بركات و كرامات مشهد امام رضا عليه السّلام پيوسته متّصل است
امّا قضاء حوائج مردم از حضرت امام رضا عليهالسّلام از اندازه و حساب بيرون است. حقير بعضي از ارامنه را در طهران ميشناختم كه نذر امام رضا عليهالسّلام ميكردند و خودشان به مشهد مشرّف ميشدند و گوسفند يا قاليچه و يا طلائي را كه نذر كرده بودند ادا مينمودند.
مرحوم محدّث قمّي ميفرمايد: مولّف گويد: كه در كتب معجزات بخصوص كتاب «عُيون أخبار الرّضا عليهالسّلام» تأليف شيخ صدوق عليهالرّحمة كرامات و معجزات بسيار براي روضۀ مقدّسۀ رضويّه علي مشرِّفها السّلام ذكر شده كه ايرادش در اين مقام مناسب نيست، با آنكه در هر زمان آنقدر ظاهر ميشود كه كسي محتاج به نقل وقايع گذشته نيست.[1]
و همچنين ميفرمايد: فقير گويد: مبادا استبعاد كني اين مطلب را! همانا معجزات و كراماتي كه از اين مشاهد مشرّفه بروز كرده و به تواتر رسيده، زياده از آنستكه إحصا شود. و در ماه شوّال گذشته سنۀ هزار و سيصد و چهل و سه (هجريّۀ قمريّه) در حرم مطهّر حضرت ثامنُ الائمّة الهُداة، و ضامنُ الاُمّة العُصاة، مولانا أبوالحسن عليّ بن موسي الرّضا صلواتُالله عليه، سه نفر زن كه هر كدام به سبب مرض فلج و نحو آن زمينگير بودند و أطبّاء و دكترها از معالجۀ آنها عاجز شده بودند شفا يافتند. و اين معجزات از آن قبر مطهّر بر همه واضح و آشكارا گرديد مانند نمودار شدن خورشيد در سماءِ صاحيه، مثل باز شدن در دروازۀ نجف اشرف بر روي عربهاي باديه؛ و به حدّي اين مطلب واضح بود كه نقل شد: دكترهائي كه مطّلع بر مرضهاي آن زنها بودند تصديق نمودند، با آنكه در اين باب خيلي دقيق بودند؛ بلكه بعضي از آنها تصديق خود را بر شفاء آنها نوشتند. و اگر ملاحظۀ اختصار و عدم مناسبت محلّ نبود قصّۀ آنها را نقل مينمودم. و لَقَدْ أجادَ شَيْخُنا الْحُرُّ الْعامِليُّ في اُرْجوزَتِهِ:
وَ ما بَدا مِنْ بَرَكاتِ مَشْهَدِهْ في كُلِّ يَوْمٍ أمْسُهُ مِثْلُ غَدِهْ (1)
وَ كَشِفآءِ الْعُمْيِ وَ الْمَرْضَي بِهِ إجابَةُ الدُّعآءِ في أعْتابِهِ (2) [2]
1 ـ و آنچه از بركات قبر مطهّر حضرت امام رضا عليهالسّلام به ظهور پيوسته است به قدري زياد است كه در هر روزي كه ميگذرد، جريان بركتها و كرامتهاي فرداي آن روز نظير ديروزش ثابت و متّصل و لاينقطع است.
2 ـ و مثل شفا يافتن كوران و مريضان در آن مشهد مقدّس، اجابت دعاي مضطرّين است در أعتاب مباركهاش.
حقير چون بنايم در جميع نوشتجات بر اينست كه غالباً آنچه را كه خودم ديدهام يا بعضي از ثقات معروف و مشهور براي خود من بدون واسطه بيان كردهاند نقل كنم، نه از آنچه را كه سابقين شَكّر اللهُ مساعيَهم نقل نموده و در
كتب و دفاتر مضبوط فرمودهاند، و بِعبارَةٍ اُخْرَي بنايم بر درايت است و مشاهده، نه بر روايت و محاكات، لهذا در اينجا فقط ميل داشتم دو قضيّهاي را كه براي أقوام بسيار نزديك ما از معجزات حضرت امام رضا عليهالسّلام اتّفاق افتاده است بنگارم، و دو قضيّهاي را كه از ثقاتِ أعلام و أعاظم از آيات و رجال شنيدهام. امّا دو قضيّۀ مربوط به اقوام، چون يك نفر از آنها للّه الحمد و له المنّة در قيد حيات است از ذكر آن خودداري مينمايم، و فقط به حكايت حال آن ديگري كه به رحمت خداوندي واصل شده است اكتفا مينمايم.
معجزۀ حضرت امام رضا عليه السّلام در شفا دادن كور
يكي از ارحام بسيار قريب ما كه جواني پرقدرت و با نشاط و زيبا و برومند بود و در بازار كاسبي ميكرد، ناگهان مبتلا ميشود به عارضۀ يك چشم كه ديد خود را از دست ميدهد؛ و چند روزي ميگذرد و بهبود نمييابد؛ و مراجعه به أطبّاي سابق معروف طهران مثل دكتر حسن علوي و دكتر لشكري و دكتر محسنزاده و دكتر ضرّابي و أمثالهم مينمايد، همگي متّفقالقول ميگويند: در آخرين نقطۀ زير چشم كه رگي خون را به چشم ميرساند به علّت انقباض و بسته شدن خون لكّهاي گير كرده است و رابطۀ حياتي چشم را با تغذيۀ خوني بريده است. و اين سكتۀ چشمي است و ابداً قابل علاج و عمل نيست. در تمام دنيا هم بروي فائده ندارد. مطلب از اين قرار است كه براي تو گفتهايم؛ مگر آنكه با احتمال و درصد بسيار كمي بواسطۀ ترقيق خون، آن لكّه از جاي خود حركت كند.
فلهذا او را از خوردن غذاهائي كه خون را كثيف ميكند مثل تخممرغ و روغن و گوشت قرمز و امثالها منع كردند، و قرصهاي رقّت خون به او دادند، و مرتّباً داروها را استعمال ميكرد و ابداً فائدهاي نداشت. كم كم سه عارضه در او پديدار شد:
اوّل: چشم از حالت عادي و اوّليّه برميگشت و جمع و خميده ميشد و اطراف مژگانها را شورۀ فراواني فرا ميگرفت و به اصطلاح چشم ميمُرد. و أطبّاء گفته بودند: محتمل است اين كسالت به چشم ديگر هم سرايت كند؛ و آثار و علائم بروز اين مرض در چشم ديگر هم كم كم ظاهر ميشد. دوّم: بواسطۀ رقّت فوقالعادۀ خون در اثر استعمال دواها، از زير لثهها خون زياد ميآمد. سوّم: حال تشنّج و لرزه دست ميداد، و در شبانه روز مرتّباً ميلرزيد. و در بعضي اوقات پنج دقيقه، و ده دقيقه، تا نيم ساعت هم به شدّت بدن متشنّج ميشد.
اين جوان قوي و متمكّن در خانه افتاد و نيرو در بدنش نماند. در خانۀ او كه آن زمان خانۀ پدرش بود، در تمام اوقات شبانهروز صداي گريه به قدري از ارحام و متعلّقين وي بلند ميشد كه به خانۀ همسايه ميرفت. و پيوسته اقوام و ارحام كه به ديدن و ملاقاتش ميرفتند، عيناً مثل مجلس عزا، كار واردين و اهل منزل جميعاً يكسره گريه بود.
اين جوان بواسطۀ اين عوارض، حال روحي خود را از دست داده بود، و ديگر داراي اراده و اختيار و مركز تصميمگيري نبود. به هرجا ميبردند و هرچه با او ميكردند، بدون اختيارش بود؛ و اتّفاقاً عيال و اولاد هم داشت.
در آن زمان افراد محيط بر او تصميم گرفتند وي را يا به اسپانيا و يا به اتريش بفرستند؛ زيرا كه طبيب مشهور جهاني چشم فقط دو نفر مشهور در اين دو كشور بودند. و بعد از مشورت اتريش را ترجيح دادند. و براي گذرنامۀ وي سعي كردند، بزودي تهيّه شد. از طهران با طيّاره به لندن رفت، تا با يكي از جوانان آشنا و محصّل ايراني آنجا به اتريش بروند؛ و وقت قبلي هم از آن طبيب گرفته شد.
اگر ميخواهيد تصوّر كنيد روزي را كه اين جوان را با اين وضع به فرودگاه مهرآباد طهران بردند، و پدر پير و اقوام و آشنايان و دوستان براي توديع آمده بودند، و حالت ضعف و نقاهت و عدم تمكّن از بالا رفتن از پلّههاي نردبان طيّاره، حقّاً سيري را در معجزۀ حضرت امام رضا عليهالسّلام خواهيد نمود؛ و شرحش گفتني نيست.
جوان به لندن ميرسد و در ظرف چند روز به اتريش ميرود، و در معروفترين بيمارستان چشم آنجا تحت نظر همان طبيب بستري ميشود. او هم ميگويد: قابل عمل نيست. ولي با دستگاههائي كه چشم را درميآوردهاند و داروهائي در بن چشم ميريختهاند، و بالاخره با عمليّاتي كه به عمليّات فيزيكي أشبه بود تا عمليّات شيميائي و داروئي، خواسته بودند تا شايد آن لكّه را بردارند؛ و نشد.
دو ماه تمام اين جوان در آنجا بود و معالجه نشد. تازه يك علّت ديگر هم بر چشم اضافه شد، و آن اين بود كه حدقۀ چشم در كاسه جاي خود را عوض كرد يعني سياهي به درون رفت و سفيدي چشم ظاهر شد. و طبيب گفته بود: نهايت كاري را كه ميتوانيم بكنيم آنهم با دارو و طول مدّت آنستكه وضع چشم را به حالت اوّليّه بازگردانيم؛ و امّا بينائي و بازگشت نور براي من محال است.
اين مطالبي است كه خود جوان پس از مراجعت براي من بيان كرد، فلهذا براي روشن بودن جريان در اينجا معروض ميدارم.
جوان گفت: خدمتكاران آن بيمارستان كه غالباً دختران راهب و تارك دنياي نصاري بودند، همه به حال من رقّت آورده بودند؛ ولي بيچارگان چه كنند؟ كاري از دستشان ساخته نيست.
تا در شبي كه رفيق همراه من براي كار شخصي خود به لندن رفته بود تا بازگردد و وسائل مراجعت مرا ترتيب دهد، من برخاستم و نماز زيادي خواندم و سپس گفتم: يا عَليَّ بْنَ مُوسَي الرّضا! تو شاهدي كه من در كارهاي مهمّ به تو متوسّل ميشدم و بطور كلّي زيارتت را بسيار بجاي ميآوردم؛ و اگر اختيار در دست من بود نميگذاردم مرا در اين شهر مسيحينشين و كفر بياورند؛ حتماً ميآمدم به پابوست و حاجتم را ميگرفتم. تو بودي كه براي من چنين كردي، تو بودي كه چنان كردي، تو بودي كه چه و چه، شروع كردم يكايك از حوائجي را كه از دست احدي ساخته نبود و آنحضرت برآورده بود بر شمردم و گريۀ زيادي هم كردم؛ و عرض كردم: به ما شيعيان اينطور ياد دادهاند كه امام معصوم، زنده و مرده ندارد، مشرق و مغرب ندارد. من الآن از اينجا خودم را در حرم مباركت ميبينم و از تو ميخواهم كه چشم مرا شفا دهي. اين بگفتم و به خواب رفتم.
به خواب آمدن امام رضا عليه السّلام در اُتريش بر جوان كور، و شفادادن چشم او را
يك خواب گويا راحت و چند ساعتهاي نمودم. نزديك طلوع فجر بود كه در خواب ديدم حضرت امام رضا عليهالسّلام كأنّه حقيقت و روح امام را، كه از عوالم ملكوت و حجابها و پردههائي كه وصف ناشدني است، كم كم نزول مينمايند تا اينكه با همين بدن و جسم خارجي پهلوي من ايستادند؛ و لوحهاي در دستشان بود كه بر روي آن خطوطي سبز رنگ و مشعشع نگاشته شده بود. آن لوحه را به من عنايت كردند و فرمودند: بخوان!
من شروع كردم به خواندن؛ قدري از آنرا خوانده بودم كه از خواب بيدار شدم و ديدم چشم من به حالت طبيعي است و كاملاً ميبيند. من هم شروع كردم به نماز خواندن؛ در آن تاريكي شب نماز خواندم، و پس از نماز صبح رفتم در رختخوابم خوابيدم، و با خود گفتم: ابداً بروز و ظهور نميدهم. گويا در عالم رويا هم به ايشان اشاره شده بود كه اين از أسرار است و نبايد اظهار كني! و خود آن مرحوم ميگفت: من اين سرّ را فاش كردم و حتّي به بعضي از همكاران و دوستان عادي خود گفتم كه نبايد ميگفتم، و از اين اظهار پشيمان بود.
چاشتگاه كه پرستاران براي شستشوي چشم ميآيند، همه تعجّب ميكنند. به اطبّاء خبر ميدهند، و خود آن طبيب معروف اطّلاع پيدا ميكند و خود، چشم را ملاحظه ميكند؛ و همگي متّفقاً و مجموعاً ميگويند: اين خارق عادت است. اين معجزۀ مسيح است. اين معجزه است، معجزه است. و من هم لب نگشودم و در دل خود ميگفتم: آري معجزه است، امّا معجزۀ استاد و معلّم و آقاي مسيح.
حقير كه پس از گذشت سي سال اين واقعه را براي دوست ارجمند و صديق گرامي آقاي دكتر حاج سيّد حميد سجّادي وَفّقهاللهُ تعالي كه از چشمپزشكان معروف جهاني هستند تعريف كردم، گفتند: راست است؛ اينطور كه ميگوئيد اينگونه مرض چشم در دنيا قابل علاج نيست؛ و در صورت بهبود غير از معجزه چيز ديگري نميتواند بوده باشد.
آنگاه اضافه كردند: يك نفر از مريضان ما كه مردي بود و چشمش آب مرواريد آورده بود، و ما براي وي فلان روز را معيّن كرده بوديم تا چشمش را عمل كنيم؛ قبل از عمل پيش ما آمد و گفت: من رفتم خدمت امام رضا عليهالسّلام و شفاي خودم را گرفتم. ما چشمش را مجدّداً معاينه كرديم و ديديم أبداً اثري از آب مرواريد در آن نيست.
ايشان ميفرمودند: أحياناً ممكنست بعضي از آبمرواريدها خود بخود برطرف شود ولي در طويل المدّة؛ و تا آن ساعت براي من سابقه نداشت كه چند روزه آب مرواريد خودبخود بهبود يابد. اين نيست مگر معجزۀ حضرت ثامن الائمّة عليهمالسّلام.
معجزۀ حضرت ثامن الحجج به نقل آية الله حائري قَدّس اللهُ سرَّه
و امّا آن دو داستان منقولۀ از أعلام، اوّل: قضيّهاي است كه حضرت استاذنا المكرّم آية الله مرحوم حاج شيخ مرتضي حائري قَدّس الله سرَّه در جلسۀ ديدار و ملاقات با ايشان در مشهد مقدّس در طول يك سفرشان كه فيمابين دوازدهم شهر مبارك رمضان تا سوّم شهر شوّال المكرّم سنۀ 1400 هجريّۀ قمريّه بطول انجاميد، براي حقير بيان فرمودند.
فرمودند: آية الله حاج شيخ آقا بزرگ اراكي كه مردي پير و قريب به نود سال دارد و فعلاً در قيد حيات و در اراك از علماي برجسته است (اخوي بزرگ آيةالله حاج شيخ مجتبي اراكي كه در قم ساكن بوده و از رفقاي صميمي ميباشند؛ و در صدق گفتار و كلام هر دو برادر هيچ جاي شبهه و ترديد نيست) براي من حكايت كرد آقاي حاج شيخ آقا بزرگ كه: عيال من قبل از ازدواج در سنّ جواني مبتلا به چشم درد شديد ميگردد كه مدّتها در اراك و همدان معالجه ميكنند و هيچ مثمرثمر واقع نشده و أطبّاء از بهبود آن مأيوس ميگردند و إعلام عدم قدرت بر معالجه ميكنند. چشمها روز بروز رو به كوري ميرود بطوريكه دختر در آستانۀ فقدان بينائي قرار ميگيرد.
پدر و مادر پريشان شده و چون شنيده بودند اگر كسي چهل روز در مشهد مقدّس به عنوان زيارت و قضاء حاجت اقامت نمايد حاجتش را برميآورند، دختر را با خود به ارض اقدس مشهد حركت داده و به قصد اقامت يك اربعين سكني ميگزينند؛ و پيوسته به حال اضطرار و التجاء بوده و راه تضرّع و استكانت ميپيمايند.
اتّفاقاً چشم دختر علاوه بر آنكه هيچ اثري از بهبودي در آن مشاهده نميشود، رفته رفته رو به نقصان بوده و ديگر از تشرّف به حرم مطهّر هم ميمانند، و فقط در منزل روزها را ميگذرانند؛ تا تقريباً چند روز به انتهاي اربعين مانده بود، پدر و مادر بسيار گرفته و ملول و با حال ضَجْرت و انفعال ميگويند: واأسَفا! اربعين هم بسر آمد و نتيجهاي عائد نگشت.
در يكي دو روز آخر كه مشغول جمعآوري اسباب و اثاثيّه بوده و آماده براي حركت بودند، ناگهان از سقف اطاق يك چيز مختصري ميافتد مانند گچ يا فضلۀ پرنده و شبه آن؛ و به دل آنها چنين الهام ميشود كه اين داروي چشم
فرزند است. فوراً آنرا كوبيده و با آب مخلوط ميكنند و به چشمها ميريزند و چشمها شفا مييابد كَأن لَم يَكُن شَيئًا مَذْكورًا.
و چند روز ديگر را با دختر به حرم مطهّر مشرف ميشوند براي زيارت، و سپس بار سفر بسته و به سمت اراك مراجعت مينمايند.
معجزۀ حضرت امام رضا عليه السّلام به نقل آية الله لواساني دامت بركاتُه
دوّم: حضرت آية الله حاج سيّد علي لواساني دامت بركاتُه، فرزند مرحوم آية الله حاج سيّد أبوالقاسم لواساني كه وصيّ مرحوم آية الله آقا سيّد احمد كربلائي طهراني بودهاند، در روز يكشنبه 14 شهر صفر الخير سنۀ 1404 هجريّۀ قمريّه در منزل حقير در مشهد مقدّس رضوي عليهالسّلام از كرامت حضرت حكايتي نقل كردند كه جالب است.
اين حكايت متعلّق است به دختر مرحوم آقا سيّد علينقي حيدري صاحب كتاب «اصول الاستنباط» فرزند مرحوم آية الله آقا سيّد مهدي حيدري صاحب كتاب «جنگ انگليس و عراق» فرزند مرحوم آقا سيّد احمد حيدري باني حسينيّۀ حيدريها در كاظمين عليهماالسّلام. و حكايت به قرار ذيل است:
تقريباً در حدود ده سال قبل از اين، دختر مرحوم آقا سيّد علينقي حيدري كه مدّتي بود شوهر كرده و از وي اولادي به هم نرسيده بود، با جمعي از ارحام خود ولي بدون شوهر از كاظمين عليهماالسّلام براي زيارت قبر مطهّر حضرت امام عليّ بن موسي الرّضا عليهماالسّلام به صوب ارض اقدس مشهد مقدّس رهسپار ميگردند؛ و روزي براي ديدار با اهل بيت ما كه با هم سابقۀ آشنائي ممتدّ داشتند در منزل ما آمدند؛ و اهل بيت ما به آنها خير مقدم گفت، ولي بسيار ايشان را مهموم و مغموم ديد.
از علّت سوال كرد. گفتند: اين دختر ساليان درازي است كه ازدواج كرده وليكن اولادي نياورده است؛ و اينك شوهر وي در صدد تجديد فراش است. و از وقتي اين خبر به دختر رسيده است زندگاني براي او تلخ شده است؛ نه روز دارد و نه شب. پژمرده و پلاسيده و پيوسته در تشويش و نگراني بسر ميبرد.
اهل بيت ما به آنها ميگويد: هركس به زيارت امام رضا عليهالسّلام بيايد و سه حاجت بخواهد، آن حوائج و يا يكي از آنها (ترديد از ناقل است) برآورده خواهد شد. الآن برخيز و وضو بگير و به حرم مطهّر مشرّف شو و از آنحضرت طلب اولاد كن!
دختر برميخيزد و وضو ميگيرد و به حرم مطهّر مشرّف ميشود و دعا مينمايد. و اين خانواده پس از زيارت مشهد مقدّس، به كاظمين عليهماالسّلام مراجعت ميكنند.
آيةالله حاج سيّد علي لواساني فرمودند: ما عادتمان اين بود كه در هر سال يكبار به زيارت أعتاب عاليات مشرّف ميشديم و فصل زمستان را در آنجا ميمانديم. چون به كاظمين مشرّف شديم و در منزل مرحوم حيدري رفتيم، ديديم صداي گريۀ طفل نوزاد بلند است، و اهل خانه آنقدر خوشحالند كه در پوست نميگنجند. و گفتند: همينكه ما از ارض اقدس مراجعت نموديم و شوهر اين مخدّره با او مضاجعت كرد، به مجرّد آميزش حمل برداشت و اينك كه نه ماه سپري ميشود بچّه تولّد يافته است؛ و بهترين و شيرينترين موهبت و عطاي حضرت ثامنالائمّه عليهالسّلام به ما رسيده است.(3)