انحرافات در متون درسی (قسمت دوّم)
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمد للّه ربِّ العالمين و صلّى اللهُ على أشرف خلقِه و سيّد بَريّتِه محمّدٍ و آله أجمعين
o انحرافات در متون درسی، دسته دوّم:
ـ ارائه الگوهایی که صرفاً خیالی بوده یا انحرافات انسانی و اخلاقی و دینی آنها محرز بوده و اهداف شوم بسیاری از آنها بر فرهیختگان و اهل تحقیق پوشیده نیست.
ـ ترویج داستانهای قهرمانان ملی مانند: آرش کمانگیر،[1] آریو برزن،[2] قهرمانان شاهنامه[3] و...
ـ نام بردن از افرادی مانند: سید جمال اسد آبادی،[4] صادق هدایت،[5] علی شریعتی،[6] محمد علی جمال زاده[7] جبار باغچه بان،[8] و... به بهانههای مختلف و تأکید بر تاثیر گذار بودن آنها در جنبههای متفاوت.
ـ طرح مباحث مربوط به زندگانی ائمه علیهم السّلام و ضمیمه کردن افراد غیر معصوم در آن و یا تطبیق آن بر افراد غیر معصوم.[9]
از آنجایی که نوجوانان و جوانان غالباً فرافکنی نموده و اسوه ها والگوهای دوران کودکی خویش که عمدتاً پدر و مادرها و خواهر و برادران یا بستگان نزدیک هستند را کنار گذارده و به دنبال اسوه های جدیدی می گردند و از آنجا که اسوه و اسوه یابی امری فطری و در نهاد و سرشت ایشان قرار دارد. باید این امر به شکل بسیار دقیق و هدفمند در مقابل او قرار داده شود. لذا ارائه کسانی که انحطاط و لغزش آنها بر هر انسان منصفی پوشیده نیست که با کلام کفر آمیز دور از منطق خویش ارکان دین و دیانت را متزلزل نموده و چه بسا به الگوها و اسوه های دینی در جای جای زندگی خویش اهانت کرده و نسبت به آنها غرض ورزی نموده اند، به صرف اینکه دارای نثر ادبی بوده یا رمان پرداز و خیال پرورند چه معنا دارد؟!
صادق هدایت، جبار باغچه بان، شریعتی و... که اهداف مشخص و معینی داشتند و سرانجام بسیاری از آنها کیان دینی را هدف قرار داده و به جنگ مستقیم با آن پرداختند را فرهیختۀ ادبی شمردن و سوق دادن نوجوانان و نونهالان را به سمت آنها جز خیانت به بشریت و انسانیت و ظلم به دین و دیانت چیز دیگری نمیتوان دانست.
آنجا که قرآن کریم رسول خدا و سیره و سنت او را تنها اسوه راه گشا قرار داده و فرموده: ﴿لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ ﴾؛ منحصرا برای شما رسول خدا اسوه نیکو است.[10]
آنجا که قرآن ملاک برای کرامت و شرافت انسانی را تقوای الهی شمرده و می فرماید: ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ﴾.[11] آیا نباید متّقی ترین افراد را مطرح نمود و فرزندان خویش را به سمت و سوی آنها سوق دهیم.
برای آشنایی با کیفیت مواجهه توحید قرآنی و شریعت نبوی و سیره علوی علیهم السّلام به مسئله اسوهیابی و گزینش و ارائه الگوهای مناسب خوب است به برخی آیات الهی و روایات اهل بیت علیهم السّلام نیز توجه کنیم.
o اما آیات الهی:
1ـ ﴿لَقَد كانَ لَكُم في رَسُولِ اللَّهِ أُسوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَن كانَ يَرجُوا اللَّهَ وَ اليَومَ الآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيراً﴾؛
به تحقيق كه از براى شما در اقتداى شما به رسول خدا مادّه تأسّى و الگوى خوبى است، براى آن كسى كه اميد خدا و روز قيامت را داشته باشد و ياد خدا را بسيار كند.[12]
2ـ ﴿قَد كانَت لَكُم أُسوَةٌ حَسَنَةٌ في إِبراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ إِذ قالُوا لِقَومِهِم إِنَّا بُرَآؤُا مِنكُم وَ مِمَّا تَعبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ كَفَرنا بِكُم وَ بَدا بَينَنا وَ بَينَكُمُ العَداوَةُ وَ البَغضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤمِنُوا بِاللَّهِ وَحدَه﴾؛
چقدر براى شما مادّه تأسّىِ خوبى است درباره إبراهيم و كسانى كه با او بودند، چون به قوم خود گفتند: ما از شما و از آنچه را كه غير از خدا مىپرستيد بيزاريم! ما بروش شما كافريم! و بين ما و شما عداوت و دشمنى ابدى تحقّق يافته است؛ تا زماني كه بخداوند يگانه ايمان آوريد.[13]
3ـ ﴿قُل إِن كُنتُم تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحبِبكُمُ اللَّهُ وَ يَغفِر لَكُم ذُنُوبَكُم وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾؛
بگو (اى پيغمبر) اگر شما اينطور هستيد كه خدا را دوست داريد، از من پيروى نمایيد تا خداوند شما را دوست داشته باشد، و گناهانتان را بيامرزد؛ و خداوند غفور و رحيم است.[14]
4ـ ﴿رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضلَلنَ كَثيراً مِنَ النَّاسِ فَمَن تَبِعَني فَإِنَّهُ مِنِّي وَ مَن عَصاني فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾؛
ای پروردگار، اینان بسیاری از مردم را به مسیر گمراهی کشاندهاند. كسانى كه از من پيروى كنند آنها از من خواهند بود و كسانى كه مخالفت ورزند پس به درستى كه امر آنها به دست توست و تو آمرزنده و مهربانى.[15]
5ـ ﴿فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَينَهُم ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنفُسِهِم حَرَجاً مِمَّا قَضَيتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسليماً﴾؛
سوگند به پروردگار تو (اى پيامبر) كه اين مردم ايمان نمىآورند مگر آنكه در مشاجرات و مرافعاتى كه بين آنها اتّفاق مىافتد، تو را به عنوان قاضى و حكم قرار دهند؛ و پس از آنكه حكم كردى، ابداً در دل خود نسبت بدان حكم، گرچه بر عليه ايشان باشد، گرفتگى و ناراحتى نداشته باشند، و به تمام معنى الكلمه تسليم باشند.[16]
o اما روایات:
پیامبر گرامی اسلام صلّی الله علیه و آله در مذمّت تعصب قومی ـ قومیّت گرایی ـ فرمایشات متعددی دارد که به برخی از آنها اشاره میشود:
1ـ ﴿أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ رَبِّكُمْ وَاحِدٌ وَ إِنَّ أَبَاكُمْ وَاحِدٌ لَا فَضْلَ لِعَرَبِيٍ عَلَى عَجَمِيٍّ وَ لَا لِعَجَمِيٍّ عَلَى عَرَبِيٍّ وَ لَا لِأَحْمَرَ عَلَى أَسْوَدَ وَ لَا لِأَسْوَدَ عَلَى أَحْمَرَ إِلَّا بِالتَّقْوَى﴾؛
اي مردم همانا خدای شما واحد است و همه از پدر یکسان هستید، هیچ برتری برای عرب بر عجم و عجم بر عرب و سرخ بر سیاه و سیاه بر سرخ نیست مگر به واسطه تقوا.[17]
2ـ مَنْ كَانَ فِي قَلْبِهِ حَبَّةٌ مِنْ خَرْدَلٍ مِنْ عَصَبِيَّةٍ بَعَثَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَعَ أَعْرَابِ الْجَاهِلِيَّة؛
هر کسی که در دلش به اندازهی خردل از عصبیت (تعصب قبیلهای) باشد، خداوند او را در روز قیامت همراه اعراب جاهلیت محشور میکند.[18]
3ـ إنّ الله قد أذهب عنكم حمية الجاهلية و فخرها بالآباء الناس بنو آدم و آدم من تراب مؤمن تقي و فاجر شقي لينتهين أقوام يفخرون برجال إنما هم فحم من فحم جهنم أو ليكونن أهون على الله من جعلان تدفع النتن بأنفها؛
به درستی که خداوند تفاخر به پدران و تعصب جاهلیت و از روی نادانی را مرتفع ساخت. همه مردم فرزندان آدم هستند و آدم علیه السّلام از خاک آفریده شده است.آنان که به قومیت خود افتخار میکنند، این کار را رها کنند و بدانند که آن مایههای افتخار، جز ذغال جهنم نیستند. و اگر از این کار دست برندارند بدانند که از سوسکان سیاهی که با بینی خود کثافات حیوانات را جابجا میکنند در نزد خداوند بی ارزشترند.[19]
4ـ امام علی علیه السّلام فرمودند: فَإِنَّ لِي بِسُنَّةِ الأَنبِيَاءِ أُسوَةً فِيمَا فَعَلتُ…
من در آنچه به جا آوردهام از سنّت انبياء پيروى كردهام.[20]
5ـ امام علی علیه السّلام فرمودند: فَتَأَسَّ بِنَبِيِّكَ الأَطيَبِ الأَطهَرِ (صلّى الله عليه و آله و سلم) فَإِنَّ فِيهِ أُسوَةً لِمَن تَأَسَّى وَ عَزَاءً لِمَن تَعَزَّى وَ أَحَبُّ العِبَادِ إِلَى اللَّهِ المُتَأَسِّي بِنَبِيِّهِ وَ المُقتَصُّ لِأَثَرِهِ؛
پس تو اى مرد مسلمان تأسّى كن به پيغمبر خودت، كه از همه پيامبران پاكتر و پاكيزهتر، طيب و طاهرتر است ـ كه درود باد بر او و بر آل او ـ زيرا كه در او الگو و نشانه و ماده تأسّى و پيروى است براى كسى كه اقتدا كند و تأسّى نمايد، و نشانه و علامت صحيح انتساب است براى كسى كه بخواهد خود را به او نسبت دهد.[21]
6ـ امام علی علیه السّلام فرمودند: وَ لَقَد كُنتُ أَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الفَصِيلِ أَثَرَ أُمِّهِ يَرفَعُ لِي فِي كُلِّ يَومٍ مِن أَخلَاقِهِ عَلَماً وَ يَأمُرُنِي بِالِاقتِدَاءِ بِهِ؛
و اما من پيوسته مانند بچه شترى كه از هر طرف به دنبال مادرش مىدود، دائماً به دنبال او حركت مىكردم، و از او پيروى مىنمودم، و آن حضرت هر روز براى من از اخلاق حميده خود نشانهاى را ظاهر مىنمود، و مرا به پيروى و متابعت از آن اخلاق امر مىفرمود.[22]
7ـ امام باقر علیه السّلام فرمودند: إِذَا أَرَدتَ أَن تَعلَمَ أَنَّ فِيكَ خَيراً، فَانظُر إِلى قَلبِكَ، فَإِن كَانَ يُحِبُّ أَهلَ طَاعَةِ اللَّهِ وَ يُبغِضُ أَهلَ مَعصِيَتِهِ، فَفِيكَ خَيرٌ وَ اللَّهُ يُحِبُّكَ؛ وَ إِن كَانَ يُبغِضُ أَهلَ طَاعَةِ اللَّهِ وَ يُحِبُّ أَهلَ مَعصِيَتِهِ، فَلَيسَ فِيكَ خَيرٌ وَ اللَّهُ يُبغِضُكَ، وَ المَرءُ مَعَ مَن أَحَبَّ؛
اگر مىخواهى بدانى كه آيا در تو خيرى هست، نگاه به دلت بكن؛ پس اگر ديدى كه اهل طاعت خدا را دوست دارد و اهل معصيت خدا را دشمن دارد، پس بدان كه در تو خيرى هست و خداوند ترا دوست دارد، و اگر ديدى اهل طاعت خدا را دشمن دارد و اهل معصيت خدا را دوست دارد، پس بدان كه در تو شرّى هست و خداوند تو را دشمن دارد؛ و انسان هميشه با محبوب خود معيّت دارد.[23]
8ـ امام باقر علیه السّلام فرمودند: مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ كَانَ النَّاطِقُ يُؤَدِّي عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ وَ إِنْ كَانَ النَّاطِقُ يُؤَدِّي عَنِ الشَّيْطَانِ فَقَدْ عَبَدَ الشَّيْطَانَ؛
هر کس به گوینده ای گوش فرا دهد او را عبادت کرده و از او پیروی نموده است. پس اگر آن گوینده کلامش درباره خدا باشد، خدا را عبادت کرده و اگر درباره شیطان باشد، شیطان را پرستیده است. [24]
9ـ پیامبر گرامی اسلام صلّی الله علیه و آله فرمودند: إِنَّ حَولَ العَرشِ مَنَابِرَ مِن نُورٍ عَلَيهَا قَومٌ لِبَاسُهُم وَ وُجُوهُهُم نُورٌ لَيسُوا بِأَنبِيَاءَ يَغبِطُهُمُ الأَنبِيَاءُ وَ الشُّهَدَاءُ قَالُوا يَا رَسُولَ اللَّهِ حُلَّ لَنَا قَالَ هُمُ المُتَحَابُّونَ فِي اللَّهِ وَ المُتَجَالِسُونَ فِي اللَّهِ وَ المُتَزَاوِرُونَ فِي اللَّه.
آنان جماعتى هستند كه نه از پيامبرانند و نه از شهيدان، وليكن مردمى هستند كه درباره جلال خدا و براى عظمت حضرت او جلّ و علا همديگر را دوست دارند و به يكديگر محبّت مىورزند، و مهر و وَدادِشان با هم بر اساس و بر محور خداست.[25]
o کلام بزرگان:
1ـ حضرت علاّمه طهرانی ـ رضوان الله علیه ـ پیرامون سید جمال الدین اسدآبادی و آراء و افکارش در دستنوشتههای خود که به عنوان مطلع انوار (ج3، ص 266 الی 268) بعد از وفات ایشان به چاپ رسید میفرماید:
نگارنده این سطور سیّد محمّد حسین حسینی گوید:[26] آنچه از طرز رفتار و معاشرتهای سیّد در مسافرتهای خود و میهمان شدن در نزد بزرگان و سلاطین و اعیان هر کشور و عدم اعتناء به معاشرت با طبقۀ ضعیف و استمالت از آنان، و دیگر حشر و نشر با خصوص علماء و فلاسفه و اهل جدل برمیآید، آن است که سیّد ـ رحمه الله ـ به مقام ولایت الهیّه نرسیده و حقیقت مراتب توحید بر او منکشف نگردیده است.
و با دقّت و تأمّل در این صفحاتی که ما در اینجا از کتب تراجم و غیره ذکر کردیم به خوبی میتوان دریافت که سیّد دارای استعداد فوقالعاده بود و به علوم عربی و فلسفی و تاریخ آشنایی داشته است و نسبت به قرآن و اسلام علاقۀ شدید و در صدد دفع ظلم و استیلاء کفّار بوده و برای اتّحاد ملل اسلامی کوششها نموده است و طبعاً چون به خدمت مرحوم آخوند ملاّحسینقلی همدانی مشرّف میشده و کسب فضائل معنوی مینموده است بصیرتش توسعه پیدا نموده و همّتش عالی گشته و بعد از دیدن آن مکتب دیگر طبعاً به زخارف و تعیّنات دنیا بیعلاقه بوده است، ولی چون در رشتۀ سلوکی و عرفانیِ مرحوم آخوند راه را تا به پایان نرسیده است آن قوا و استعداد و آن فضائل و کمالات را در امور دنیوی و سیاحت و خطابه و ملاقات با بزرگان نموده و در صدد اصلاح جامعۀ مسلمین برآمده؛ ولی نه با نیروی الهی و معنوی و توحیدی مانند انبیاء و اولیاء بلکه بر اساس اتّکاء به نفس و اعتماد به سرمایههای وجدانی. و لذا در همین مراحل دانیه متوقّف و در همین منازل نازله در دوران و جریان و از این کوی به آن کوی در تعیّنات و کلاسهای میانۀ راه گرفتار بوده است.
و لذا به منظور خود نرسید و از آن همه تلاشها بهرهبرداری ننمود و جز تعریف و تمجید و افتخار فیلسوف بودن عائدی نبرد. در حالی که اگر با نیروی الهی کار میکرد (یعنی در مقام سیر و سلوک راه را تا به آخر طیّ مینمود و از هر کتاب به چند ورق قناعت نمیکرد و در مکتب آن مرحوم زانوی شاگردی را تا آخرین مرحله بدون خستگی و ملالت و بدون اتّکاء به نفس به زمین میزد و از هوای نفس امّاره و هواجس و غرائز جبلّیانه میجست و در مقام صفا، پاک و چون دُرّ تابناک شده و از همۀ غلّها و غشّها رها میشد) کافی بود با نور دل خود یک جرقه به تمام سوختگان عالم زند و تمام عاشقان و پاکان را به گِرد محورِ ضمیرِ منیر خود جمع نموده و از ناحیۀ بالا و امر الهی مأمور به اتّحاد ملل اسلام گردد و صد در صد نتیجه بگیرد؛ چون قدم و قلم و سرمایه وجودی را به خدا سپرده و در این صورت خدا نیز در وجود حکمفرما بوده است.
ولیِّ خدا که از طرف خدا مأمور اصلاح جامعه میگردد دارای علائم و نشانههایی است، از جمله آنکه دیگر خودش را طرفِ دعوا نمیبیند و امر و تحکّمی ندارد؛ بلکه آنچه امر میکند میگوید: امر خداست، من هم مانند شما بندۀ عاجزی هستم و باید همه ما راهِ حقّ را بپوییم و از حقّ تبعیّت کنیم.
2ـ در همان کتاب در صفحه 268 میفرمایند:
در نامهای که میرزا حسینخان عدالت، راجع به شرح حال سیّد مینویسد، در صفحه 102 از کتاب شرح حال و آثار سیّد چنین نوشته است:
«در طهران به حضور ناصرالدّین شاه رسیده و در ضمن سؤالات اعلیحضرت فرمودند: از من چه میخواهی؟ سیّد مشارالیه گفت: دو گوش! شاه از جرأت او متعجّب شد.»
این طرز جواب، جوابِ انبیاء و اولیاء نیست، آنها میگویند: گوشهای ما و شما باید حاضر برای شنیدن سخن حقّ باشد؛ همه باید مطیع حق باشند.
اگر بنا شد به عنوان شخصیّت علمی یا اعتباری یا عشیرهای یا سایر جهات کسی خود را حاکم بداند طرف مقابل نیز بالمقابله روی عنوانی از عناوین، خود را حاکم دانسته و لذا زد و خورد و جنگ و جدال در میگیرد و برای آنکه هر یک از دو صفّ متقابل بخواهند خود را بر دیگری پیروز کنند و حرفِ خود را به کرسی بنشانند فتنهها برخیزد و خونها به ناحقّ بریزد؛ امّا اگر نفس کنار رفت و خدا پیش آمد دیگر زد و خورد دو گروه مبتلای به خواهشهای نفسانی نیست، بلکه معارضۀ حقّ و باطل است و البتّه پیروزی با حقّ است و باید هم پیروز شود.
ببینید در سورۀ ابراهیم چگونه خداوند حال انبیاء را در دعوت و برخورد خود با کفّار بیان میکند و چگونه طرز گفتار و جدال آنها را با خصم بازگو میکند و چگونه آنها را از خودی و خودپسندی و تحکّم دور داشته و فقط بر اساس عبودیّت به خدا و عدم تفضیل بعضی به بعضی (مگر به تفضیل الهی آنها) دعوت را شروع میکنند:
﴿óOs9r& öNä3Ï?ù't (#àst6tR úïÏ%©!$# `ÏB ôMà6Î=ö6s% ÏQöqs% 8yqçR 7$tãur yqßJrOur úïÏ%©!$#ur .`ÏB öNÏdÏ÷èt/ w öNßgßJn=÷èt wÎ) ç|!$# öNßgø?uä!%y` Nßgè=ßâ ÏM»uZÉit7ø9$$Î/ (#ÿr tsù óOßgtÏ÷r& þ Îû óOÎgÏdºuqøùr& (#þqä9$s%ur $¯RÎ) $tRöxÿx. !$yJÎ/ OçFù=Åö é& ¾ÏmÎ/ $¯RÎ)ur Å"s9 7e7x© $£JÏiB !$oYtRqããôs? Ïmøs9Î) 5=ÌãB * ôMs9$s% óOßgè=ßâ Îûr& Ï|!$# A7x© ÌÏÛ$sù ÏNºuq»yJ¡¡9$# ÇÚö F{$#ur öNä.qããôt tÏÿøóuÏ9 Nà6s9 `ÏiB öNä3Î/qçRè öNà2t½jzxsãur #n<Î) 9@y_r& wK|¡ B (#þqä9$s% ÷bÎ) óOçFRr& wÎ) ×|³o0 $uZè=÷WÏiB tbrßÌè? br& $tRr ÝÁs? $£Jtã c%x. ßç7÷èt $tRät!$t/#uä $tRqè?ù'sù 9`»sÜù=Ý¡Î0 &úüÎ7 B * ôMs9$s% öNßgs9 öNßgè=ßâ bÎ) ß`øtªU wÎ) Öt±o0 öNà6è=÷VÏiB £`Å3»s9ur u|!$# `ßJt 4 n?tã `tB âä!$t±o ô`ÏB ¾ÍnÏ$t6Ïã $tBur c%x. !$uZs9 br& Nä3uÏ?ù'¯R ?`»sÜù=Ý¡Î0 wÎ) ÈbøÎ*Î/ Ï|!$# n?tãur Ï|!$# È@2uqtGuù=sù cqãYÏB÷sßJø9$# * $tBur !$oYs9 wr& @2uqtGtR n?tã Ï|!$# ôs%ur $uZ1yyd $oYn=ç7ß cuÉ9óÁuZs9ur 4 n?tã !$tB $tRqßJçF÷s#uä n?tãur Ï|!$# È@©.uqtGuù=sù tbqè=Ïj.uqtGßJø9$# * tA$s%ur tûïÏ%©!$# (#rãxÿ2 öNÎgÎ=ßãÏ9 Nà6¨Yy_Ì÷ãZs9 ô`ÏiB !$uZÅÊö r& ÷rr& cßqãètFs9 Îû $uZÏG¯=ÏB #Óyr÷rr'sù öNÍkös9Î) öNåk5u £`s3Î=ökß]s9 úüÏJÎ=»©à9$# * ãNä3¨YoYÅ6ó¡ä^s9ur uÚö F{$# .`ÏB öNÏdÏ÷èt/ Ï9ºs ô`yJÏ9 %s{ ÍG$s)tB t$%s{ur ÏÏãur﴾.[27]
از دقّت و تأمّل در این آیات مبارکات یک دنیا نکته به دست میآید که حقّاً انبیاء که دارای مقام تبلیغ و مأمور به دعوت بودهاند دارای چه مزایا و خصائصی بودهاند.
باری، این چند جمله بر حسب ضیق وقت علی العجالة مکتوب افتاد؛ و برای تجزیه و تحلیل افکار و روحیّات مبلّغین الهی و شناخت واقعی آنان با سیمای الهی، از فیوضات الهیّه باید مدد گرفت نه با چشم خودبین.
دیدهای وام کنم از تو برویت نگرم
|
|
|
|
|
زانکه شایستۀ دیدار تو نبود بصرم
|
|
|
|
|
|
3ـ مرحوم علامه طهرانی ـ رضوان الله علیه ـ در مواردی از بیانات شریف خویش به این مسائل اشاره می فرمودند:
الف) خود من ديدم در زمان رضا خان ملعون كتابچه چند صفحهاى چاپ كرده بودند و در يكى از صفحات آن عكس عربى را كه در يك دست كتاب و در دست ديگرش سوسمارى بود كه آنرا صيد كرده بود، و در زير آن نوشته بود:
ز شير شتر خوردن و سوسمار
|
|
عرب را به جائى رسيده است كار
|
كه تاج كيانى كند آرزو
|
|
تُفو بر تو اى چرخ گردون تفو
|
و اين شعر از فردوسى است! و پشت آن نوشته بود:
هديه آوردن أعرابى به بارگاه و دربار سلطنت!! اين هديه چه بود؟ 1ـ سوسمار 2ـ كتاب يعنى قرآن! و اين خيلى مهمّ است! و آنها تا اين حدّ پيشرفت كردند! فراماسونها روى اين مطالب كار ميكردند! و هنوز هم در تمام دنيا محافل و مجالس دارند و ميخواهند بگويند: ﴿لَقَدْ كانَ لَكُمْ فى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيراً﴾ درست نيست، و ميخواهند آن را بردارند.[28]
ب) ﴿لَقَدْ كانَ لَكُمْ فى رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللَّهَ وَ الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَكَرَ اللَّهَ كَثيراً﴾ اين آيه بيست و يكمين آيه از سوره مباركه أحزاب است؛ مَفادش اين است، كه به تحقيق از براى شما خداوند درباره پيغمبر اسوه حسنهاى قرارداده؛ يعنى تأسّى نيكو. أُسْوَةٌ آن محلّى را، مقصدى را، هدفى را، نمونهاى را، الگوئى را مىگويند كه بقيّه چيزها را از روى او مىسنجند و اندازهگيرى مىكنند.
أُسْوَةٌ أى: مَا يُتَأسَّى بِه؛ آن چيزى كه به او تأسّى مىشود.
«اى مسلمانها! براى شما و به نفع شما و بر مصلحت شما، خداوند در پيغمبر خود اسوه حسنهاى قرار داده، از براى آن كسانى كه ذكر خدا مىكنند زياد، ياد خدا مىكنند زياد، و اميد لقاء خدا و روز قيامت را هم دارند، اين افراد اسوه حسنهشان پيغمبر است.
يعنى در تمام جهات بايد از پيغمبرشان تأسّى كنند؛ چون پيغمبرشان را خداوند اسوه قرار داده و اسوه هم اسوه حسنه است، نقطه ضعف، نقطه تاريكى، نقطه سيّئه و بدى در او نيست. در تمام جهات او حُسن است، پس بنابراين از همه جهات او انسان بايد تأسّى كند پيغمبر داراى جهاتى بودند؛ جهات معنويّت، روحانيّت، ملكات، اخلاق، صفات، آداب، آداب را بياوريد پایين: آداب زندگى، آداب خانوادگى، آداب شخصى، آداب اجتماعى، أدب صلح، أدب جنگ، أدب ازدواج، أدب طلاق، أدب تجارت، أدب زراعت، اينها همه آداب بوده.
امّا آن كسانى كه از پيغمبر در همه اين جهات مىخواهند تأسّى كنند، اينها افرادى هستند كه اميدشان به خداست و روز قيامت و خيلى ياد خدا مىكنند، عاشق خدا هستند. افراد ديگر اين پيغمبر را مادّه تأسّى نمىدانند، گرچه اسلام هم آورده باشند امّا بر اساس رجاء به خدا و به روز قيامت و به شفاعت نيست؛ لذا ايمان و اسلام آوردهاند و از طلوع اسلام هم بهرهمند شدهاند، امّا نه بر اين اساس؛ آنها ايمان مىآورند و پيغمبرشان را هم قبول مىكنند و واقعاً هم به پيغمبر معتقدند، در جنگها هم با پيغمبر شركت مىكنند و از غنائم هم مىبرند و بامسلمين هم نكاح مىكنند، امّا اگر حقيقت قلب آنها را بشكافند رجاء به خدا و روز قيامت و عشق به خدا و شوق به خدا كه دائماً ياد خدا كند نيست؛ اينها اصلًا نمىتوانند پيغمبر را در همه جهات اسوه خود قرار بدهند، در بعضى از جهات قرار مىدهند و در بعضى از جهات قرار نمىدهند. آن جهاتى كه از پيغمبر با خواستههاى نفسانى و افكار شخصى آنها سازش دارد، كارهاى پيغمبر را امضاء مىكنند و قبول دارند، آنهائى كه سازش ندارد ردّ مىكنند.
ایشان در ادامه می فرمایند:
آن كسى كه پيغمبر را قبول داشته باشد در همه اطوار و حالات و در تمام شئون فقط از او متابعت مىكند و عمل او را اسوه قرار مىدهد؛ چون اين پيغمبر عبد صالح است، و مرد از هوا گذشته است، و افكارش بر اساس تخيّلات شيطانى و وهم نيست، فردى است ملكوتى، سفر كرده است، سفرش خيلى عجيب بوده، خيلى لطيف بوده، از همه انبياء سفرش بهتر بوده است، خاتم النّبيّين است، تمام طرُق مُهلكات و مُنجيات نفس را طى كرده، گوش داده، آثار نفس را ديده بهشتها را ديده، جهنّمها را ديده، عَقبات را پيموده، با ملائكه صحبت كرده، با ارواح أنبياء صحبت كرده، همه چيز را ديده، در حرم خدا رفته، حالا آمده پيش ما و دارد براى ما خبر مىدهد؛ و واقعاً چه نعمتى است كه خداوند به ما داده كه اين را پيغمبر ما قرار داده است! اگر ما قبل از پيغمبر در امَم سالفه بوديم چه خاكى برسر مىكرديم؟ مثلاً ما امّت حضرت شعيب بوديم، امّت حضرت موسى بوديم، حضرت عيسى بوديم، اينها هم خيلى پيغمبران بزرگى بودند ولى آنها در صفُالنِّعالِ حضرت رسولِ ما نيستند! حكم دربان را دارند.
اينها نسبت به مكتب پيغمبر اسلام و توحيدى كه پيغمبر آورده است و اين عجائبى كه در قرآن مجيد از احوال آن پيغمبر نقل شده، هيچ قابل قياس با انبياء بزرگ هم نيست. و اگر ما تابع آن امّت بوديم حدّ كمال ما ترقّى بود تا آن مرحلهاى كه آن پيغمبر مىخواست ما را حركت بدهد، ولى بحمد الله در سايه تعليمات، و ولايت تشريع و تكوينِ آن حضرت، ما به مقامى مىرسيم كه اين حضرت ما را مىخواهد حركت بدهد؛ و بين اين حركت و آن حركت فرق بسيار است!
انسان بايد قلب خودش را بنشيند تجزيه و تحليل كند و ببيند واقعاً اين پيغمبر را آنطورى كه بايد و شايد قبول دارد يا نه؟ چون نفس انسان در بسيارى از مواقع خودِ انسان را در پيشگاه خودش خوب جلوه مىدهد، و انسان تنها قاضى مىرود و خودش را كامل مىبيند و مسلمان تمام عيار مىبيند؛ امّا در حالتى كه اگر محكى بيايد جلو، معلوم مىشود كه نه از اين قبيل نيست... .[29]
4ـ آیة الله حاج سید محمدمحسن حسینی طهرانی ـ حفظه الله ـ در مقاله ای که پیرامون آراء و افکار فردوسی و نگرش او به مسائل دینی نمودهاند.[30] درباره جبار باغچه بان می نویسند:
مسألۀ عربیزدایی و جایگزینی واژههای فارسی بهجای عربی از زمان رژیم طاغوتی شاه، وارد مرحلۀ جدیدی گشت و ایشان در یکی از نطقهای خود گفته بود: «وظیفۀ من حذف فرهنگ و لغت بیگانه از زبان فارسی است.» و مسلّم بود که مقصود و منظور از بیگانه، نه لغات و اصطلاحات غربی و زبانهای خارجی، که فقط زبان عربی بوده است. پیگیری ستیز با زبان اسلام که همان زبان عربیّت است، در رژیم گذشته به نحوی کاملاً مشهود و روشن در دستور روش و منش دولت قرار گرفت تا جایی که از آدم ملحدی چون جبّار باغچهبان که به سخریّه جملۀ: ﴿إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ﴾ را به صدای بع بع گوسفندان تشبیه مینمود، به تجلیل و تکریم یاد میشد و متأسّفانه این تجلیل در حکومت فعلی نیز مشاهده شده است!![31] و امروزه نیز همین روش نامیمون و ناپسند با شدّت دنبال میشود و بهجای کلمات دلپذیر و جذّاب و شیرین و متعارف و پذیرفته شدۀ در فرهنگ و ادب پارسی از زبان عربی، کلمات و واژههای خندهدار و مندرآوردی و مستهجن قرار گرفته است!
5ـ شهید مطهری ـ رضوان الله علیه ـ در چندین جا پیرامون انحرافات و صدمات صادق هدایت به کیان جامعه اسلامی مطالبی را بیان مینمایند که برای نمونه به برخی از آنها اشاره می کنیم:
الف) صادق هدايت چرا خودكشى كرد؟ يكى از علل خودكشى او اين بود كه اشراف زاده بود. او پول توجيبى بيش از حدّ كفايت داشت اما فكر صحيح و منظم نداشت. او از موهبت ايمان بىبهره بود، جهان را مانند خود بوالهوس و گزافه كار و ابله مىدانست. لذتهايى كه او مىشناخت و با آنها آشنا بود كثيفترين لذتها بود؛ و از آن نوع لذتها ديگر چيز جالبى باقى نمانده بود كه هستى و زندگى، ارزش انتظار آنها را داشته باشد. او ديگر نمىتوانست از جهان، لذت ببرد. بسيار كسان ديگر مانند او فكر منظّم نداشته و از موهبت ايمان هم بىبهره بودهاند، اما مانند او سير و اشراف زاده نبودهاند و حيات و زندگى هنوز براى آنها جالب بوده است، لهذا دست به خودكشى نزدهاند.
امثال هدايت اگر از دنيا شكايت مىكنند و دنيا را زشت مىبينند غير از اين راهى ندارند؛ ناز پروردگى آنها چنين ايجاب مىكند. آنها نمىتوانند طعم مطبوع مواهب الهى را احساس كنند. اگر صادق هدايت را در دهى مىبردند، پشت گاو و خيش مىانداختند و طعم گرسنگى و برهنگى را به او مىچشاندند و عند اللزوم شلاّق محكم به پشتش مىنواختند و همينكه سخت گرسنه مىشد قرص نانى در جلوى او مىگذاشتند، آن وقت خوب معنى حيات را مىفهميد و آب و نان و ساير شرايط مادّى و معنوى حيات در نظرش پرارج و با ارزش مىگرديد.[32]
ب) اين تفكّر انحرافى كه از فرنگيها گرفته شده بود توسّط صادق هدايت در ميان ايرانيان مطرح شد. او هميشه در نوشتههايش چهرههاى زشت زندگى را مجسّم مىكرد؛ مثل لجنزارى كه جز لجن و گنديدگى چيزى در آن نيست و كرمهايى در اين لجنزار، زندگى كثيفشان را ادامه مىدهند. عاقبت هم تحت تأثير حرفهاى خودش خودكشى كرد. در سالهايى كه كتابهاى او طرفدار داشت، غالب جوانهاى ايرانى كه خودكشى كردند تحت تأثير كتابهاى او قرار داشتند.[33]
ج) در جهان اسلام نيز احياناً كسانى بوده و هستند كه جهان را تاريك مىبينند و همواره چهرهاى گرفته و عبوس و خشمگين در برابر جريانات آفرينش نشان مىدهند و به قول ويليام جيمز گفتههاشان نوعى دندان غروچه است. «ابوالعلاء معرّى» فيلسوف و شاعر معروف عرب و همچنين خيّام شاعر از اين گروهاند. اينكه مىگويم «خيّام شاعر» از آن جهت است كه محقّقين باور ندارند كه اشعار معروف بدبينانه، از خيّام فيلسوف و رياضيدان باشد. آنچه براى خيّام شاعر موجب حيرت و رنج و ناله است براى «خيّام فيلسوف» حل شده است.
در عصر ما به تقليد از اروپائيان، و به علل ديگر كه اكنون جاى ذكرش نيست، نويسندگانى بدبين پيدا شدهاند كه زهرهايى از اين راه به جان جوانان مىريزند و آنان را بىعلاقه به زندگى و احياناً وادار به خودكشى مىكنند و از طرف عوامل مرئى و نامرئى مورد تشويق قرار مىگيرند و روزبروز بر عددشان افزوده مىگردد. صادق هدايت از اين گروه است. نوشتههاى وى به قول ويليام جيمز حالت همان خوكى را مىنماياند كه زير تيغ، ناله سر مىدهد و يا موشى كه در حالى كه مشغول جان دادن است جيرجير مىكند.
نقطه مقابل امثال نيچه و شوپنهاور و ابو العلاء و خيّام، فلاسفه و حكماى خوشبيناند. الهيّون عموماً يا اكثر، از اين گروهاند. مولوى، آن عارف بزرگ، سخنگوى اين گروه است. در سراسر گفتههاى او عشق و شور و حال ديده مىشود.
انسان از نظر اين عارف بزرگ كانون خوشى و لذّت و سعادت است اما به شرط آن كه بخواهد از اين كانون رايگان بهرهبردارى كند. هيچ غمى در جهان نيست كه قابل تبديل به سرور و بهجت نباشد. او انسانهايى را كه لذّت را منحصراً از مى يا جماع يا سماع مىخواهند مورد تحقير قرار مىدهد؛ انسان را مخاطب ساخته مىگويد:
باده كاندر خم همى جوشد نهان |
|
ز اشتياق روى تو جوشد چنان |
اى همه دريا! چه خواهى كردنم؟ |
|
وى همه هستى! چه مىجويى عدم؟!
|
تو خوشى و خوب و كان هر خوشى |
|
تو چرا خود منّت باده كشى؟
|
تاج كرّمنا است بر فرق سرت |
|
طوق اعطيناك آويز برت |
علم جويى از كتبهاى فسوس؟! |
|
ذوق جويى تو ز حلواى سبوس؟!
|
مى چه باشد يا جماع و يا سماع |
|
تا تو جويى زان نشاط و انتفاع؟!
|
آفتاب از ذرّه كى شد وامخواه؟ |
|
زهرهاى از خمره كى شد جامخواه؟
|
و هم او است كه مىگويد:
عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد |
|
اى عجب من عاشق اين هر دو ضد
|
سعدى و حافظ و ساير شاعران عرفان مسلك نيز همين راه را پيمودهاند. بعضى كلمات دو پهلو در كلمات حافظ و ديگران پيدا مىشود، اما كسانى كه با زبان اينها آشنا باشند مىدانند كه در مكتب آنان جز خوبى ديده نمىشود.
مربوط به عرفان و تصوف نيست؛ بطور كلّى خاصيت ايمان اين است. بىايمانى نوعى كمبود است كه به نوبه خود، عدم تعادل ايجاد مىكند، و عدم تعادل، رنج بوجود مىآورد. در ايمان، خاصيت تغيير و تبديل وجود دارد، غم و رنج را تبديل به لذّت و سرور مىكند.[34]
6ـ حضرت علاّمه طهرانی ـ رضوان الله علیه ـ که با تبیین و توضیح افکار ملحدانه و کفرآمیز دکتر علی شریعتی که خود را متصدی تغییر و تحول در دین و آموزه های متعالی آن می دید در چندین جا از کتب شریف خویش به این انحراف توجه نموده و چهر از نفاق واقعی این جریان فکری برداشته اند. ازجمله:
الف) دكتر على شريعتى در رساله «حركت تاريخ» براساس تهاجم و تدافع مطالبى مىگويد تا مىرسد به اينجا كه مىگويد: خطر اين است. خطرى كه هميشه حرفش را مىزنيم اين است كه وقتى يك واقعيّت جاويد را در يك ظرف متغيّر كهنه شدنى قرار بدهيم، چون اين معنى هميشه با اين قالب همراه بوده، با گذشت چند نسل به صورت سُنَّتى و ارثى در مىآيد و نسلهاى بعدى نمىتوانند تشخيص بدهند كه محتوى ـ ايدئولوژى، مَكتب، ايمان ـ كدام است و ظرف ـ زبان، بيان، منطق، علوم و سُنَّت و استدلال ـ كدام؟
و به ناچار اين هر دو را به غلط، لازم و ملزوم هم مىدانند، و چون اين ظرفها نمىتواند در همه زمانها باقى بماند و جبراً نابود مىشود، پس مىرود، به عقب رانده مىشود. و اصلًا و خود بخود قابليّت ماندن و استعمال ندارد. اگر يك نسل آگاه و معتقد و آشنا با اين محتوى ـ كه اسلام و مذهب است ـ اين را احيا و استخراج نكند، و در ظرفهاى بيانى إرائى و علمى متناسب با زمان خودش ديگر بار تجديد و مطرح نكند، ظرف و مظروف هر دو، نابود مىشوند.
مثلا اگر به همان «مِنبَر سه پلّهاى» زمان پيغمبر صلّى الله عليه و آله و سلّم بسنده كنيم بعد از آنكه همه صداها، همه آوازها و شعرها، و همه موسيقىها و سخنرانيها، روى موجهاى بلند و كوتاه، در سراسر دنيا پخش شد، و منطقه وسيعى از كره زمين با راديو و تلويزيون و مطبوعات و بلندگوها و فيلمها، پوشش فكرى گرفت، اگر عالىترين و نجات بخشترين و با حقيقتترين سخنان را هم بگویيم، در محدوده تنگ مجلس خصوصى خواهد ماند و به گوش دنيا نخواهد رسيد.[35]
در اين استدلال مغالطهاى است آشكارا. فرق است ميان آنكه بگویيم: منبر باقى بماند، و به دنبال آن تمام اين تبليغات گسترده از بين نرود، و يا بگوئيم: منبر از ميان برود و به جايش تريبون بنشيند، و تمام اين تبليغات در پىآمد آن به وجود آيد. كسى نگفته است منبر بماند و تبليغات نباشد. بزرگان فرمودهاند: منبر بماند و تمام اين تبليغات از روى منبر تحقّق پذيرد. اين امرى است بسيار آسان. ملازمهاى نيست ميان از بين رفتن منبر و به وجود آمدن تمدّن. نگرانى از آن است كه با از ميان رفتن منبر و به كار گرفتن تريبون، فرهنگ آنان به جاى فرهنگ اسلام بنشيند.
مِنبَر را حفظ كنيد، و از فراز آن فرهنگتان را در بسيط كره أرض بلكه در كرات آسمانى تبليغ نمایيد. از دامان مادر نگريزيد كه دچار نامادرى خواهيد شد. دامان مادر گرم و نرم و بى خطر است. دامان هووى مادر و تريبون نا امنى و سرسختى و خطر است.[36]
ب) نامه مرحوم شهيد مطهّرى به رهبر فقيد انقلاب درباره شناخت هويّت دكتر شريعتى:
پس از على دشتى مىبينيم عيناً و كاملاً اين منطق را دكتر على شريعتى ايفا نموده است. اخيراً كتابى از انتشارات صدرا (به تاريخ 12 ارديبهشت 70) به نام «سيرى در زندگانى استاد مطهّرى» با مقالهاى از حجّة الإسلام هاشمى رفسنجانى انتشار يافته است. اين كتاب بسيار حاوى مطالب دقيق و عميقانه و در حقيقت كشف اسرارى است از ناحيه مرحوم شهيد آية الله شيخ مرتضى مطهّرى ـ أعلى الله مقامه ـ. و من مطالعه و دقّت در محتويات آن را به همه جويندگان حقيقت توصيه ميكنم.
در ص 80 تا ص 87 اين كتاب يك نامه است كه مطهّرى مرحوم به حضرت آية الله العظمى رهبر فقيد و بنيادگذارنده جمهورى اسلامى وقتي كه در نجف اشرف بودهاند، نوشته و بسيار حاوى مضامين جالبى است. ما در اينجا به مختصرى از آن كه شاهد گفتار ما در شناخت هويّت دكتر شريعتى است اكتفا مىنمائيم. عين عبارت كتاب اينست:
در اينجا نامهاى از استاد مطهّرى به آیة الله خمينى كه تاريخ آن، سال 1356 و بعد از درگذشت مرحوم دكتر شريعتى مىباشد و مؤيّد مطالب فوق است مناسب به نظر ميرسد:
بسم الله الرّحمن الرّحيم
السّلام على مولانا أميرالمؤمنين و إمام المتّقين و قآئد الغُرّ المُحجّلين
و السّلام عليكم و رحمة الله و بركاته
استاد و مقتداى بزرگوارم! حوادث ناگوار پى در پى براى اسلام از يك طرف، و روشن بينىها و اقدامات مثبت و منفى به موقع و صحيح آن استاد بزرگوار از طرف ديگر، موجب شده كه روز به روز جدّىتر و با خلوص و صميميّت بيشتر آرزو كنم و از خداوند متعال مسألت نمايم كه وجود مبارك آن رهبر عظيم الشّأن را براى همه مسلمانان مستدام بدارد، اللهمّ آمين.
تا ميرسد به اينكه ميگويد:
چهارم: مسأله شريعتى هاست. در نامه قبل معروض شد كه: پس از مذاكره با بعضى دوستان مشترك قرار بر اين شد كه بنده ديگر درباره مسائلى كه به شخص او مربوط مىشد، از قبيل صداقت داشتن و صداقت نداشتن و از قبيل التزامات عملى سخنى نگويم ولى انحرافاتى كه در نوشتههاى او هست به صورت خيرخواهانه و نه خصمانه تذكّر دهم. ولى اخيراً مىبينم گروهى كه عقيده و علاقه درستى به اسلام ندارند و گرايشهاى انحرافى دارند، با دسته بنديهاى وسيعى درصدد اين هستند كه از او بتى بسازند كه هيچ مقام روحانى جرأت اظهار نظر در گفتههاى او را نداشته باشد. اين برنامه در مراسم چهلم او در مشهد ـ متأسّفانه با حضور بعضى از دوستان خوب ما ـ و بيشتر در ماه مبارك رمضان در مسجد قبا اجرا شد، تحت عنوان اينكه بعد از سيّد جمال و إقبال و بيش از آنها اين شخص رنسانس اسلامى به وجود آورده و اسلام را نو كرده و خرافات را دور ريخته، و همه بايد به افكار او بچسبيم. ولى خوشبختانه با عكس العمل شديد گروهى ديگر مواجه شد، و بعلاوه هوشيارى و حسن نيّت امام مسجد كه متوجّه شد توطئهاى عليه روحانيّت بوده در شبهاى آخر فى الجمله اصلاح شد.
عجبا! ميخواهند با انديشههایى كه چكيده افكار ماسينيون مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفريقا و سرپرست مبلّغان مسيحى در مصر، و افكار گورويچ يهودى ماترياليست، و انديشههاى ژان پُل سارتر اگزيستانسياليست ضدّ خدا، و عقائد دوركهايم جامعه شناس كه ضدّ مذهب است، اسلام نوين بسازند؛ پس و على الإسلام السّلام. به خدا قسم اگر روزى مصلحت اقتضا كند كه انديشههاى اين شخص حلّاجى شود و ريشههايش به دست آيد و با انديشههاى اصيل اسلامى مقايسه شود، صدها مطالب به دست مىآيد كه بر ضدّ اصول اسلام است، و به علاوه بى پايگى آنها روشن مىشود. من هنوز نمىدانم فعلاً چنين وظيفهاى دارم يا ندارم؛ ولى با اينكه مىبينم چنين بت سازى مىشود، فكر ميكنم كه تعهّدى كه درباره اين شخص دارم ديگر مُلغىٰ است. در عين حال منتظر اجازه و دستور آن حضرت مىباشم.
كوچكترين گناه اين مرد بدنام كردن روحانيّت است. او همكارى روحانيّت با دستگاههاى ظلم و زور عليه توده مردم را به صورت يك اصل كلّى اجتماعى در آورد. مدّعى شد كه مَلِك و مالك و ملّا، و به تعبير ديگر تيغ و طلا و تسبيح هميشه در كنار هم بوده و يك مقصد داشتهاند. اين اصل معروف ماركس و به عبارت بهتر مثلّث معروف ماركس را كه دين و دولت و سرمايه سه عامل همكار بر ضدّ خلقند و سه عامل از خود بيگانگى بشرند، به صد زبان پياده كرد. منتهى به جاى دين، روحانيّت را گذاشت. نتيجهاش اين شد كه جوان امروز به اهل علم به چشم بدترى از افسران امنيّتى نگاه ميكند. و خدا ميداند كه اگر خداوند از باب ﴿وَ يَمكُرُونَ وَ يَمكُرُ اللَهُ وَ اللَهُ خَيرُ المَكِرِين﴾ در كمين او نبود، او در مأموريّت خارجش چه به سر روحانيّت و اسلام مىآورد.
تبليغاتى در اروپا و آمريكا له او از زهد و ورع و پارسایى تا خدمت به خلق و فداكارى و جهاد در راه خدا و پاكباختگى در راه حقّ شده است. و بسيار روشن است كه دستهاى مرموزى در كار بوده و دوستان خوب شما در اروپا و آمريكا اغفال شدهاند. من لازم ميدانم كه حضرتعالى گاهى برخى افراد بصير را و لو به طور خفا به اروپا و آمريكا بفرستيد، جريانها را از نزديك ببينند و گزارش دهند؛ كه به عقيده بعضى از دوستانتان در آنجا پارهاى از حقائق از حضرتعالى كتمان مىشود.
گروههاى چهارگانه فوق با من به حساب اينكه تا اندازهاى اهل فكر و نظر و بيان و قلم هستم به شدّت مبارزه ميكنند. شايعه برايم مىسازند، جعل و افتراء مىبندند، بهطوريكه خود را مصداق آن شعر فارسى مىبينم كه محقّق اعظم خواجه نصير الدّين طوسى در آخر «شرح اشارات» به عنوان زبان حال خود آورده است:
به گرداگرد خود چندان كه بينم
|
|
بَلا انگشترىّ و من نگينم
|
مرحوم مطهّرى مطلب را ادامه مىدهد تا ميرسد به اينجا كه مىنويسد:
بسيار خوب است، و براى شناختن ماهيّت اين شخص لازم است كه حضرتعالى مجموعه مقالات او را در «كيهان» كه يك سال و نيم پيش چاپ شد، شخصاً مطالعه فرمایيد.
اين مقالات دو قسمت است: يك قسمت بر ضدّ ماركسيسم است كه مقالات خوبى بود و ايرادهاى كمى از نظر معارف اسلامى داشت. ولى قسمت دوّم مقالاتى بود درباره ملّيّت ايرانى (و مستقلاً ماشين شده) و در حقيقت فلسفهاى بود براى ملّيّت ايرانى؛ و قطعاً تا كنون احدى، از ملّيّت ايرانى به اين خوبى و مستند به يك فلسفه امروز پسند دفاع نكرده است.
شايسته است نام آن را «فلسفه رستاخيز» بگذاريم. خلاصه اين مقالات كه يك كتاب مىشود، اين بود كه ملاك ملّيّت، خون و نژاد كه امروز محكوم است نيست؛ ملاك ملّيّت، فرهنگ است. و فرهنگ به حكم اينكه زاده تاريخ است نه چيز ديگر، در ملّتهاى مختلف، مختلف است. فرهنگ هر قوم روح آن قوم و شخصيّت اجتماعى آنها را مىسازد. خود و «منِ» واقعى هر قوم، فرهنگ آن قوم است. هر قوم كه فرهنگ مستمرّ نداشته نابود شده است. ما ايرانيان فرهنگ دو هزار و پانصد ساله داريم كه ملاك شخصيّت وجودى ما و منِ واقعى ما و خويشتن اصلى ماست. در طول تاريخ حوادثى پيش آمد كه خواست ما را از خودِ واقعى ما بيگانه كند، ولى ما هر نوبت به خود آمديم و به خود واقعى خود بازگشتيم. آن سه جريان عبارت بود از حمله إسكندر، حمله عرب، حمله مغول.
در اين ميان بيش از همه درباره حمله عرب بحث كرده و نهضت شعوبيگرى را تقديس كرده است. آنگاه گفته: اسلام براى ما ايدئولوژى است و نه فرهنگ. اسلام نيامده كه فرهنگ ما را عوض كند و فرهنگ واحدى به وجود آورد، بلكه تعدّد فرهنگها را به رسميّت مىشناسد. همانطوريكه تعدّد نژادى را يك واقعيّت ميداند. آيه كريمه ﴿إِنَّا خَلَقنَكُم مِّن ذَكَرٍ وَ أُنثَى وَ جَعَلنَكُم شُعُوبًا وَ قَبَآئلَ...﴾[37] كه اختلافات نژادى و اختلافات فرهنگى كه اوّلى ساخته طبيعت است و دوّمى تاريخ، بايد به جاى خود محفوظ باشد. ادّعا كرده كه ايدئولوژى ما روى فرهنگ ما اثر گذاشته و فرهنگ ما روى ايدئولوژى ما، لهذا ايرانيّت ما ايرانيّت اسلامى شده است و اسلام ما اسلام ايرانى شده است. با اين بيان عملاً و ضمناً ـ نه صريحاً ـ فرهنگ واحد به نام فرهنگ اسلامى را انكار كرده است؛ و صريحاً شخصيّتهایى نظير بو على و أبو ريحان و خواجه نصير الدّين و ملاّ صدرا را وابسته به فرهنگ ايرانى دانسته است. يعنى فرهنگ اينها ادامه فرهنگ ايرانى است.
اين مقالات بسيار خواندنى است. در انتساب آنها به او شكّى نيست. به بعضىها مثل آقاى خامنهاى و آقاى بهشتى گفته: مال من است؛ ولى مدّعى شده كه من اينها را چندين سال پيش نوشتهام و اينها آنها را پيدا كرده و چاپ كردهاند؛ در صورتيكه دلائل به قدر كافى هست كه مقالات، جديد است. به هر حال مطالعه حضرتعالى بسيار مفيد است.
در اينجا مرحوم مطهّرى پس از ذكر دو مطلب كوتاه ديگر، نامه را با اين عبارت پايان ميدهد: خدمت آقازادگان عظام ـ دامت بركاتهم ـ عرض سلام اين بنده را ابلاغ فرمایيد.
و السّلام عليكم و رحمة الله و نلتمس منكم الدّعآء.[38] ادامه مطلب....
|