سر الفتوح ناظر بر كتاب پرواز روح
بسم الله الرحمن الرحیم
مقاله سرالفتوح ناظر بر کتاب پرواز روح که از خامۀ حضرت علامه آیة الله سیدمحمد حسین حسینی طهرانی تراوش یافته تبیین انظار و آراء متعالی مکتب عرفان و توحید در نهایت سیر تکاملی بشر است.
بشر بواسطه استعداد و قابلیت خلعت خلیفةاللهی که ناشی از نزول مقام ذات بشهادت کریمۀ شریفه : ونفخت فیه من روحی است جامعیت صفات و اسماء کلیه الهیه را به مقدار سعۀ وجودی خویش دارد و از آنجا که خود اسماء و صفات به منشاء و اصل خود که همان ذات پرودگار است قائم اند پس وصول به این مرحله به نحو اطلاق وصول به مرتبه ذات و فناء در آن را در پی خواهد داشت.
نکته ای که از قدیم الایام اذهان بسیاری از اهل تحقیق را به خود مشغول می داشت این است که چگونه ممکن است نفوس محدوده و مقیده بشری با آن سعه و ظرفیت محدود خود بتوانند به ذات لایتناهی و غیر محدود حضرت حقّ برسند و معرفت شهودی نسبت به آن حاصل نمایند. و لذا بسیاری اصلاً معرفت حق را دربارۀ افراد بشر انکار نمودند، و برخی آنرا منحصر به بعضی از اشخاص چون معصومین علیهم السلام دانسته اند و نهایت سیر انسان را معرفت به این دسته از مظاهر حق پنداشته اند.
مرحوم علامه طهرانی رضوان الله علیه در این مقاله به خوبی روشن می سازند که معرفت شهودی ذات حق نه تنها امری محال و ممتنع نیست بلکه برای تمامی افراد بشر با رعایت تربیت سلوکی و تهذیب نفسانی ممکن است .البته ناگفته نماند که اصل این مطالب در دو کتاب ارزشمند ایشان توحید علمی وعینی و اله شناسی موجود می باشد و نیز بحث دربارۀ فناء در ذات و اثبات آن با مرحوم علامه طباطبایی در کتاب مهر تابان آمده است .و لذا مناسب است خوانندگان محترم برای توضیح بیشتر به آن کتاب مراجعه کنند.
مرحوم علامه طهرانی در این مقاله به خوبی روشن می سازند که تمامی هدف انبیاء و اولیاء الهی رساندن بشر به مقام معرفت ذات باری و مشاهده آن بواسطۀ فنا ء در ذات حق است و آنان که این مرتبه را برای انسان عادی ناممکن می پندارند نه از توحید خبری دارند و نه از ولایت و ادراک هیچ یک از آن دو را نکرده اند و مردم را به گمراهی می کشانند و از به فعلیت رساندن این کیمیا و اکسیر که قابلیت وصول به مقام ذات است جلوگیری می نمایند. از خداوند متعال توفیق وصول به مراتب معرفت را برای جمیع رهپویان طریق معرفتش خواستاریم.
بسم الله الرحمن الرحیم
[و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین
و بعد آنکه کتاب شریف پرواز روح را مطالعه کردم، و چون از مدتی قبل درباره محتویات آن کراراً سئوالاتی می شد، و از این حقیر درباره آن نظریه میخواستند، و بواسطه عدم اطلاع بر آن مضامین، قادر بر پاسخ آنها نبوده ام؛ و فقط به ذکر صدق و امانت مولف محترم آن که از سابق الایام روابط فی الجمله دوستی و آشنائی برقرار بود اکتفا می نمودم؛ اینک یکی از برادران ایمانی و أخلاء روحانی یک جلد برای من هدیه آورده، و تقاضای مطالعه و نظریه نمودند؛ لذا برای اجابت التماس دعوت مؤمن یک دوره از آن را مرور، و نظریات خود را در موارد لازم در هاشیه همان کتاب ثبت کردم، تا موجب تذکره برای حقیر و تبصره برای دوستان عزیز و طالبان ارجمند بوده باشد.
و اینک خلاصه نظریّه را که در آن هامش مضبوط شده است، برای افرادی که بدون مطالعه کتاب میخواند، از آن مطّلع گردند، در اینجا می نگارم ، بحول الله و قوته ولا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم.
این کتاب که مشهود است از روی صدق و اخلاص نگارش یافته است، برای بیدار کردن حس های خاموش و افکار جامده بسیار مفید، و در آن عملاً و شهوداً روابط این عالم طبیعت را با عالم صورت و مثال ولایت اعظم حضرت حجه ابن الحسن ارواحنا فداه روشن می سازد، جالب و حاوی سبکی بدیع می باشد.
آخر تا کی مردم، این جهان و عالم طبع و خیال را مرده پندارند؟ و برای آن روحی و جانی نبینند: روحی و جانی که همچون روح و جان ما بر جسم ما، بر تمام این جهان حاکم، و هر موجودی را در تحت حیطه عینیّه و علمیّۀ خود قرار داده است؟
وقتی چون از منظر ادلّۀ فلسفیّه و از منظر منقولات محکمۀ شرعیّه ثابت شد، که ولایت کلیّه آلهیه بر این عالم حکومت دارد، چرا آنرا ننویسند و بازگو نکنند؟ و شهود و اثر را برای اطّلاع پژوهندگان حقیقت در دسترس آنها قرار ندهند؟
و بالاخره مردم با امامشان پیوند و رابطه پیدا نکنند؟ و در سرّآء و ضرّآء همانطور که برای ادارۀ امور بدن و عالم طبیعت خود، از افکار و اراده و نیروی علم خود نیرو می گیرند؛ از آن منبع علم و حیات و قدرت برای اداره امور جهان تشریع و سیر تکاملی امّت ها به مراحل کمالی خود، نیرو نگیرند و استمداد ننمایند؟
زیرا ما معتقدیم که ارتباط با ولایت که روح کلّی این عالم است، برای تکامل بشر از نان شب ضروری تر است؛ و روایت شریفۀ وارده از رسول أکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم: مَن ماتَ وَلم یَعرِف امام زَمانِهِ ماتَ مِیتَة جاهِلِیَّة، از روایات مسلّمه و دارای اسناد عدیده از طریق شیعه و عامّه است.
فلله تعالی دَرُّ مؤلّفه و جزاه عن العلم والعمل أحسن الجزآء وشکّر سعیه وأجزل ثوابه
اما نظریات حقیر دربارۀ بحث و نظریاتی که در آن بکار رفته است، در سه مورد شایان توجه است:
اوّل: دربارۀ عدم نیاز به استاد و مربّی کامل در سیر و سلوک برای تکمیل نفوس بشریّه.
دوّم: دربارۀ انتقاد از خواندن علم فلسفه.
سوّم: دربارۀ نهایت سیر که به شناخت ولیّ مطلق حضرت حجّت صلوت الله علیه منتهی میگردد.
اما در مطلب اول آنچه از مطالب این کتاب دستگیر می شود آن است که انسان نیازی به استاد در راهنمائی راه خدا و تزکیه باطن و تطهیر نفس ندارد؛ و توسّلات به أئمّه معصومین و حضرت بقیه الله ارواحنا فداه کافی است، و خود نشان دهندۀ راه و هموار کنندۀ طریق و زدایندۀ موانع و آفات است؛ و بطور کلی نفس ارتباط با باطن می تواند دلیل و رهبر انسان در ظاهر بوده، و اعمال و وظائف را مشخص و معیّن کند.
أئمّه معصومین سلام الله علیهم أجمعین همیشه زنده اند؛ موت ندارند؛ حیات و رحلتشان یکسان است؛ بنابراین برای راهنمائی و دلالت انسان نیازی به غیر نیست؛ و بالاخص حضرت بقیه الله که فعلاً حیّ و زنده بوده و به لباس مادی ظاهری بدن ملبّس و بدین خلعت مخلّعند؛ و وظیفۀ آن حضرت رسیدگی به درد دردمندان؛ و قضاء حاجت نیازمندان است. و بنابراین چرا استمداد از باطن آن حضرت کافی نباشد؟
پذیرش استاد و پیروی از دستورات و تعالیم او، در حکم حاجب و دربانی است، که بین انسان و بین امامش جدائی و فاصله می اندازد. امیرالمؤمنین علیه السلام در زمان حیاتشان حاجب نداشتند؛ پس از موت که تجرّدشان بیشتر می شود، و بعلّت خلع لباس مادّه و کثرت، توانائی ایشان از نقطه نظر وسعه اطلاقی بیشتر است، بطریق أولی حاجب ندارند؛ پس چرا برای استفاده از فوائد روحیّه آن حضرت، و استفاضه از منابع فیض کمالیّه و ملکوتیّه ایشان، محتاج به حاجب باشیم؟ و دست نیاز به دامان استاد در این راه دراز کنیم؟ و در کلاس تعلیم و تربیت او مقیم گردیم؟ و خود را محتاج به بشری همانند خود نیازمند ببینیم؟ و در سیر و سلوک و کیفیّت حرکت پیرو و تابع او باشیم؟
در پاسخ باید گفت: آری درست است که آنان به فعلیّت محضه رسیده، و به تکامل مطلق واصل شده اند؛ و بنابراین تجردشان تامّ، و احاطۀ آنان تمام است؛ و بنابراین در تدبیر امور تکوینیّه مستقل، و بدون نیازی به قدرت و موجودیت ماهیّات إمکانیّه، خود آنان، از طرف ذات مقدّس ربّ العزّه بفیض وجود، و معطی حیات می باشند؛ ولی آیا در امور تشریعیّه هم مطلب همینطور است؟ کلاّ و حاشا.
در این امور، بشر مختار مکلف به تکلیف است؛ و باید خود به دنبال صلاح خود برود؛ و در اثر مجاهده و پیروی و اطاعت و مخالفت نفس امّارۀ به سوء، از مراحل و منازل نفس و از مکائد شیطان بگذرد؛ و این بدون مربّی و استادی که انسان بتواند با او تماس حاصل کند، و پیوسته با او بوده باشد، و راه خیر و شرّ ، و نفع و ضرر را نشان بدهد؛ حاصل نمی شود.
و بر این اصل است که خداوند پیامبران را برای هدایت بشر فرستاده است ، که آنان با بشر تماس گیرند و راه خیر و سعادت را بنمایانند، با بشر تکلّم کنند و با سیره و سنّت و منهاج خود آئین خداپرستی و راه ترقی و کمال را نشان دهند؛ وگرنه چه نیازی به پیامبران بود؟ خداوند زنده و موجود علی الاطلاق پیوسته دانا و خبیر و بصیر و علیم بود؛ و مردم بدون وساطت پیغمبران از او، راه تکامل را می یافتند؛ و از راه اتصال به باطن رفع مشکلات و موانع می نمودند؛ و از سعادت و شقاوت می پرسیدند. و خداوند علیم و خبیر هم آنان را دلالت میکرد؛ و هیچ شکی نیست که علم خدا و احاطۀ او بیشتراز امامان است؛ زیرا علم خدا ذاتی است؛ و علم و احاطۀ أئمه از ناحیۀ خداست؛ و عرضی است و تبعی است. چطور خداوند با علم ذاتی و احاطۀ اصلی خود، مردم را در راه هدایت بواسطۀ اتّصال باطنی رها ننمود؛ و پیامبران و وسائط فرستاد، که با بشر تماس گیرند؛ ولی پس از ارتحال پیامبران و امامان مردم را رها ساخت؛ تا خود با نیروی باطن از ارواح آنان استمداد کنند؟
این محال و غلط است.
و به عبارت دیگر، در امور تشریعیّه فاعلیّت امامان از ناحیۀ فاعل تامّ و تمام است؛ ولی قابلیت مردم از ناحیۀ قابلیت آنان ناقص است؛ چون مردم باید با حواسّ ظاهریّه به خارج متّصل شوند و بدین راه تقویت اراده و نیّت و اصلاح افکار و آراء، و اخلاص در عمل بجای آورند؛ و این أمر بدون وجود پیامبران و امامان زنده و رهبران حیّ صورت نخواهد گرفت.
ولیکن البتّه نسبت به خود پیغمبران و امامان که در تهذیب باطن و تزکیۀ نیروی انسانی به مقامی رسیده اند که می توانند بدون حاجب از ذات اقدس حضرت ربوبیّت، أخذ مسائل تکاملیّه واخذ الهام و وحی کنند این امر متحقّق است.
و بر همین اساس است که در آئین تشیّع که راست ترین آئین در کیفیّت تربیت و استوارترین مکتب الهی است وجود امام زنده از اساسی ترین مسائل، بلکه یگانه مسئله اصلی است، که تمام مسائل بر آن محور دور میزند؛ اگر رهبر زنده و استاد و مربی حیّ لازم نبود؛ و مردم می توانستند با نیروی اتّصال به باطن در سیر تکاملی خود مدد گیرند، چرا پیامبری بعد از پیامبر دیگر لازم بود؟ و چرا مسئلۀ هدایت به نبوّت حضرت خاتم النبیین ختم نشد؟ و مردم نیازمند به رهبری امام بعد از او حضرت علی بن أبیطالب بودند؟
و در این صورت و در این فرض آیا گفتار کَفانا کِتابُ الله کافی نبود؟
و پس از انقضاء دورۀ حیات حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام چه نیازی به حیات حضرت امام حسن علیه السلام داشتیم؟ و به چه دلیل عقلاً می توانستیم اثبات امامت آن حضرت را بنمائیم؟
و پس از آن حضرت چه نیازی به حضرت سیدالشهداء علیه السلام داشتیم؟ و همچنین یکایک از ائمه اطهار علیهم السلام تا برسد به حضرت قائم آل محمد: حجۀ ابن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف.
پس دانسته شد که افکار رهبر زنده و استاد و مربّی کامل در مآل، مرجعش به کَفانا کِتابُ الله خواهد بود. و موجب خروج از آئین تشیع و ورود در سلک عامّه که به افکار و آراء خود دچارند، خواهد شد.
و ثانیاً قضیه سیر و سلوک، و پیمودن راههای باطنی، و سیر در مراحل نفس، و تهذیب و تزکیۀ اخلاق و عرفان به معارف آلهیّه مگر از سایر امور از نقطه نظر حکم، جداست؟
چرا در قضیۀ امراض جسمانی از روح ولایت امامان بدون حاجب مدد نمیگریم؟ و نزد طبیب میرویم؟ و چرا در مسائل فرعیه شرعیه از روح آنان مدد نمیگیریم؟ و به فقیه مراجعه میکنیم؟ و چرا در مسائل تفسیریه از روح امیرالمؤمنین استمداد نمیکنیم؟ و برای حلّ معضلات مسائل حکمیّه و فلسفیه از جان ولایت نیرو نمی طلبیم؟ و چرا در یکایک در مسائل از حقیقت آنان و از روح ولایت کلیه مدد نمی جوئیم؟
و تشکیل حوزه های علمیه و مدارس و مجامع تعلیمی و تربیتی میدهیم؟ و به رفتن در بیغوله ها و در خلوت ها برای استمداد باطن از جان ولایت درباره حلّ این مسائل پناه نمی بریم؟
آیا آن مسائل اهمیتش زیادتراز مسئله عرفان الهی است، که حتماً باید در پی جوئی آن کوشا باشیم؟
و یا مسئله عرفان کم اهمیت است، و به مختصر توجه به باطن حل میگردد؛ و لذا نیازمند به پی جوئیهای دقیق و عمیق نیستیم؟
و شما برای ما بیان کنید به کدام دلیل و حجت، موضوع تزکیه و اخلاق و تربیت نفس که از اهم مسائل است، از سایر موضوعات جدا شد؛ و حکم خاصّ پیدا نمود؛ که برای حصول آن نفس توجه به باطن کفایت کرد؟ و اما در سائر موضوعات، نیاز به استاد و مربی و رهبر و راهنمای خبیر و بصیر و زنده پیدا شد؟
نه چنین نیست بلکه حقّ مسئله این است که ما بواسطه عدم اعتناء به مسائل اخلاق و تطهیر نفس و تزکیه سرّ، برای آنکه یکباره شانه خالی کنیم، همه را یکسره إنکار کردیم. و از نظر آنکه ظاهراً نمی توانستیم إنکار کنیم؛ و برهان علمیّه و شرعیّه و عقلیّه بر علیه ما قائم می شد، لذا لفظاً قبول نموده، و معنی را رها کردیم؛ و آن را به خدا و رسول و امام سپردیم؛ و خود از زیر بار تحمّل مجاهده یکباره بیرون جستیم.
اتکاء به انوار باطنیّه امامان و حضرت حجه ابن الحسن علیهم السلام، و رفع ید از مسئولیت تکلیف تعلیم و تعلم در مدرس مجاهده، و تربیت نزد استاد کامل، و مربی مرشد تامّ، در حکم انکار این مسئله و رها نمودن نفس است.
این گفتار بی شباهت به گفتار بنی اسرائیل به حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام نیست، در آن وقتی که آن پیامبر بزرگوار، آنان را از زیر تیغ فراعنه و قبطیهای ظالم نجات داده و از نیل عبور داد؛ و با خون دل و هزاران مرارت آئین خداپرستی را به آنان آموخت؛ و آنان را تا دروازه فلسطین: مقرّ و مأوای خودشان آورد؛ و فرمان حمله به شهر را که خانه و وطن اصلی آنان بود، و بطور آوارگی از آن رانده، و بیرون ریخته شده بودند، صادر کرد، همگی همدست و همداستان شده و آواز برآوردند:
قَالُوا يَا مُوسَى إِنَّ فِيهَا قَوْمًا جَبَّارِينَ وَإِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا حَتَّىَ يَخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِن يَخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ (آیۀ 22 از سورۀ 5: مائده)
گفتند: ای موسی! در این ارض مقدس و این شهر گروه ستمکاران هستند؛ و ما هرگز در آن داخل نخواهیم شد تا زمانی که آنان از آن خارج شوند؛ پس اگر آنان خارج شوند، در اینصورت ما از داخل شدگانیم.
قَالُواْ يَا مُوسَى إِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا أَبَدًا مَّا دَامُواْ فِيهَا فَاذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ (آیۀ 24 از سورۀ 5: مائده)
گفتند: ای موسی! تا مادامی که ایشان در این شهر هستند، ما ابداً داخل آن نمی شویم! تو با پروردگارت بروید، و نبرد کنید! (و شهر را تسخیر کرده و سپس ما در شهر فتح شده وارد می شویم) ما در اینجا از نشستگانیم!
و ثالثاً بر یک سیاق و بر یک میزان، آیات قرآن و روایات وارده، ما را امر به لزوم پیروی اهل خبره و دانش میکند؛ و بطور اطلاق این مهمّ را گوشزد می سازد؛ و ما در تمام آیات و روایات، یک آیه و یا یک روایت نیافتیم، که امور اخلاقیّه و عرفانیّه را تخصیص زند؛ و آنان را موکول به عالم غیب کند؛ و ما را از نیاز به استاد و مربی معذور بدارد.
مانند آیه 43 از سوره 15: نحل و آیه 7 از سوره 21: انبیاء: فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ.
اگر چنین هستید که نمیدانید، از اهل ذکر بپرسید!
و مانند فرمایش حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در حکمت 96 از نهج البلاغه :
إنّ أولی النّاس بالانبیاء أعلمهم بما جاؤابه؛ ثمّ تلا : إنّ أولی النّاس بإبراهیم للذین اتّبعوه و هذا النّبیّ والّذین آمنوا.
به درستیکه نزدیکترین و مقرّب ترین مردم به پیامبران، داناترین آنان هستند به آنچه پیامبران آورده اند؛ و پس از این جمله، این آیه را تلاوت فرمود:
به درستیکه نزدیکترین و مقرّب ترین مردم به ابراهیم، هر آینه کسانی هستند که از او پیروی میکنند؛ و این پیغمبر است و کسانی هستند که ایمان آورده اند.
و مانند گفتار حضرت زین العابدین علیه السلام در ص 209 از کشف الغمه طبع سنگی:
هلک من لیس له حکیم یرشده و ذلّ من لیس له سفیه یعضده
به هلاکت می افتد هر کس که مرد دانشمند و حکیمی نداشته باشد، که او را راهنمائی و ارشاد کند؛ و به زبونی و پستی میرسد، هر کس که مرد نادان و سفیهی را نداشته باشد، که کمک کار و معین او باشد.
و دیگر بسیاری از ادلّه وارده در باب اجتهاد و تقلید، که بر وجوب تقلید دلالت دارند؛ و آن ادله اختصاص به باب افتاء و قضاء ندارند؛ زیرا بسیاری از آنان اطلاق دارند؛ و بر اساس وجوب رجوع عامی به شخص عالم، لزوم رجوع هر شخص جاهل به هر شخص عالم، درهر موضوعی را میرساند.
بلکه ادلّه فطریه و عقلیه بر لزوم رجوع عامی به عالم، در اینجا نیز ساری و جاری است.
هیچکس از پیش خود چیزی نشد هیچ آهن خنجر تیزی نشد
هیــچ حلوائی نــشد اســتاد کار تا که شاگرد شکر ریزی نشد
و ما چون از علت این کلام رائج در بین دسته ای از عامیان متلبّس به لباس اهل علم که : «در امور اخلاقیّه نیازی به استاد نیست و از توسل به حضرات معصومان، و از استمداد حضرت صاحب الزمان ، معضلات راه سیر و سلوک حلّ می گردد » تفحصّ به عمل آوردیم ، معلوم شد که جان و روح را بسیار سرسری می گیرند؛ و بدان وقعی نمی نهند؛ و برای آن ارزش و اعتبار عتنابهی قائل نیستند؛ فلهذا در بین گفتارشان زیاد دیده می شود که : این مسئله از مسائل اخلاقی است ، نه از مسائل فقهی. و این راجع به اخلاق است ؛ نه علم .
و یا به جهت آنستکه چون خود را تهی دست می یابند؛ و برای مراجعه عوام نمی خواهند اظهار عجز و نادانی کنند؛ لذا در مسائل فقهیه فوراً جواب میدهند، و اما در مسائل توحیدیّه و عرفانیّه چون جواب ندارند، میگویند: با توسل به حضرت بقیّة الله ارواحناه فداه این مسائل حلّ می گردد.
فَضَلُّوا و أضَلُّوا عن سَواء الطِّریقِ .
آری برای افرادی بطور بسیار بسیار نادر دیده می شود که بدون سلوک، در ابتداء جذبه آنان را میگیرد و آنان مجذوب انوار جمالیه الهیه می گردند و سپس در پرتو همان جذبه، خودِ خداوند ایشان را حرکت میدهند تا به سر منزل مقصود با تلاش و سلوک برسند، ایشان را مجذوب سالک خوانند، چون پس از جذبه قدم در سلوک می نهند؛ بخلاف سایر افراد که آنان را سالک مجذوب گویند، چون بعد از مجاهده و سلوک، جذبه آنان را میگرد؛ ولی دسته اول هم در عین حال بعد از جذبه برای سلوک، نیاز به استاد دارند؛ و برای افرادی بسیار نادر از این دسته چنان جذبات الهیه پشت سر هم آمده، و راه را پیوسته بدانها نشان می دهد، و در هر کجا طریقی برای وصول است، خود خداوند از عالم غیب میفهماند، آنان بدون استاد ظاهری راه را طی میکنند و به مقصد میرسند؛ این افراد را اُوَیسی خوانند زیرا همانند اُوَیس قَرَنی بدون دیدار و ملاقات رسول الله راه را طی کرد، و در اثر جذبات الهیه به مقصد رسید رضوان الله علیه، غالب انبیاء از این قبیل بوده اند ، به غیر آنان که بین آنان و پیامبری دیگر فاصله زمانی بوده و ملاقات حاصل نشده است، و امامان علیهم السلام از این قبیل بوده اند؛ صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین، ولی هیچگاه انسان نباید این خیال را در سر خود بپروراند که من از زمره مجذوب سالک و از خصوص اُوُیسی ها خواهم بود و بدون مراجعه به استاد و در تحت تعلیم و تربیت و نظر قرار گرفتن او، در اثر ورود جذبات و واردات الهیه راه را طی کرده و به مقصود میرسم: این پنداری است باطل؛ زیرا همانطور که ذکر شد این امر به دست سالک نیست بر دست خدا، و به امر خداست، که بسیار بسیار به ندرت صورت می گیرد، وگرنه سلوکی است که سالک بخیال حصول جذبه میکند؛ و این سلوک بدون استاد است، که دارای خطرات فراوان از ورود امراض گوناگون ، و مالیخولیا و جنون و ضعف و نقاهت، و کوتاه شدن عمر، و دوری از مجتمع، و رها کردن کسب و کار و زن و فرزند، و بالاخره در دام ابالسۀ اِنسیّ و جنّی گرفتار شدن، و بر اریکه انانیّت و فرعونیّت تکیه زدن و غیر ذلک از آفات این طریق است. هزار دام به هر گام این پایان است که از هزار هزاران یکی از آنان نرهند.
و اما درباره مطلب دوم که انتقاد از علم فلسفه است ، باید بگوئیم : این نیز خطائی است بس بزرگ و غلطی بسیار سترگ . زیر یکی از جهاز های وجودی ما قوّه عاقله است، که تمام احکام و مسائل در جمیع امور خود را بر آن اساس پایه گذاری می کنیم ؛ و بوسیلۀ آن در ترتیب قیاسهای منطقیه برای حل مجهولات لا تعّد و لا تحصی استمداد میجوئیم ؛ و در اینصورت چگونه ممکنست علم منطق را که راه ترتیب قیاسات است ناصحیح شمرده ؟ و چگونه ممکنست که فلسفه را که بر اساس برهان و مسائل منطقیه قرار میگیرد باطل دانست؟
مسائل فلسفیه همچون مسائل ریاضی است ، که بر مقدمات و ترتیب قیاساتی است، که به بدیهیات منتهی می شود: و در اینصورت انکار آن در حکم انکار ضروریات و بدیهیات است.
مسائل فلسفیه ، مسئله را از مقدمات خطابیه و شعریه و مغالطه و مجادله جدا میکند؛ و آن را بر اساس برهان که مبنی بر وجدانیات و اولیات و ضروریات و بدیهیات و غیرهات قرار میدهد.
در آیات کریمۀ قرآنیّه ما را به تعقل دعوت می کند. آیا تعقل غیر از ترتیب قیاسات است؟
علم حکمت ما را به حقائق اشیآء، و سرّ آفرینش و عرفان به حضرت باری تعالی شأنه عزیز و اسماء حسنی و صفات علیای او ، و مسئله معاد، و نظام تکوین ، و ولایت، و ربط بین ازل و ابد ، و هزاران مسئله بدیع وزندۀ جهان هستی و کاخ آفرینش ، آشنا می سازد؛ که وَ مَن یؤتَ الحکمة فقد اوتی خیراً کثیراً
و به آن کسیکه حکمت داده شود، خیر بسیاری به او داده شده است .
و دربارۀ حضرت لقمان می فرماید : وَلَقَدْ آتَيْنَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ ( آیۀ 12 از سورۀ 31 : القمان ) و به تحقیق که ما به لقمان ، حکمت آموختیم .
و در بسیاز از آیات قرآن وارد شده است که رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم، امت خود را
تعلیم حکمت میدهد از جمله در دو آیة 164 از سورة 2: بقره و آیة 2 از سورة 62 جمعه وارد است که: يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ
آیات خدا را بر مردم تلاوت میکند؛ و ایشان را تزکیه می نماید؛ و آنها را تعلیم کتاب و آموزش حکمت میدهد. و نیز بسیاری از روایات ما مشحون به دقیق ترین مسائل عقلی است؛ و چگونه با عدم آشنائی به مسائل عقلیه می توان در این بحر بی کران وارد شد؟ و حاقّ معانی وارده در آنها را در ابواب مختلفۀ توحید، و فطرت، و قضاء و قدر، و امر بین الأمرین، و مبدء و معاد، و حقیقت ولایت، و کیفیت ربط مخلوق به خالق و غیرها را به دست آورد؟
راویان احادیث أئمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین، همه یکسان نبوده، بلکه هر یک در مرتبه ای خاصّ و درجه ای مخصوص بوده اند؛ و روایاتی که از هِشام بن حَکَم و مؤمن الطاق و نظائرها نقل شده است، بسیار دقیق است و به خوبی میرساند که آنان در علوم عقلیّه متضلّع، و به فنون استنباط احکام و قیاسات عقلیّه، و جدل و خطابه و برهان واقف بوده اند؛ و حضرات معصومین با آنها با لسان دیگری بسیار دقیق و عمیق حقائق را بیان میفرموده اند.
فهمیدن این دسته از روایات بدون خواندن فلسفه و آشنائی با علوم عقلیّه محال است.
در مباحث حضرت امام رضا علیه السلام با صاحبان مذاهب و ادیان، مطالب دقیق عقلی است، که بدون علوم عقلیّه فقط به مجرّد فهمیدن معانی سطحیّه و ظاهریّه ای از آن اکتفا می شود. و جان و روح مطلب ملموس نمیگردد.
روایات وارده از أئمه معصومین، غیر از روایات وارده از عامّه و یا اخبار و روایات وارده در سایرادیان است، که همگی بسیط و قابل فهم عامّه می باشد.
و بر این اصل، تقویت فکر و تصحیح قیاس، و بطور کلی آشنائی با منطق و فلسفه لازم ا ست؛ و قبل از رجوع به این علوم نمی توان از خزائن علمیه حضرات معصومین که راهنمای وحید مسائل توحیدیه هستند، طرفی بست.
و چقدر نارسا و نازیباست که بگوئیم: ادله نقلیه ما را کافی است؛ و روایات وارده ما را مستغنی می نماید؛ و چه نیازی به علوم عقلیه داریم؟
آخر مگر حجیت روایات بواسطه برهان عقلی نیست؟ و رجوع به روایات و اسقاط ادله عقلیه جز تناقض و خلف خواهد بود؟
و به عبارت دیگر: روایات وارده از معصومین قبل از رجوع به عقل و ترتیب قیاس حجیتی ندارد و بعد از رجوع به عقل، دیگر فرقی و اختلافی بین این قیاس عقلی و سایر ادله عقلیه نیست؛ و در اینصورت ملتزم شدن به مفاد روایات و احادیث وارده، و انکار ادله عقلیه، موجب تناقض و ابطال مقدمه ای است که با نتیجه حاصله از خود آن مقدمه به دست آمده است؛ و هذا من أفظع الشنائع.
و عجیب اینجاست که : از طرفی این مخالفان علوم عقلیه ادعا دارند که در اصول دین تقلید کافی نیست؛ و راه تعبد و تمسک به اخبار بسته است؛ بلکه باید هر کس از روی یقین و علم، اعتقاد بدان مبانی داشته باشد؛ و علامه حلی رحمه الله علیه در این مسئله نقل اجماع فرموده است؛ و از طرفی میگویند: ورود در علوم عقلیه و حکمت متعالیه لازم نیست؛ زیرا آنچه در بحار بی کران معارف معصومان آمده است، ما را بی نیاز میدارد .
این گفتار عین تناقض صریحست.
تمسک به برهان عقلی در مسائل اصولیه، و سپس عزل کردن عقل را در اخبار آحادی که در معارف عقلیه وارد شده است، و عمل نکردن به آن؛ عیناً از قبیل باطل کردن مقدمه است به سبب نتیجه ای که از همان مقدمه استنتاج می شود؛ و این عین خلف و تناقض است.
اجتهاد در مذهب شیعه، موجب حفظ دین از کهنگی و اندراس، و عدم تعبد به آرائی می شود که در یک زمان در نزد بعضی از اصول مسلمه شمرده می شود، و در زمان دیگر بطلانش از بدیهیات محسوب می گردد.
تعبد بغیر گفتار خدا و رسول خدا و ائمه اطهار علیهم السلام در احکام فرعیه، موجب سدّ باب اجتهاد و وقوع در مهالک و لغزشگاههائی است که عامه بدان دچار شده اند؛ و اما در احکام اصولیه تعبّد و تقلید بطور کلی معنی ندارد؛ و عقل و نقل، حاکم به لزوم رجوع به ادله عقلیه هستند.
بنابر آنچه گفته شد رجوع فلاسفه بر ادله عقلیه، زیاده روی و غلط نیست؛ زیرا آنها اولاً اثبات کرده اند که حجیت ظواهر دینیه متوقف است، بر برهانی که عقل اقامه میکند؛ و عقل نیز از اعتماد و اتکائش به مقدمات برهانیه، فرقی بین مقدمه ای و مقدمه دیگری نمیگذارد.
بنابراین اگر برهان بر امری اقامه شد، عقل حتماً و اضطراراً باید آن را قبول کند.
و ثانیاً ظواهر دینیه متوقف است به ظهوری که در لفظ بوده باشد؛ و این ظهور دلیل ظنی است؛ و ظنّ نمی تواند با یقین و علمی که از اقامه برهان بر چیزی به دست می آید، مقاومت کند.
پس اگر این ظواهر بخواهند حکم عقل را ابطال کنند، اولاً مفاد حکم خود را که حجیتشان مستند به حکم عقل است ابطال کرده اند.
باری عیب و علت اینکه طلاب علوم دینیه را از تعمق در حکمت و فلسفه باز میدارند دو چیز است:
اول: سوء ظنّ به بحث کنندگان در معارف عقلیه از راه استدلال عقلیه و برهان فلسفی.
دوم آن راهی را که خودشان در طریق فهم معانی اخبار پیش گرفته اند، و پیموده اند؛ و بر آن اصرار دارند؛ و آن این است که جمیع روایات و احادیث را از طریق بیان در مرتبه واحدی دانسته اند؛ و آن همان مرتبه ای است که افهام عامه بدان دسترسی دارند؛ به این ادعا که این مرتبه، همان منزله ای است که معظم اخباریکه جواب سئوال های مردم را که از أئمه علیهم السلام کرده اند مشخص می سازد.
و به عبارت دیگر: اختلاف اخبار و روایات در مسائل عمیقه اصولیه، و دقائق لطیفه عرفانیه و ظرائف و لطائف ابحاث توحیدیه، فقط ناشی از اختلاف عبارات و سبک اسلوب مسائل ادبیه از بیان و بدیع و فنون أدبی است؛ نه راجع به اختلاف دقائق آن حقائق.
و بنابراین زحمت ما برای حل اخبار، همه برای شکستن قفل های ادبی و کلامی راجع می شود، و اما در حاقّ معنی همه در سطح واحدی هستند که مورد وصول افکار عامه می باشد؛ و لذا باید سعی نمود با شرح و تفسیر ادبی آنها را در دسترس عامه قرار داد. و اما اختلاف دقائق معانی که از سطح افکار عامه بیرون باشد و نیاز به ابحاث پیچیده و عمیق فلسفیه داشته باشد : نداریم؛ و بنابراین نیازی به علومن حکمیه و عقلیه نداریم.
و محصل آنکه قبل از وصول به این اخبار، شخص محدث خود را واصل به این معانی می داند؛ و مستغنی از بحث و کنکاش در حل آن می یابد؛ و بنابراین فقط در جمع آوری این احادیث و بیان لغات و شرح تفصیلی آن در حدود همان افکار عامه می پردازد.
و این خطائی است بسیار بزرگ؛ زیرا می دانیم در اخبار، مطالب عالیه و نفیسه ای است که به حقائقی اشاره دارد که بدانها غیر از افهام عالیه و عقول خالصه کمی دسترسی ندارد.
و آن حقائق برای کسانی است که یا دارای عقول عالیه باشند؛ و یا با مجاهده و درایت در مکاتب تعلیم و تعلم بتوانند خود را بدانجا برسانند؛ و با تجسس و تفحص و بحث و گفتگو ، از نقطه نظر توسعه ذهنی، از روی حجاب آن پرده بردارند.
زیرا غایت دین توحید است؛ و توحید صرف و خالص امری است بس عظیم، که بدون سالها مجاهده و تعبد به نوامیس دینی و عبادت خالصانه حضرت حق، و شهود وجدانی، و تقویت قوای ذهنی و تفکیری حاصل نمی شود.
و ائمه ما علیهم السلام بالاخص حضرت امیرالمومنین علیه السلام در بعضی از خطب نهج البلاغه و صادقین و حضرت رضا علیهم السلام در توحید صدوق، و در عیون، از آن مسائل دقیق و عمیق بیاناتی دارند که فقط با حرکت در مراحل فکریه و وجدانیه می توان بدان رسید؛ یعنی به کمال یقین دست پیدا کرد. وگرنه تمام عبادات و مجاهدات برای وصول به یقین و معارف حقه حقیقیه الهیه عبث و بیهوده بود.
پس چون همه مردم به معارف آلهیه نرسیده اند؛ و باید در راه وصول باشند؛ و امامان ما علیهم السلام از آن حقائق معارف، مشروحاً سخن به میان آورده اند؛ بنابراین برای وصول به حقائق کلام آنها نمی توانیم خود را از کنکاش در علوم عقلیه مستغنی ببینیم؛ وگرنه در جهل مرکب غوطه خورده ایم.
و از همه مضرتر آنکه: یک سطح قرار دادن روایات، موجب می شود که معارف عالیه ای که از ائمه اطهار علیهم السلام افاضه شده است، اختلاط پذیرد؛ و بیانات عالیه به علت تنزل آنها به منزله ای که منزله آنها نیست فاسد گردد؛ و بیانات ساده نیز به علت عدم تعیّن و تمیّز، ارزش خود را از دست بدهد.
الغاء کردن و نادیده گرفتن مراتب، موجب از بین رفتن و ضایع شدن معارف حقیقیه می گردد.
و جای بسی تأسف است که معارف دینی ما آنطور که باید در توده عامه مردم بحث و تحلیل نشده است؛ و عامه مردم در معارف به همان مرحله تقلید اکتفا کرده اند؛ و با آنکه در مسائل بسیطه فرعیه عملیه چون حیض و نفاس؛ و بیع و شری، و طهارت و نجاست؛ تقلید میت را جائز نمیدانند؛ گرچه آن مجتهد فقیه میّت چون شیخ طوسی و علامه حلی از محققین فقهاء بوده باشند؛ و میگویند حتماً باید به مجتهد زنده رجوع کرد؛ اما در مسائل اصول اعتقاد، که مبنای حیات اخروی و زندگی ابدی انسان است، به تقلید میّت اکتفا کرده و آنچه را که بعضی از محدثین در کتاب دعا و یا در جوامع خود بیان کرده اند؛ به عنوان اصل مسلم پذیرفته و مبنای اعتقاد خود قرار داده اند.
و بزرگان ما نیز به مسائل اعتقادیه بذل توجه ندارند؛ و آن را بی اهمیت تلقی میکنند؛ و امروزه بیشتر به مسائل فقهیه و بخصوص به مسائل اصول فقه عنایت دارند؛ و اگر هم ذکری از فلسفه و حکمت به میان آید میگویند: به مقداری که انسان را در اصول فقه اعانت کند، لازم است؛ زیرا بسیاری از مسائل اصول فقه مشحون از مسائل فلسفی است؛ و این رویه خسرانی است بزرگ، که انسان فلسفه را بخاطر اصول فقه بخواند.
بعضی از مخالفین فلسفه، اشکال به آن را چنین عنوان میکنند که : آنچه از حقائق و معارف اصیله می باشد، همه در روایات وارده از معصومین علیهم السلام وارد شده است؛ زیرا که حقاً احادیث شیعه دائره المعارف است، که در آن از هر گونه مسائل اعتقادیه و حقیقیه از سرّ توحید، و رموز عالم آفرینش، و وحدت و کثرت؛ و قضاء و قدر؛ و لوح و قلم، و عرش و کرسی؛ و أرواح مجرده؛ و ملائکه؛ و جن و انس، و حیوان و نبات و جماد؛ و غیرها؛ همه و همه بطور مستوفی بیان شده است. و ائمه علیهم السلام تا سنه 329 هجریه قمریه که غیبت کبری واقع شد، بتدریج بیان کرده اند و قرآن ما که یگانه کتاب هدایت است و در آن آیه: وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ يَابِسٍ إِلاَّ فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ (آیه 59 از سوره 6: انعام) می باشد، یگانه کتاب هادی و راهنمای ماست. در اینصورت چه نیازی به علوم عقلیه و ادله فلسفیه داریم؟
پاسخ آن است که علوم عقلیه راه گشا و راهنمای ما بدین معارف هستند؛ علوم عقلیه راه صواب را از خطا نشان میدهد. و بنابراین با این علوم می توانیم به حقائق آن معارف برسیم؛ وگرنه تا روز قیامت در جهل فرو مانده ایم؛ و چنین می پنداریم که اخبار و روایات را فهمیده ایم؛ نه چنین نیست.
همانطور که علم منطق راه صواب را از خطا از نظر هیئت جدا میکند؛ و نشان میدهد که تشکیل صغری و کبری در قیاس اقترانی باید به کیفیت مخصوص در اشکال اربعه صورت گیرد تا منتج نتیجه باشد؛ وگرنه نتیجه غلط به دست میآید؛ و این علم منافاتی با علوم شرعیه و روایات ندارد، بلکه راه گشا و رهنما برای تشکیل قیاس در استنساخ مسائل فرعیه و احکام و سایر مسائل است؛ همینطور علم فلسفه راه صواب را از خطا از نظر ماده و متن جدا میکند؛ و نشان میدهد که مسائل برهاینه جدا از مسائل شعری و خطابی و جدلی و مغالطه است؛ و فقط باید به براهین تمسک جست؛ و از سایر مواد احتراز جست؛ بنابراین علم عقائد متخذه از شرع که از منبع حقیقت و متن واقع سرچشمه می گیرد، نمی تواند منافات با نتایج متخذه از براهین قطعیه فلسفیه داشته باشد؛ و مسائل فلسفیه نمی تواند منافات با حقائق شرعیه داشته باشد.
و بعضی دیگر از مخالفین فلسفه، اشکال را بدین طرز عنوان میکنند که : چون تعلم این علوم در شرع انور نیامده است؛ بنابراین از زمره بدعت ها و اُحدوثه هائی است که باید از آن دوری گزید.
پاسخ آن است که دعوت به عقل و تعقل، و فکر و تفکر، آیات قرآن ما را و سراسر احادیث ما را فرا گرفته است پس چگونه می توان گفت که به علوم عقلیه ترغیب نشده است؟
احادیث متضافره بلکه متواتره در دعوت به علم و تعلم و استفاده از محضر عالم، چنانچه درامور اعتقادیه و مسائل اصولیه باشد مگر غیر از دعوت به علوم عقلیه است؟
و نیز چون میدانیم که : غایت خلقت بشر کمال اوست؛ از نقطه نظر عقل علمی و عملی، و وصول به درجات توحید و معرفت ذات باری، و این امر در مرحله قوای تفکیریه، بدون دراست علوم عقلیه امکان پذیر نیست؛ بنابراین از باب وجوب مقدمه واجب عقلاً، علوم عقلیه نیز واجب و دراست آنها لازم است.
و ثانیاً بر فرض عدم دعوت به علوم عقلیه، مگر مجرد فرا گرفتن آن را می توان از بدعت شمرد؟
بدعت چیزی است که در دین تغییری دهد، چیز ثابتی را نفی، و چیز منفی را اثبات کند؛ ولیکن چیزیکه ابداً در این مسیر نیست، چگونه بدعت است؟
در شرع انور تحریض و ترغیب به علم منطق، و علم طب و جراحی ، و زمین شناسی، و طبیعیات، و علم مکانیک، و صنعت نفت، و غیرها نشده است ، آیا می توان گفت این علوم همگی ممنوع و حرام هستند؟
پیدایش مدارس و تشکیل حوزه های علمیه بدین طریق فعلی از شرع انور وارد نشده است؛ و در زمان امامان هیچگونه ازاین نمونه ها نبوده است، آیا می توان گفت: ساختن مدارس و حجرات و جمع کردن طلاب برای دراست دین، بدعت است و حرام است؟ نه چنین نیست.
اگر مراد از اُحدوثه و بدعت، هر چیز تازه ای باشد، هر بدعت حرام نیست؛ و اگر مراد از آن هر چیز مخالف شرع باشد، اینگونه علوم و اینگونه امور مخالف شرع نیستند.
و اگر در بعضی از روایات دیدیم که ائمه علیهم السلام از تصوف و فلسفه اعراض کرده اند، مراد ترتیب مکتب ها و احزاب بر خلاف خط مشی آنان است؛ نه مراد از گرایش به باطن بر طریق احسن؛ و تقویت قوای فکریه بر راه صواب.
در آن زمان که همانند بعضی از متصوفه زمان ما عده ای بر خلاف راه شرع، از خود راهی برای وصول به واقع معین کرده، و به اعمال و کردار غیر مشروع عادی بوده اند؛ البته چون این طریق سیر، ممضای آن بزرگواران نبوده است، منع کرده اند؛ نه آنکه هر کس که در صدد تهذیب اخلاق و تزکیه نفس برآید، و از راه عبادات و دستورات شرعیه بخواهند به مقام یقین برسد؛ و به معرفت الهی فائز گردد، و با نور باطن و چشم دل ادراک حقائق را بنماید، او را صوفی بدانیم ، و زیر تازیانه و شلاق ملامت و سرزنش قرار دهیم؟!
این گناهی نابخشودنی است، که ناشی از جهل است.
و در آن زمان که بعضی از متکلمین عامه، چه از اشاعره و چه از معتزله، برای جدائی از مکتب اهل بیت علوم فلسفیه و اصول موضوعه آن عصر را که از میراث یونان و مصر و ایران به ارمغان آورده شده بود، دستاویز کرده، و برای خود مکتب و مذهبی تشکیل داده بودند، البته این طریق مشی مورد امضای آن سروران نبوده است.
ولی این چه مناسبت دارد به علوم فلسفیه و حکمت متعالیه، فلاسفه اسلام و علوم عقلیه خورشیدهای درخشانی، چون بوعلی سینا، و فارابی، و خواجه نصیرالدین طوسی، و میرداماد، و میرفندرسکی، و صدر المتألهین شیرازی، و حاجی سبزواری، و بسیاری از بزرگان عصر ما، چون: مرحوم آخوند ملاعلی نوری، وزنوزی، و میرزامهدی آشتیانی، و میرزا ابوالحسن رفیعی، و آقای حاج آقا روح الله خمینی، و استاد بزرگوار و فقید ما: علامه سید محمدحسین طباطبائی که هر یک تا امر وسیعی از شعاع وجودی خود، دریای ظلمانی اوهام و شکوک را زدوده، و به نور عرفان منور کرده اند.
اینان پاسداران قرآن و اسلام و مکتب تشیع می باشند؛ اینان حافظان شرع و شریعت هستند؛ ایشان پشتوانه های علم و ایقان، و محورهای ثبات دین از انحراف و اندراس و کهنگی و پوسیدگی می باشند.
شکّر الله مساعیهمم الجمیله، وضاعف درجاتهم، وأعلی مقامهم عنده
اسفار اربعه ملاصدرا از مفاخر جهان اسلام است؛ او که یک عمری کوشید تا بین مشاهدات قلبیه ملکوتیه و براهین فلسفیه و روایات شرعیه وفق دهد؛ و بدین مهم نائل آمد؛ حقاً خود او و کتاب های او از مفاخر است؛ و دریغ کردن از مطالعه و ممارست بر این آثار، موجب حسرت و ندامت.
البته هیچ جای شبهه نیست که : طلاب علوم دینیه باید در حکمت متعالیه نیز مجتهد باشند؛ و بدون دلیل مطلبی را نپذیرند؛ و براهین ملاصدرا را تقلیداً قبول نکنند؛ بلکه در نفی و اثبات ، و ردّ و ایراد آن با استقلال فکری خود، قدم در این مضمار نهند. زیرا که نتیجه تابع اخسّ مقدمتین است و تا وقتی که مسائل فلسفی را برهاناً قبول نکنند، نپذیرند؛ زیرا که این امر ارزش فلسفه را ساقط میکند.
و بعضی دیگر از مخالفین فلسفه، اشکال را بدین قسم مطرح میکنند که : بهترین دلیل بر بطلان فلسفه ، اختلاف آراء و تفاوت انظار آنهاست؛ زیرا در هر یک از آن مسائل می بینیم که با هم اختلاف دارند؛ و چون حقائق پیوسته ثابت و قابل تغییر نیستند بنابراین از این اختلاف ، پی به بطلان انظار و آراء آنها می بریم.
پاسخ این اشکال واضح است: زیرا این اختلاف ، انحصار به فلسفه ندارد؛ درهر یک از شعب علوم؛ ازعلوم طبیعیه و طبّ و هیئت وعلوم شرعیه چون تفسیر و فقه، این اختلاف به نحو شگفت آوری وجود دارد.
و اختلاف بین دو قول، دلیل بر بطلان هر دو قول نیست؛ زیرا الهیون با طبیعیون هم در وجود خدا و عدم وجود خدا، و در معاد و عدم معاد، و در تجرد و عدم تجرد، و بسیاری از مسائل اختلاف دارند.
و از مجرد اختلاف نمی توان، آن علم را بکلی کنار زد؛ بلکه باید با بحث و تنقید ، و جرح و تحلیل، حق را از باطل متمایز ساخت، البته فلسفه هم مانند سایر علوم حرکت تکاملی دارد، و در اثر بحث ها رو به کمال میرود، کما اینکه در سایر علوم نیز مطلب از اینقرار است.
اگر روزی دیدیم: فیروزه ای با سنگ آبی رنگی مشتبه شده، و در تاریکی افتاده است ، نمی توان از هر دو صرف نظر کرد؛ بلکه باید با کنجکاوی هر چه تمامتر فیروزه را شناخت و از آن برای زینت بهره برد.
و اگر روزی دیدیم که دانه های گندم با کاه و شن مخلوط شده است، نمی توان از آن بکلی رفع ید نمود، وگرنه در گرسنگی باید، بمانیم و هلاک شویم، بلکه باید گندم را از شن جدا نمود و تنقیح کرد، این است طریقه عقلاء
و اما در مطلب سوم که نهایت سیر به شناخت ولی مطلق : حضرت حجت صلوات الله علیه منتهی میگردد، باید گفت که : این نیز خبط و اشتباه بزرگی است؛ زیرا وجود حضرت ولی عصر وجود استقلالی نیست؛ و صفات و اسماء آن حضرت نیز استقلالی نیست؛ وگرنه در این گفتار لزوم شرک بسیار واضح است.
بلکه وجود آن حضرت ظلّی و تبعی است؛ هر چه هست از آن خداست؛ و صفات و اسماء حق متعال در آن حضرت تجلی کرده است؛ پس آن حضرت تجلی گاه حق است؛ و آئینه و مرآت حق است؛ آئینه تمام نمای ذات و جمال و جلال حق است. و این مطلب از مسلمات و ضروریات اسلام است که دین توحید است و برای هیچ موجودی جزئی و یا کلی، کوچک و یا بزرگ، وجود استقلالی را قائل نیست؛ بلکه همه موجودات ، مظاهر و مجالی ذات اقدس واجب الوجودند. و هر کدام به حسب ضیق وسعه ماهیات و هویات خود، نشان دهنده حق می باشند.
قرآن کریم تمام موجودات مُلکی و مَلکوتی را آیه خدا میداند؛ یعنی نشان دهنده خدا، یعنی خدا نما، شب و روز، و اختلاف آنها، و باد، و ابر، و باران، و دریا، و کشتی، و سرسبز شدن درختان و گیاهان، و عیسی و مادرش مریم، و ناقه صالح، و جبرئیل و سایر موجودات را که نام می برد یکایک آنها را آیه می شمرد.
روایات نیز مقامی برای امامان بعنوان استقلال نمی پذیرد؛ و آن را تفویض و غلط میداند؛ بلکه هر کمال و مقامی که دارند از خداست و با خداست و مال خداست، آنان نماینده و ظهور دهنده هستند و بس.
آنان راه و صراط و پل هدایت برای وصول به مقام عزّ شامخ حضرت حقّ اند جلّ و عزّ.
مقصد و مقصود خداست، ذات اقدس او، و أسماء و صفات او هستند؛ و امامان واسطه فیض در دو قوس نزول و صعود می باشند.
و بنابراین وجود حضرت بقیه الله ارواحنا فداه، مرآتیت و آیتّیت دارد، برای وجود حضرت اقدس حق تعالی؛ و بنابراین شناخت و معرفت به آن حضرت نیز باید بعنوان آیتیّت و مرآتیّت شناخت حضرت حق تعالی بوده باشد.
و به لسان علمی: وجود آن حضرت نسبت به وجود حضرت حق متعال معنای عرفی است، نسبت به معنای اسمی .
و علیهذا راه و جاده و طریق سیر بسوی خداوند متعال آن حضرت است؛ ولی مقصد و مقصود خود خداوند است جل و عزّ. و معلوم است که اگر ما طریق را مقصد بپنداریم، چقدر اشتباه کرده ایم.
باید به سوی خدا رفت؛ و لقای خدا، و وصول به خدا، و عرفان به خدا، و فناء و اندکاک در ذات خدا را مقصد و مطلوب قرار داد؛ غایه الامر چون این مقصد بدون این راه طیّ نمی شود؛ و این مطلب بدون این طریق به دست نمی آید؛ برای وصول به مقصد و مطلوب، پا در این طریق نهاد.
چون نمی توانیم خورشید را بدون آئینه و مرآت نگاه کنیم باید جمال آنرا در آب و یا آئینه ببینیم؛ آئینه و مرآت نسبت به خورشید معنای حرفی دارد؛ خودنما نیست؛ بلکه خورشید نماست.
نه می توانیم از نظر به خورشید و انوار و حرارت و لمعات او دست برداریم، زیرا که حیات بخش است؛ و نه می توانیم در آئینه به نحو استقلال بنگریم؛ زیرا که دراین صورت نماینده خورشید نیست؛ و چهره آنرا در خود منعکس نمیکند؛ آئینه در اینحال خود نماست، شیشه است، صیقل است، و در حقیقت عنوان آئینه بودن را ندارد.
اما اگر در آئینه و آب به نحو مرآتی و نمایندگی نظر کردیم، دیگر آن را نمی بینیم؛ بلکه خورشید را در آن می بینیم؛ پس باید حتماً در آئینه بنگریم، تا خورشید را ببینیم، راهی غیر از این نداریم و بعبارت علمی: آئینه ما به یُنظر است نه ما فیه یُنظر.
وجود مقدس حضرت بقیه الله عجل الله تعالی فرجه آئینه تمام نمای حق است؛ و باید در آن آئینه حق را دید؛ نه خود آنرا؛ چون خودی ندارد؛ و نمی توان بدون آن حق را دید؛ چون بدون آن حق قابل دیدن نیست؛
و بنابراین حتماً باید حق را از راه و از طریق و از آئینه و مرآت آن ولی اعظم جست؛ و به سوی او در تکاپو بود.
در دعاها و مناجات ها مخاطب خداست، از راه آن حضرت، و او سبیل و صراط آن حضرت. و بنابراین اگر به خود آن حضرت هم عرض حاجت کنیم؛ و او را مخاطب قرار دهیم؛ باید متوجه باشیم که عنوان استقلال به خود نگیرد؛ و جامه استقلال به خود نپوشد؛ بلکه عنوان وساطت و مرآتیّت و آیتیّت پیوسته در ذهن و در مدّ نظر باشد؛ و در حقیقت باز هم خداوند را مخاطب قرار داده ایم؛ چون آئینه و مرآت بما هو مرآت قابل نظر استقلالی نیست؛ بلکه نظر تبعی است؛ و نظر استقلالی به همان صورت منعکس در آن بازگشت میکند.
این مسئله از مهمترین مسائل باب عرفان و توحید است که : کثرات این عالم تنافی با وحدت ذات حقّ ندارند؛ زیرا وحدت، اصلی؛ و کثرات، تبعی و ظلّی و تعینی و مرآتی است؛ و مسئله ولایت بخوبی روشن می شود که حقیقت ولایت همان حقیقت توحید است؛ و قدرت و عظمت و علم و احاطه امام، عین قدرت و عظمت و علم و احاطه حق است تبارک و تعالی، دوئیتیّ در بین نیست؛ و اثنینیّتی وجود ندارد.
بلکه خواستن از خدا بدون عنوان وساطت و مرآئیت امام معنی ندارد؛ و خواستن از امام مستقلاً بدون عنوان وساطت و مرآئیت برای ذات اقدس حقّ، نیز معنی ندارد.
و در حقیقت خواستن از امام، و خواستن از خدا، یک چیز است؛ نه تنها یک چیز در لفظ و عبارت، و از لحاظ ادبیّت و بیان، بلکه از لحاظ حقیقت و متن واقع؛ چون غیر از خدا چیزی نیست.
تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ . (آیه 78، از سوره 55: رحمن)
و در اینجا دو طائفه به ضلالت و گمراهی رفته اند: اول طائفه وهّابیّه؛ دوم طائفه شیخیه
اما طائفه وهابیه، قدرت و عظمت و علم و احاطه را از ذات اقدس حق میدانند؛ ولی عنوان وساطت را از وسائط و مرآتیت را از آئینه های حق الغاء میکنند.
وبنابراین دراشکال و محذوری واقع میگردند که ابداً تا روز قیامت هم اگر فکر کنند، خلاصی از آن ندارند؛ و آن اشکال این است که ما بالوجدان والشهود، کثراتی را در اینعالم مشاهده می کنیم، و آنانرا دارای قدرت و عظمت و علم و حیات می بینیم، اگر قدرت را در ذات ازلی حقّ بدون این کثرات و این آئینه ها بدانیم، این کلام وجداناً غلط است؛ زیرا قدرت در موجودات وجداناً مشهود است؛ و اگر این موجودات را دارای قدرت مستقل گر چه به اعطاء حق باشد بدانیم، این هم موجب شرک و ثنویت و تعدد آلهه و هزاران اشکال لاینحل دیگر میگردد، زیرا لازمه این کلام تولد موجودات ازذات حق می شود، و این کلام عین تفویض است. و می دانیم که خداوند لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ وَلَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدٌ است.
بنابراین هیچ چاره علمی و فلسفی نداریم مگر آنکه کثرات را مظاهر و مجالی ذات اقدس حقّ بدانیم؛ بدین گونه که قدرت و عظمت و علم و سایر اسماء و صفات حضرت احدیّت، در این موجودات، هر یک به حسب سعه و ضیق ماهیت و هویت آنها ظهور و بروز کرده است؛ و بنابراین در ارواح مجرده، و نفوس قدسیّه انبیاء و ائمه علیهم، و حضرت مهدی ارواحنا فداه، که سعه وجودی آنها بیشتر است، طبعاً بیشتر ظهور و بروز کرده است؛ و علیهذا قدرت و علم در عین آنکه اختصاص به ذات حق دارد، ظهورش در این مرآئی و آئینه ها شهوداً غیر قابل انکار و عقلاً لازم و ثابت است.
ظهور و ظاهر، و حضور و حاضر یک چیز است؛ معنای حرفی مندّک در معنای اسمی است؛ و اثبات دو چیز نمیکند؛ حاجت خواستن از پیامبر اکرم و امامان معصوم، عین حاجت خواستن از خداست و این مسئله عین توحید است.
در فلسفه متعالیه و حکمت اسلامی وجود وحدت در کثرت، و کثرت در وحدت ذات حقّ، به اثبات رسیده است. و خداوند همانطور که دارای اسم احدیّت است که مبرّی از جمیع اسماء و تعینات ، و منزه از هر اسم و رسم می باشد. همینطور دارای اسم واحدّیت است ، که بملاحظه ظهور و طلوع او در عالم اسماء و صفات کلیه و جزئیه و پیدایش. عوالم چه از ملک و چه از مَلکوت ملاحظه شده است.
و اما طائفه شیخیّه، آنان نهایت سیر انسان را به ذات اقدس حقّ نمیدانند؛ و وصول او را به مقام عزّ شامخ حضرت احدیّت، و فناء واندکاک هستی او را در ذات او جلّ و عزّ، صریحاً انکار میکنند، فبناء علیهذا امکان عرفان الهی و معرفت ذات حق را درباره انسان منکرند؛ و میگویند: نهایت سیر عرفانی و کمالی انسان به سوی ولیّ اعظم است که حجاب اقرب و واسطه فیض است؛ و روی همین اصل است که با فلسفه و عرفان که راه گشای توحید است سخت مخالفند.
آنان میگویند: ذات اقدس حق از هراسم و رسمی بَری، و از هر صفتی مبرّی است؛ و بنابراین اسماء و صفات حقّ عین ذات او نیستند؛ و در مرحله پائین تر قرار دارند، و بالنتیجه ذات حق فاقد هر صفت و اسمی است.
حضرت امام زمان اسم خداست؛ و در رتبه پائین تر از ذات است؛ و چون سیر به سوی ذات که خارج از هر اسم و رسمی است؛ و ازلی و ابدی است؛ و ما لانهایه له می باشد، محال است؛ لذا غایت سیر انسان به سوی اسم اعظم حق است که همان ولی اعظم است، که فاصله و واسطه بین خدا و خلق است.
اشکالات وارده بر این نوع عقیده بسیار است:
اول آنکه اگر صفات و اسماء حق را از او جدا بدانیم، و ذات را بدون هیچگونه اسم و رسمی بشناسیم، مرجع این گفتار به آن است که ذات حضرت حقّ فاقد حیات و علم و قدرت است، بنابراین یک ذات خشک و مرده و جاهل است و تعالی الله عن ذلک.
دوم آنکه آیات قرآن و روایات جمیعاً ما را دعوت به ذات حق میکنند، در سیر و در معرفت؛ و نهایت سیر و وصول و عرفان را عرفان و وصول به ذات حق میدانند، نه وصول و عرفان به ولی اعظم او.
سوم آنکه چرا خود امام و ولی اعظم، امکان عرفان و وصول به ذات اقدس حق را دارد و سایر افراد بشر ندارند؟ اگر برای او ممکنست برای همه ممکن ، و اگر برای غیر او محال است، چگونه برای او ممکن شد؟
شیخیه میگویند: ولی اعظم نه ممکن است و نه واجب؛ مرتبه ای است بین امکان و وجوب.
پاسخ آنکه ما مرتبه ای بین امکان و وجوب را تعقل نمیکنیم؛ همه مردم ممکن اند، و غایت سر آنها اندکاک و فناء در ذات حضرت حق متعال.
چهارم آنکه ولی اعظم باید وجود استقلالی داشته باشد نه تبعی و ظلّی و مرآتی؛ وگرنه باید مقصد ذات حق باشد و در این فرض، لازمه اش شرک و ثنویت و تفویض و تولد است؛ و تعالی الله عن ذلک
الی غیر ذلک از اشکالات و ایراداتی که باید مفصلاً در جای خود ایراد گردد.
اين دو طايفه هر دو به خطا رفته اند؛ زيرا اگر از ممكنات چه مادّي و چه مجرد عنوان مرآتيت را برداريم و چه به آنها عنوان استقلال بدهيم ، هر دو غلط است ؛ و صحيح آنست كه نه اينست و نه آن ؛ بلكه موجودات داراي اثر حق هستند، و داراي صفات حق هستند ؛ ومظاهر و مجالي ذات و اسماء حسني و صفات علياي او هستند.
مذهب وهابيّه به جبر ، و مذهب شيخيه گرايش به تفويض دارد؛ و هر دو غلط است بل أمرٌ بَينَ الأمرينِ و منزلۀ بَينَ المَنزِلَتَينِ . و آن طلوعنور ذات اقدس حق است در كثرات ماديّه و مجرّده.
مذهب وهابيّه ، انكار قدرت و علم حق را در موجودات ميكند، و مذهب شيخيه انكار قدرت و علم حق را در ذات خود حق ، پس هر كدام از اين دو مذهب به تعطيل گرويده اند . و اين هر دو غلط است .
وجود حضرت حجة ابن الحسن اواحنا فداه ظهور أتّم حق ، و مجلاي اكمل ذات حضرت ذوالجلال است؛ مقصد ، خداست ؛ و آنحضرت آيه و آئينه و رهبر و راهنماست؛ وما اگر در توسلاتمان به آن حضرت مستقلا نظر کنیم و لقاء و دیدار او را مستقلا بخواهیم ، نه به فیض او نائل می شویم و نه به لقاء خدا و زيارت حضرت محبوب . اما به فيض او نميرسيم چون وجودش استقلالي نيست؛ و ما به دنبال وجود استقلالي رفته ايم ؛ و اما به لقاء خدا نميرسيم ، چون به دنبال خدا نرفته ايم؛ و در آنحضرت خدا را نديده ايم .
لذا اكثر افرادي كه در عشق حضرت ولي عصر مي سوزند؛ و اگر هم موفق به زيارت شوند، باز هم از مقاصد دَنِيّ و جزئي و حوائج مادي و معنوي تجاوز نمي كنند؛ روي اين اصل است كه آنحضرت را مرآت و آيۀ حقّ نگرفته اند؛ و الاّ به مجرد ديدن بايد خدا را ببينند، و از وصال آنحضرت به وصال حق نائل آيند؛ نه آنكه باز خود آنحضرت حجابي بين آنان و بين حق شود؛ و از آنحضرت تقاضاي حاجات دنيويه و آفرينش گناه و اصلاح امور را بخواهند. چه بسياري از افراد كه به محضرش مشرف شده اند ، و آنحضرت را هم شناخته اند ؛ ولي از عرض اينگونه حاجات احتراز نكرده اند؛ و همين چيزها را خواستار شده اند. پس در حقيقت نشناخته اند؛ زيرا معرفت به او معرفت به خداست ؛ مَنْ عَرَفَكُمْ فَقَدْ عَرَفَ اَللهَ هر كس بخواهد خدمت او برسد، بايد تزكيه نفس كند، و تطهير سرّ و اندرون خود اشتغال ورزد؛ در اينصورت به لقاي خدا ميرسد، كه لازمه اش لقاء آنحضرت است؛ و به لقاء آنحضرت ميرسد كه بالملازمه لقاء خدا را پيدا كرده است؛ گر چه در عالم خارج و طبيعت، مشرف به شرف حضور بدن عنصری آن حضرت شده باشد ، پس عمده کار معرفت به حقیقت آن حضرت است نه تشرف به حضور بدن مادّي و طبيعي . از تشرف بحضور بدن مادي و طبيعي فقط بهمين مقدار بهره مي گيرد. ولي از تشرف بحضور حقيقت و ولايت آنحضرت سرّش پاك مي شود؛ و به لقاء حضرت محبوب : خداوند متعال فائز ميگردد. فَلِمِثْلِ هَذَا فَلْيَعْمَلَ العَامِلوُنَ .
علامه بحر العلوم قدس الله نفسه عمري درا در مجاهده با نفس اماره و تزكيۀ سرّ و تطهير نفس براي عرفان الهي و وصول به مقام معرفت و فناء و اندكاك در ذات حضرت حق به سر آورد؛ و از رساله سير و سلوك او مقام او در مراحل و منازل عرفان مشهود است. او كه به خدمتش مشرف ميگشت با اين ديده بود. با ديدۀ حق بين نه با ديدۀ خودبين .
حق بين نفري بايد تا روي تو را بيند چشمي كه بود خود بين كي روي تو را بيند؟
از آنمرحوم حكايت كرده اند كه روزي چون اذن دخول براي تشرف به حرم مبارك حضرت سيد الشهداء عليه السلام را خوانده بود، همينكه خواست داخل شود؛ ايستاد و خيره بگوشۀ حرم مطهر مي نگريست و مدتي به همين منوال بود، و با خود اين بيت را زمزمه ميكرد:
چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنيدن به رخت نظاره كردن سخن خدا شنيدن
بعداً از علت توقفش پرسيدند؛ در پاسخ گفت: حضرت مهدي عجّل الله تعالي فرجه، در زاويۀ حرم مطهر نشسته بودند و مشغول تلاوت قرآن بودند. اينست معناي وصول و اينست حقيقت آيتيّت و مرآتيّت.
شيخيه ميگويند: چون امام زمان فقط مي تواند به وصال خدا نائل آيد، و ما نيز بدون واسطه نمي توانيم به وصال امام زمان نائل آئيم ، بايد واسطه و ربطي در بين باشد كه ما را به آنحضرت ربط دهد، و آن شيخ و استاد است كه آن را ركن رابع گويند. پس غايت سير ما فناي در شيخ و غايت سير شيخ فناي در امام، و غايت سير امام فناي در حق است، و اين چهار ركن لازم است . و از آنچه گفته شد ، فساد اينگونه عقيده روشن شد.
و ما بايد بحمدالله و حسن توفيقه خوب متوجه باشيم كه ناخودآگاه از آراء و افكار آنان تبعيت نكنيم ؛ زيرا مخالفت با سير به سوي خدا ، و دشمنی با عرفان ، و نظر كردن به امام زمان به نحوۀ استقلالي ، از مختصات شيخيه است ، و اگر چنين دأب و ديدني داشته باشيم، و بدين منهاج حركت كنيم ، مِنْ حَيْثُ لا نَشْعُر آن عقيده را اتخاذ نموده ايم.
مجالس و محافل توسل به حضرت ولي عصر بسيار خوب است ولي توسلي كه مطلوب و منظور از آن حق باشد؛ وصول به حق باشد؛ رفع حجب ظلماني و نوراني باشد؛ كشف حقيقت ولايت و توحيد باشد، حصول عرفان الهي و فناء در ذات اقدس او باشد. اين مطلوب است پسنديده؛ و لذا انتظار فرج كه حتي در زمان خود ائمه عليهم السلام از بزرگترين و با فضيلت ترين اعمال محسوب مي شده است ، همين بوده است . توسل به حقيقت و ولايت آنحضرت براي كشف حجاب هاي طريق، از افضل اعمال است؛ زيرا توحيد حضرت حق از افضل عمال است.
و انتظار ظهور خارجي آنحضرت نيز بواسطه مقدميت بر ظهور باطني ، و كشف ولايت آنحضرت نيز مفيد است . و انتظار ظهور خارجي بر اين اصل محبوب و پسنديده است.
و اما چنانچه فقط دنبال ظهور خارجي باشيم، بدون منظور و محتواي از آن حقيقت ، در اينصورت آنحضرت را به ثمن بخسی فروخته ايم؛ و در نيتجه خود ضرر بسياري برده ايم؛ زيرا مراد و مقصود ، تشرف بحضور طبيعي نيست؛ و گرنه بسياري از افراد مردم در زمان حضور امامان به حضورشان ميرسيده اند؛ و با آنها تكلم و گفتگو داشته اند؛ ولي از حقيقتشان بي بهره بوده اند ، اگر ما در مجالس توسل، و يا در خلوت، به اشتياق لقاي آنحضرت بوده باشيم ؛ و خداوند ما را هم نصيب فرمايد، اگر در دلمان منظور و مقصود، لقاي خدا و حقيقت ولايت نباشد؛ در اينصورت بهمان نحوي بخدمتش مشرف مي گرديم كه مردم در زمان حضور امامان به خدمتشان مشرف مي شده اند؛ و اين غبني و ضرر است بزرگ كه با جدّ و جهد و باكدّ وسعي ما بمحضرش شرفياب شويم، و مقصدي بالاتر و والاتر از ديدار ظاهري را نداشته باشيم؛ يا آنحضرت را براي حوائج ماديّه و يا رفع گرفتاريهاي شخصي ويا عمومي استخدام كنيم؛ اين امري است كه بدون زحمت توسل براي همه افراد زمان حضور امامان عليهم السلام حاصل بوده است .
ولي آنچه حقّاً ذي قيمت است: تشرف به حقيقت و وصول به واقعيت آنحضرت است؛ اشتياق به ديدار و لقاي آنحضرت است، از جهت آيتيّت و مرآتيّت حضرت حق سبحانه و تعالي، اين مهم است؛ و اين از افضل اعمال است؛ چنين انتظار فرجي زندة كنندۀ دل ها ، و راحت بخشندۀ روان هاست . رزقنا الله انشاء الله بمحمد وآله.
دانستن زمان ظهور خارجي براي ما چه قيمتي دارد؟ و لذا در اخبار از تفحص و تجسس در اينگونه امور هم نهي شده است.
شما فرض كنيد: ما با علم جفر و رمل صحيح به دست آورديم كه ظهور آنحضرت در يكسال و دو ماه و سه روز ديگر خواهد بود؛ در اينصورت چه كنيم؟ وظيفه ما چيست؟ وظيفه ما تهذيب و تزكيه و آماده كردن نفس اماره است، براي قبول و فداكاري و ايثار . ما هميشه مأمور بدين امور هستيم و پيوسته بايد در صدد تهذيب و تطهير نفس بر آئيم؛ چه ظهور آنحضرت در فلان وقت مشخص باشد و يا نباشد. و اگر در صدد بر آمديم موفق به لقاي حقيقي او خواهيم شد؛ و اگر در صدد نبوديم، لقاي بدن عنصري و مادّي آنحضرت براي ما اثر بسياري نخواهد داشت؛ و از اين لقاء هم طرفي نخواهيم بست؛ و لذا مي بينيم بسياري از افرادي که اربعين ها در مسجد سهله ،و يا در مسجد كوفه، و يا بعضي از اماكن متبركه ديگر، براي زيارت آنحضرت مقيم بوده، و به زيارت هم نائل شده اند؛ چيز مهمي از آن زيارت عائدشان نشده است، و آنچه از همه ذكرش لازمتر است آنستكه : ظهور خارجي و عمومي آنحضرت ، هنوز واقع نشده است ؛ و منوط و مربوط به اسبابي و علائمي است كه بايد متحقق گردد؛ ولي ظهور شخصي و باطني براي افراد ممكن است ؛ و به عبارت ديگر راه وصول و تشرف به خدمتش براي همه باز است، غاية الأمر نياز به تهذيب اخلاق و تزكيه نفس دارد. هر كس امروز در صدد لقاي خدا باشد؛ و در راه مقصود به مجاهده پردازد ؛ بدون شك ظهور شخصي و باطني آنحضرت براي او خواهد شد؛ زيرا لقاي حضرت حق بدون لقاي آيتي و مرآتي آنحضرت صورت نپذيرد.
و محصّل كلام آنكه امروزه راه تشرف به حقيقت ولايت آنحضرت باز است ؛ و مهم هم همين است ؛ ولي نياز به مجاهده با نفس اماره و تزكيه اخلاق دارد؛ و نياز به سير و سلوك در راه عرفان حضرت احديت سبحانه و تعالي دارد؛ خواه ظهور خارجي و عمومي آنحضرت بزودي واقع گردد، و يا واقع نگردد.
زيرا خداوند، ظالم نيست؛ و راه وصول را براي افرادي كه مشتاقند، نه بسته است ؛ اين در پيوسته باز است؛ و دعوت محبان و مشتاقان و عاشقان را لبيك ميگويد.
بنابر اين بر عاشقان جمال الهي و مشتاقان لقاي حضرت او جل و علا ، لازم است كه با قدم هاي متين و استوار ، در راه سير و سلوك عرفان حضرتش بكوشند؛ و با تهذيب و تزكيه و مراقبه شديد، و اهتمام در وظائف الهيّه و تكاليف رحمانيه، خود را به سر منزل مقصود نزديك كنند، كه خواهي نخواهي در اينصورت از طلعت منير امام زمان و قطب دائرۀ امكان كه وسيلۀ فيض و واسطۀ رحمت است ، بهرمند و كامياب مي گردند.
و از هر گونه راههاي استفاده براي تكميل نفوس خود متمتع مي شوند؛ و از جميع قابليت هاي خدادادي خود براي به فعليت در آوردن آنها براي سر منزل كمال بهره ميگيرند. و فقنا الله تعالي ؛ بمحمد و آله ؛ صلي الله علي محمد و آله .
اين مختصر نوشته در عصر روز هجدهم شهر شعبان المعظم يكهزار و چهار صد و سه هجریه قمريه در مشهد مقدس پايان يافت؛ و نام آن : سرّ الفتوح ، ناظر بر پرواز روح گذارده شد؛ و أنا الراجي عفو ربه؛ السيد محمد الحسين الحسینی الطهراني .
به نقل از دست نوشته هاي حضرت علامه طهراني
|