، و اگر بميرم و فاني گردم، فناء ميعاد و ميقات من است، و اگر ضارب را عفو كنم اين عفو براي من موجب تقرّب و براي شما حسنهاي است. پس بنابراين عفو كنيد و از جرم ضارب چشم بپوشيد، آيا دوست نداريد كه خداوند نيز از خطاها و گناهان شما در گذرد؟
پس چه بسيار حسرت است براي كسيكه در غفلت بسر ميبرد اينكه عُمرش، حجّت خدا عليه او باشد، يا آنكه روزگار و ايامّش او را به شقاوت بكشاند.
خداوند ما را و شما را از افرادي قرار دهد كه هيچ رغبت و ميلي آنها را از اطاعت خداي تعالي باز ندارد، و بعد از مردن هيچ نقمت و گرفتاري و عقوبتي بر آنها بار نشود، پس حقّاً و صرفاً ما براي خدا هستيم و به خدا هستيم.
پس رو به حضرت امام حسن عليه السّلام نموده و فرمودند: اي نور چشم و اي فرزند من! فقط يك ضربه در مقابل يك ضربه؛ و در زياده روي گناه است، و گناه مكن.»
اوّلاً چرا أميرالمؤمنين عليه السّلام نسبت به قاتل خود تا اين سرحدّ، شفقت و مدارا داشتند؟
و ثانياً چرا حضرت امام حسن عليه السّلام قاتل را عفو ننمودند، و او را به قصاص كشتند؟
براي حلّ اين موضوع بايد گفت:
ميدانيم كه كارهاي أميرالمؤمنين عليه السّلام برمحور تشفّيِ خاطرِ شهوي يا غضبي، و يا بر اساس حسد و كينه و طمع و بخل دور نميزده است، بلكه تمام افعال آن امامِ راستين طبق عدل و تقوي و طهارت باطن بوده است و بلكه بهترين و عاليترين نمونۀ كتاب الهي و معلّم بشريّت است.
جائي كه در قرآن كريم وارد است:
وَ إِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَ لَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّـٰبِرِينَ. (29)
«اگر بخواهيد پاداش عقوبتي را كه بر شما وارد شده است بدهيد، پس به همان مقدار و همان كيفيّتي كه عقوبت شدهايد پاداش دهيد. و اگر صبر كنيد و از گناه عقوبت كننده درگذريد، هر آينه اين صبر براي شكيبايان مورد پسند و اختيار است!»
بنابراين، أميرالمؤمنين كه امير و پيشواي مؤمنان است، خود در عمل بدين آيۀ مباركه يگانه اُلگو و نمونۀ بارز و برنامۀ راستين است. (30)
علّت عدم عفو حضرت مجتبي عليهالسلام قاتل أميرالمؤمنين را
و امّا عدم عفو حضرت مجتبي به علّت عدم مساعدت جوّ و منطقۀ اسلام در آن روز بوده است. چون با وجود توطئههاي معاويه، و تمرّد اهالي كوفه از ادامۀ جنگ، و اضطراب و تشويش دولت و حكومت اسلام؛ عفو عبدالرّحمن بن ملجم دليل بر شكست و ضعف دولت حضرت مجتبي محسوب ميشد، فلذا حضرت بر اساس مصلحت عامّۀ مسلمانان قصاص را مقدّم داشتند.
ميل أميرالمؤمنين عليه السّلام به عفو بر اساس كرامت نفس و گذشت شخصي خود بوده، و قصاص حضرت مجتبي بر اساس صلاح عامّه و حفظ دولت اسلام بوده است.
اين است كه عامّۀ مسلمين در مرگ آن حضرت در سوگ نشستند، چون چنين امام متحقّق به حقّ و عادلي را از دست دادند، و اين مصيبت تمام شهر مكّه و مدينه و خانههاي آنجا را گرفت.
أميرالمؤمنين عليه السّلام در شب ضربت خوردن، رؤيا و خواب مُوحش و مُدهش خود را براي امام حسن عليه السّلام نقل كردند و فرمودند: من ديدم مثل اينكه جبرائيل عليه السّلام از آسمان نزول كرد و بر روي كوه أبوقبيس قرار گرفت، و از آن كوه دوپاره سنگ برداشت و آنها را در كعبه آورد، و بر بام كعبه رها كرد و آن دو سنگ را چنان به هم كوفت كه مانند خاكستر نرم شد، و آن گردها را به باد داد، و هيچ خانهاي در مكّه و در مدينه نماند مگر آنكه در آن از آن گرد و خاكستر داخل شد.
حضرت مجتبي عليه السّلام عرض كرد: اي پدرجان! تعبير اين رؤيا چيست؟
حضرت فرمود: اي نور ديدۀ من! اگر اين رؤيا صادق باشد تعبيرش آنست كه لامحاله پدرت كشته خواهد شد، و هيچ خانهاي در مكّه و مدينه نميماند مگر آنكه از مصيبت شهادت من، در آن غم و اندوهي وارد ميشود. (31)
مكارم اخلاق و معالي درجات أميرالمؤمنين عليهالسلام
اين مكارم اخلاق و معالي درجات و مقامات روحي أميرالمؤمنين بوده است كه او را امام بشريّت كرده است.
او وصيّ رسول الله است و دربارۀ رسول الله آمده است: و إِنَّكَ لَعَلَي' خُلُقٍ عَظِيمٍ. (32)
چه خوب امام شافعي بنا به نقل «ينابيع المودّة» سروده است:
قيلَ لي قُلْ في عَليٍّ مَدَحًا ذِكْرُهُ يُخْمِدُ نارًا مُؤْصَدَهْ (1)
قُلْتُ لا اُقْدِمُ في مَدْحِ امْرِي ٍ ضَلَّ ذُواللُبِّ إلَي أنْ عَبَدَهْ (2)
وَ النَّبيُّ الْمُصْطَفَي قالَ لَنا لَيْلَةَ الْمِعْراجِ لَمَّا صَعَّدَهْ (3)
وَضَعَ اللَهُ بِظَهْري يَدَهُ فَأحَسَّ الْقَلْبُ أنْ قَدْ بَرَّدَهْ (4)
وَ عَليٌّ واضِعٌ أقْدامَهُ في مَحَلٍّ وَضَعَ اللَهُ يَدَهْ (5) (33)
1 ـ به من گفته شده است كه دربارۀ عليّ بن أبيطالب مدحي بگو كه ياد نمودن از آن مدح، آتشي را كه از هر طرف احاطه كرده است ساكن و خاموش نمايد.
2 ـ من گفتم: من هيچگاه در توان خود نميبينم كه مدح كسي را بگويم كه عقلاء دربارۀ او چنان گمراه شدند تا سرحدّي كه او را معبود خود دانسته و به پرستش او قيام كردند.
3 ـ و پيامبر اسلام حضرت مصطفي به ما چنين فرمود: در شب معراج كه به آسمانها بالا رفتم،
4 ـ خداوند دست خود را در كتف من گذارد، بطوريكه دل من احساس خُنكي و طراوت از دست خدا مينمود.
5 ـ و عليّ مرتضي پاهاي خود را گذارده است در همان محلّي كه خداوند دست خود را قرار داده بود.
****************
1 ـ «سُحرة» به ضمّ سين و سكون حاء، آخرين وقت سحر را از شب گويند و سحر اعمّ است و زمان قبل از طلوع فجر صادق را سحر گويند . و «أوَد» به معناي اعوجاج و انحراف و كجي است . و «لَدَد» به معناي عداوت و دشمني است . و سيّد رضي گفته است: استعمال اين دو لفظ براي رسانيدن اين معاني از فصيحترين كلمات است .
2 ـ «نهج البلاغة» خطبۀ 68 از طبع عبده ـ مصر، ج 1، ص 118؛ و از شرح ابن أبي الحديد ـ 20 جلدي، جلد 6، ص 112؛ و در اينجا ابن أبي الحديد مفصّلاً داستان شهادت آن حضرت را شرح داده است .
3 ـ ابن أبي الحديد ـ چنانچه ملاحظه ميشود ـ در اين روايت ابن أبي السّاج ضبط كرده؛ ولي مجلسي در «بحار» جلد تاسع كمپاني، ص 655، از «إرشاد مفيد» ابن النّبّاح ضبط كرده است .
4 ـ «شرح نهج البلاغة» ابن أبي الحديد ـ 20 جلدي، جلد 6، ص 121
5 ـ مجلسي رضوان الله عليه احتمال داده است كه در نسخۀ اصل شيطان بوده و در استنساخ تحريف شده است .
6 ـ «بحار الانوار» طبع كمپاني، ج 9، ص 648، باب إخبار الرّسولِ صلّيالله عليه وءَاله بشهادتِه و إخباره صلواتُ اللهِ عليه بشهادةِ نفسِه
7 ـ همان مصدر، ص 647
8 ـ «تذكره» سبط ابن جوزي، طبع سنگي، ص 100؛ و «بحار الانوار» ج 42، ص 195
9 ـ «تذكرة الخوآصّ» ص 100؛ و «بحار الانوار» ج 42، ص 195
10 ـ «تذكرة الخوآصّ» ص 100؛ و «إرشاد» مفيد، طبع سنگي، ص 177؛ و «بحار الانوار» ج 42، ص 195
11 ـ «تذكرة الخوآصّ» ص 100؛ و «بحار الانوار» ج 42، ص 195 و 196
12 ـ «طبقات» ابن سعد، طبع بيروت ـ دار صادر، ج 3، ص 33
و مؤلّف گويد: اصل اين اشعار از اُحَيْحَة بن جُلاح است كه پسر خود را تحريض ميكرده است و أميرالمؤمنين عليه السّلام بدان تمثّل جستهاند . («مجمع الامثال» ميداني، ج 1، ص 366 و 367 )
13 ـ «طبقات» ابن سعد، ج 3، ص 34 و 35
14- همان مصدر
15 ـ «روضۀ كافي» ص 167
16 ـ «إرشاد مفيد» طبع سنگي، ص 11؛ و «بحار» كمپاني، ج 9، ص 656
17 ـ «بحار» كمپاني، ج 9، ص 671
18 ـ همان مصدر، خطبۀ 147، ج 1، ص 268 و 269 از طبع عبده مصر
19 ـ «مقاتل الطّالبيّين» ص 52
20 ـ تلخيص از روايت وارده در «أمالي» صدوق، طبع سنگي، ص 192
21 ـ «طبقات» ابن سعد، ج 3، ص 38؛ و «تاريخ طبري» ج 5، ص 157، دار المعارف مصر. و نيز همين مضمون را در «أمالي» صدوق، مجلس پنجاه و دوّم ص 192 از طبع سنگي؛ و در «اصول كافي» ج 1، ص 457؛ و در «بحار» ج 9، ص 649 از طبع كمپاني به نقل از «أمالي» صدوق آوردهاند.
22 ـ «مستدرك حاكم» بابُ فضآئلِ حسنِ بنِ عليٍّ عليهما السّلام، ج 3، ص 172؛ و «مقاتل الطّالبيّين» ص 52
23 ـ «مجمع الزّوآئد» بابُ فضآئلِ أهلِ البيت، ج 9، ص 172
24 ـ «غاية المرام» طبع سنگي، ص 295، حديث شانزدهم؛ و حَمْويني در «فرآئد السّمطين» بنا به نقل «غاية المرام» ص 291، حديث سي و پنجم؛ و «ينابيع المودّة» باب 90، ص 479 از حافظ جمال الدّين زَرَندي در نظم «دُرر السِّمطين» نقل كرده است.
25 ـ در «بحار الانوار» طبع حروفي، ج 42، ص 196 به نقل از «بصآئر الدّرجات» ص 24 با سند متّصل خود از بعضي از اصحاب أميرالمؤمنين عليه السّلام نقل كرده است كه:
عبدالرّحمن بن ملجم مرادي با جماعتي از مسافرين و وافدين مصر در كوفه وارد شد، و آنها را محمّد بن أبيبكر (ره) فرستاده، و نامۀ معرّفي آن مسافرين و وافدين در دست عبدالرّحمن بود. چون آن حضرت نامه را قرائت ميكرد و مرورش به نام عبدالرّحمن بن ملجم افتاد، فرمود: تو عبدالرّحماني؟ خدا لعنت كند عبدالرّحمن را! عرض كرد: بلي اي امير مؤمنان! من عبدالرّحمن هستم! سوگند بخدا اي أميرمؤمنان من تو را دوست دارم!
حضرت فرمود: سوگند بخدا كه مرا دوست نداري! حضرت اين عبارت را سه بار تكرار كرد.
ابن ملجم گفت: اي امير مؤمنان! من سه بار سوگند ميخورم كه تو را دوست دارم؛ آيا تو هم سه مرتبه سوگند ياد ميكني كه من تو را دوست ندارم؟
حضرت فرمود: واي بر تو! خداوند ارواح را دو هزار سال قبل از اجساد خلق كرده است، و قبل از خلق اجساد، ارواح را در هوا مسكن داده است. آن ارواحي كه در آنجا با هم آشنا بودند در دنيا هم با هم انس و الفت دارند، و آن ارواحي كه در آنجا از هم بيگانه بودند در اينجا هم اختلاف دارند؛ و روح من روح تو را اصلاً نميشناسد!
و چون ابن ملجم بيرون رفت حضرت فرمود: اگر دوست داريد قاتل مرا ببينيد، او را ببينيد. بعضي از مردم گفتند: آيا او را نميكشي؟ يا آيا ما او را نكشيم؟ فرمود: سخن از اين كلام شما شگفتانگيزتر نيست؛ آيا شما مرا امر ميكنيد كه قاتل خود را بكشم؟!
26 ـ «بحار» طبع حروفي، ج 42، ص 196 به نقل از «بصآئر الدّرجات» ص 24؛ و بنا به نقل «بحار الانوار» طبع كمپاني، ج 9، ص 646 و 647 از «كشف الغُمّة» از «مناقب» خوارزمي در يكجا كه به أميرالمؤمنين عرض كردند: أفَلا تَقْتُلُهُ؟ قالَ: لا؛ فَمَنْ يَقْتُلُني إذًا؟ «اگر من او را بكشم پس چه كسي مرا ميكشد؟»
27 ـ در رسالۀ 47 از «نهج البلاغة» ج 2، ص 77 از طبع عبده مصر، وارد است كه آن حضرت در ضمن وصيّتهاي خود فرمودند:
انْظُروا إذا أنَا مُتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ فَاضْرِبوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ، وَ لايُمَثَّلْ بِالرَّجُلِ؛ فَإنّي سَمِعْتُ رَسولَ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ يَقولُ: إيّاكُمْ وَ الْمُثْلَةَ وَ لَوْ بِالْكَلْبِ الْعَقورِ.
و در «بحار الانوار» طبع كمپاني، ج 9، ص 663 به همين الفاظ از «نهج البلاغة» آورده است، و در ص 660 از «مناقب» خوارزمي نقل كرده است. و در «تاريخ طبري» به تحقيق محمّد أبوالفضل إبراهيم ج 5، ص 148 آورده كه:
وَ قَدْ كانَ عَليٌّ نَهَي الْحَسَنَ عَنِ الْمُثْلَةِ. وَ قالَ يا بَني عَبْدِ الْمُطَّلِبِ! لا اُلْفيَنَّكُمْ تَخوضونَ دِمآءَ الْمُسْلِمينَ تَقولونَ: قُتِلَ أميرُالْمُؤْمِنينَ، قُتِلَ أميرُالْمُؤْمِنينَ! ألا لايُقْتَلَنَّ إلاّ قاتِلي. انْظُرْ يا حَسَنُ! إنْ أَنَا مُتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ فَاضْرِبْهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ؛ وَ لا تُمَثِّلْ بِالرَّجُلِ فَإنّي سَمِعْتُ رَسولَ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْه ] وَ ءَالِهِ [ وَ سَلَّمَ يَقولُ: إيّاكُمْ وَ الْمُثْلَةَ وَ لَوْ أنَّها بِالْكَلْبِ الْعَقورِ.
و عين اين حديث را ابن أثير در «كامل» ج 3، ص 391 آورده است.
28 ـ «بحار الانوار» طبع كمپاني، ج 9، ص 651 به نقل از «كافي»؛ و «بحار» طبع حروفي، ج 42، ص 207؛ و در «بحار» ج 9، ص 661 به نقل از «مَن لايحضُره الفقيه» آورده است كه:
ثُمَّ أقْبَلَ عَلَي ابْنِهِ الْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلامُ فَقالَ: يا بُنَيَّ! أنْتَ وَليُّ الامْرِ بَعْدي وَ وَليُّ الدَّمِ؛ فَإنْ عَفَوْتَ فَلَكَ، وَ إنْ قَتَلْتَ فَضَرْبَةً مَكانَ ضَرْبَةٍ، وَ لا تَأْثِمْ.
29 ـ آيۀ 126، از سورۀ 16: النّحل
30 ـ در جائي كه ابن عبّاس از رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم روايت ميكند كه فرمود: ما أنْزَلَ اللَهُ ءَايَةً فِيها «يَـٰٓأَيـُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا» إلاّ وَ عَليٌّ رَأْسُها وَ أميرُها. «هيچ آيهاي از قرآن كريم نيامده است كه در آن يَـأَيـُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا باشد، مگر آنكه علي رأس آن و امير آنست.» يعني أميرالمؤمنين بر تمام مؤمنان در خطابات و تكاليف وارده نسبت به آنان رياست و امارت دارد. و اين رياست عنوان اعتباري نيست، بلكه بر اساس ملكات شريفۀ موجوده در نفس آن حضرت است، بنابراين در اين مفاد آيۀ شريفۀ وَ إِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ نيز امير مؤمنان رياست و امارت دارد. يعني در تحقّق به اين مقام امير عفوكنندگان و صبركنندگان است؛ و گرنه اگر ايشان عفو را مقدّم نميداشتند و بتّاً حكم به قصاص مينمودند، اگر از زمان رسول خدا تا روز قيامت يك فرد از افراد امّت پيدا ميشد كه در چنين موقعيّتي عفو را مقدّم دارد، تحقيقاً در عمل به اين آيه و انجام اين تكليف، او امام، و أميرالمؤمنين مأموم قرار ميگرفت و چنين نيست.
روايت وارده از ابن عبّاس را در «حلية الاوليآء» ج 1، ص 64؛ و در «مطالب السَّـؤول» طبع سنگي، ص 21 از «حلية الاوليآء»؛ و در «ينابيع المودّة» باب 56، ص 212 آوردهاند.
31 ـ «بحار الانوار» طبع كمپاني، ج 9، ص 670
32 ـ آيۀ 4، از سورۀ 68: القلم
33 ـ «ينابيع المودّة» باب 48، ص 140
|